زن زیادی جلال
زن زیادی جلال خون به جیگر کرد ما را
جلال آل احمد مرد همه فن حریف عالم ادبیات است که در مقوله ادبیات تنها دستش به شعر و نظم باز نشده. وگرنه در بقیه ژانرها مثل مقاله نویسی، سفرنامه، داستان کوتاه، رمان، ترجمه دستی دارد و برای خودش سبک خاص و ویژهای ایجاد کرده است. زن زیادی یکی از مجموعه داستانهای جلال است که در سال 1331، در 29 سالگی جلال چاپ شده است. این کتاب شامل 9 داستان کوتاه شامل مضامین و موضوعات مختلف میباشد. پژوهشهای مردم شناسی، جهانبینی خاص و حس مطالبهگری و تفکر انتقادی او در این کتاب نیز دیده میشود. گنجاندن رساله پولوس رسول به کاتبان در ابتدای کتاب نشان میدهد که قلم و کلمه و نوشتن حقایق برای جلال بسیار اهمیت دارد و به نوعی کتاب نون و القلمش را در ذهن تداعی میکند.
جلال آل احمد در طول زندگی کوتاهش خوب دیده و شنیده و دنیا را هم خوب گشته و با ذهن انتقادی و پرسشگر توانسته در مورد مردم و مخصوصا زنان بنویسد. جلال نویسنده مردممدار است. یعنی در میان مردم زیسته و درد و رنج آنها را خوب و دقیق مشاهده کرده و سپس برای همین مردم نوشته. به همین دلیل نثرش روان و ساده است و از اصطلاحات و ضربالمثلهای خود مردم و نیز به سبک خودشان از جملههای تلگرافی، صمیمی، کوتاه و بریده بهره برده است. به ریزه کاری زندگی مردم و حتی زنان توجه دارد. جلال حتی از نفرینها و ناسزاهای شایع بین مردم هم خوب بهره گرفته. مثلا در سمنوپزان به خاطر موضوع نفرت و کینه کلمات زننده و نفرین و دشنام فراوان است:
«آهای عباس ذلیل شده! اگر دستم بهت برسه دم خورشید کبابت میکنم.»
«اوا! صغرا خانم خاک بر سرم! دیدی نزدیک بود این زهرای جونم مرگ شده هووی تورم خبر کنه. اگر این مادر فولاد زره خبردار میشد...»
جلال آل احمد از 9 داستان این مجموعه چند داستان(سمنوپزان، خانم نزهتالدوله، زن زیادی) را به زنان و محرومیتهای آنان نظیر هوو داشتن، درمان نازایی، طرد شدن از خانه شوهر، شوهر دادن دختران دم بخت و ... اختصاص داده و در سایر داستانهایش(دزدزده، جاپا، دفترچه بیمه، خدادادخان) نیز نشانههایی از شغل معلمی و گرایشات سیاسی جلال دیده میشود. در این یادداشت چند داستان مورد بررسی قرار میگیرد.
اولین داستان مجموعه، سمنوپزان، در مورد ماجرای دو هوو است که هووی بزرگتر برای از چشم انداختن هووی تازه و نیز باز شدن بخت دخترش بساط سمنوی نذری راه میاندازد. زنان این داستان هر کدام در حالیکه گرفتار ماجرای زندگی خود هستند، دلمشغول زندگی دیگران هم هستند. «همه تندوتند میرفتند و میآمدند؛ به هم تنه میزدند، سلام میکردند، شوخی میکردند، متلک میگفتند یا راجع به عروسها و هووها و مادرشوهرهای همدیگر نیش و کنایه ردوبدل میکردند.» در این داستان میبینیم که بیسوادی و فقر زنها را به دنبال طلسم و خرافهپرستی میکشانده.
دومین داستان، ماجرای طنزآلود خانم نزهتالدوله، نماینده زنان اشرافی و مدگرای آن روزگار است که سه بار ازدواج کرده و همچنان در آرزوی شوهری جوان و آرمانی است. «گرچه سروهمسر و خویشان و دوستان میگویند که پنجاه سالی دارد ولی او هنوز دو دستی به جوانیاش چسبیده و هنوز هم در جست و جوی شوهر ایدهآل خود به این در و آن در میزند.» انجام جراحی پلاستیک بر روی بینی این زن، نوعی حس همذاتپنداری با مخاطب زن عصر حاضر به وجود میآورد.
زن زیادی نیز آخرین داستان مجموعه است که از قضا تلخ و گزندهترین ماجرای زنانه را روایت میکند. زن سی و چهارسالهای بعد از چهل روز در حالی که هنوز تازه عروس است به خاطر کلاه گیس داشتن و بدجنسی مادر و خواهرشوهر از خانه شوهر رانده میشود.
همان دم در اتاق ایستاد و گفت: «دلت نمیخواد بریم خونهی پدرت؟» و من یکهو دلم ریخت.
وسط حیاط که رسیدیم نکبتی بلند بلند رو به گفت: «این فاطمه خانمتون. دستتون سپرده. دیگه نگذارین برگرده.»
فرومایگی و ذلت و حقارت زن دهه سی در این داستان به نمایش گذاشته شده است. یعنی مخاطب با بستن کتاب موجی از رنج و یاس و حقارت نصیبش میشود.
با خواندن دفترچه بیمه، داستان مدیر مدرسه و ماجراهایش در ذهنمان تداعی میشود. جلال با توصیف محیط دفتر مدرسه مژده رسیدن دفترچه بیمه را میدهد.
«خوب، تبریک عرض میکنم، آقایان! امروز قرار است دفترچههای بیمه را بدهند.»
و بلافاصله طنز داستان با کلام معلم تاریخ نمایان میشود: «مرده شورشان را ببرد با بیمهشان. من اصلا نمیخواهم بیمه شوم. خودم بیمه هستم. من که اصلا قبول نمیکنم.»
جلال از داستان دفترچه بیمه در جهت بیان مشکلات معلمان بهره میبرد؛ آنجا که معلم نقاشی در مطب دکتر مشکلات مربوط به تدریس و معلمی را در قالب شرح حال بیان میکند. کلام طنزآلود نویسنده وقتی دکتر نسخه معلم نقاشی را میپیچد هویدا میشود: معلم نقاشی همانطور که به دکتر گوش میداد، در دل میخندید: «اگر اینها بود اصلا چرا پیش تو میآمد؟ زنم خیلی بهتر از تو اینها را بلد است. همین حرفها را میزند.» پاره کردن نسخه و در آب انداختنشان هم نشان از طنز تلخ ماجرا دارد.
با خواندن زن زیادی جلال، میتوان به گذشته سفر کرد. گذشتهای که خانهها آب انبار و محلهها میراب محل داشتند. دلاکها در حمام عمومیها خبررسانی و دوبههمزنی میکردند. اسامی آدمها مانند سکینه، عمقزی، خاله خانباجی، گلین خانم، نیز در داستانهای جلال خاطرهگونه است. فرهنگ و اداب و رسوم مردم دهه سی تهران در داستان جلوهگر است. مثلا مراسم سمنوپزان و طلسمگیری و دعا خواندن و قلیان و بادبزن برای مهمانان و نیز ضربالمثلها و کنایات ناب مانند گوسفند قربانی رو تا چاشت نمیرسونند یا خونه خرس و بادیه مس، سوزن به تخم چشم کسی زدن، شکوه ادبی و سنتی خاصی به اثر داده است.
#زن_زیادی
#جلال_آل_احمد
📚