امروز 29 اسفند مصادف شده با سالروز میلاد باسعادت حضرت فاطمه زهرا
سلام الله علیها. به همین مناسبت مثلا امروز روز ما زنها و مادرهاست. مثلا امروز
ما باید پادشاهی کنیم. اما دریغ از لحظهای نشستن بر تخت پادشاهی. امروز به این فکر
میکردم که مادران و زنهای این مرز و بوم در هیچ روز مادری اینقدر کار نکرده بودند.
مثلا روز مادر و روز زن است. اما در این روز به اندازه تمام روزهای زندگیمان بدو بدو
کردیم و کار انجام دادیم. فقط چند ساعت به تحویل سال مانده و هنوز کارهای خرده ریز
مانده.
غزاله برای کادوی روز مادر کتاب "شبهای حرم خانه" را برایم خرید.
یعنی امروز در صفحه اینستاگرام نشر اسم دیدم این کتاب را و کنجکاو شدم برای
داشتنش. قبلا در کتابفروشی بدر این کتاب را دیده بودم. سریع زنگ زدم و گفتم برایم
کنار بگذارند تا همسرم سر راه بگیرد. این کتابفروشی از بخت خوب من درست روبروی
شرکت همسرم هست و خیلی وقتها کتاب را تلفنی سفارش میدهم تا همسرم بگیرد. اینجوری
حساب بانکی من هم ثابت میماندJ
حالا از سالی که گذشت بگوییم. سالی که...
سال 95 چه سال عجیب غریبی بود برای خانواده من و کشورم. چقدر حادثه
و نگرانی و قصه. چقدر عذاب و ناراحتی.
حتی تا همین روزهای آخر هم ترکشهایش را فرستاد. چه لحظههای سختی رقم
خورد این هفته آخر. چه گذشت بر ما. ما که شدیم اسطوره صبر و تحمل. تنها چیزی که
این روزها آرامم میکند کتاب است و کتاب است و کتاب.
حوصله کسی را ندارم. حالم خوب نیست، اما مجبورم لبخند بزنم. مجبورم
روز عید به اقوام زنگ بزنم و سال نو را تبریک بگویم. بعد بگویم خوبیم و خوشیم و به
به!
دوست داشتم برای مدتی از همه چیز انصراف دهم. از مادری و همسری و
دختری و خواهری و عروس بودن و عضو جامعه بودن و در کل هر چیزی که مرا به دنیای
آدمها پیوند میدهد.
دوست داشتم میرفتم به جایی که دست هیچ بنی بشری بهم نرسد. هیچ کس
صدایم نکند: مامان، مامانی، مامانی جونم، طاهره، خانم، عزیزم، خانمم...
ایکاش میشد از همه این نسبتها برای مدتی انصراف میدادم. به کنج
عزلت پناه میبردم و مدتی پنهان از همه میشدم.
خانه تکانی تقریبا تمام شد. اتاق آخری که تراس دارد حسابی مرتب
کردم تا دوباره به آنجا پناه ببرم. مثل سالهای گذشته. مثل آن روزهایی که معرفت نفس
میخواندم. مثل همان وقتها که به صدای گنجشکها انس گرفته بودم و ساعتها تماشایشان
میکردم. همان روزهایی که خیلی خوش بود.
تلخ نوشتم. آری تلخ است. چون اکنون زندگی تلخ و سیاه است. به تلخی
زهر. به سیاهی شب. نمیتوانم شیرین بنویسم. چون اکنون زندگی تلخ است، به تلخی
شکلات تلخ 96 درصد.
از 27 اسفند یک چله قرآنی شروع کردم. خواندن سوره مبارکه حشر و
تفکر در مورد آیات و کلماتش.
انشاءالله سال 96 سال خوب و پربرکتی برای همه مردم سرزمینم باشد.