وقتی سباستین میخواندم...
در حین خواندن سباستینِ منصور ضابطیان برمیخورم به "امپرسیونیسم". انگار برق مرا میگیرد و پرتم میکند به دنیای غریبِ آشنایی. خیلی آشنا. به کودکیهای خیلی دور. چقدر این "امپرسیونیسم" برایم آشناست. ذهنم را بدجور قلقلک میدهد. "سبک خاصی از نقاشی"! پدرم نقاش بود یا مادرم؟! هر چه صندوق ذهنم را میگردم چیزی از هنر و نقاشی نمییابم. از بستگانم کسی نقاشی بلد نبود. اما چرا "امپرسیونیسم" اینقدر به من نزدیک است. انگار بارها و بارها در گوشم زمزمه شده. مثل اسمم برایم آشنا بود. آنقدر نزدیک. از دریچه این کلمه به خاطراتی رسیدم که کمترین نسبت و ربطی به خانواده ام نداشت.
ترس برم داشت. نکند این "من" در مقطعی از زمان جایی دیگر بوده...