گزارش یک زبانشناس

هر آنچه مربوط به زندگی است

گزارش یک زبانشناس

هر آنچه مربوط به زندگی است

گزارش یک زبانشناس
پیوندهای روزانه

۴۵ مطلب با موضوع «درس زندگی» ثبت شده است

فرار از واقعیت: از این زندگی به آن زندگی

چهارشنبه, ۲۵ آذر ۱۳۹۴، ۱۲:۲۱ ب.ظ


   گاهی برای فرار از فکر و خیال و فراموش کردن پیرامونم به سمت کتاب می‌روم. در واقع کتاب مرا به سمت خودش می‌کشد. بیشتر پیاده‌روی‌هایم به شهر کتاب ختم می‌شود. مثل معتادها کتاب می‌خرم و مثل کرم کتاب می‌افتم به جان کتاب.

   از همه نوع می‌خوانم. از هر نویسنده‌ای که خوب فکر می‌کند و خوب هم می‌نویسد. در واقع من از زندگی و مشکلات خودم فرار می‌کنم و به نوعی از طریق کتاب، وارد زندگی دیگران می‌شوم.

   من از غصه‌های خودم فرار می‌کنم؛ اما با کتاب می‌روم سراغ غصه‌ی دیگران؛ غصه‌ی آدمهای توی کتاب‌ها. با آنها شاد می‌شوم، با آنها گریه می‌کنم، با آنها زندگی می‌کنم، از آنها زندگی کردن یاد می‌گیرم. من از آدمهای توی کتاب عبرت می‌گیرم.

   از طریق کتاب، از مشکلات و غم و غصه‌ها و اندیشه‌ی خودم پل می‌زنم به غم و غصه‌ها و اندیشه‌ی دیگران.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ آذر ۹۴ ، ۱۲:۲۱
طاهره مشایخ

گره‌ای در داستان

پنجشنبه, ۱۲ آذر ۱۳۹۴، ۱۲:۱۹ ب.ظ


    از آنجا که داستان‌ها برگرفته از زندگی هستند، پس خیلی طبیعیست که در کار داستان هم گره بیفتد؛ گره‌های کور. گره‌هایی که گاهی باز کردنشان نیاز به زمان دارد. باید صبوری کرد تا گره‌ها با کمی درایت و سیاست و کیاست و مهارت و حوصله و صبر و شکیبایی باز شوند.

    در کار مارجان هم گره افتاده بود. گره‌هایی از نوع کور و باز نشدنی. از آن گره‌هایی که حتی با دندان هم باز نمی‌شود. اما الهی شکر دو هفته است گره‌های کور مارجان باز شدند. گره‌هایش سخت و دشوار باز شدند. اما بالاخره باز شدند. کلی کلنجار رفتم با مارجان؛ گاهی گلاویز شدم با مارجان؛ خیلی زیرورویش کردم؛ تمام جیک و پوکش را درآوردم تا ذره ذره توانستم قلقش را به دست بیاورم! بله! شخصیت قصه‌ها هم مثل آدم‌های واقعی قلق دارند، یک طور رگ خواب.

   حالا من رگ خواب مارجان را گرفتم. مارجان اکنون توی مُشت من است، نمی‌گذارم بی‌مورد و بی‌جهت تکان بخورد. قبلا خیلی چموش بود، برای خودش روایت می‌کرد، دوست نداشت در قید و بند داستان بماند، احساس اسیری می‌کرد. مدام از دست واژگان زبانم فرار می‌کرد. مدام می‌خواست برای خودش جریان سیال ذهن داشته باشد.

   حالا مارجان حد خودش را می‌داند و به‌جا و درست دارد خودش را روایت می‌کند. الهی شکر از روند قصه راضیم. خیلی سخت به این نقطه رسیدم. کلنجار ذهنی داشتم. مارجان تمام مدت جلوی چشمانم رژه می‌رفت، اما می‌نوشتم، اما راضی نبودم. حالا به درجه‌ای نسبی از رضایت رسیده‌ام. فعلا از مارجان راضیم، ان‌شاءالله خدا هم از من و مارجان راضی باشد.


۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ آذر ۹۴ ، ۱۲:۱۹
طاهره مشایخ

عشق یعنی: زندگی جاریست...

پنجشنبه, ۵ آذر ۱۳۹۴، ۱۰:۴۱ ق.ظ


عشق یعنی صبحِ پنجشنبه بعد از نماز تلاوت دو صفحه جیره قرآن...

با دیدن بیرق حسینی: السلام علیک یا ابا عبدالله الحسین...

چک کردن اینستاگرام و تلگرام و وبلاگ تا جوش آمدنِ کتری برقی در کمتر از پنج دقیقه

دیدن عکسهای مسافران پیاده‌ی اربعین...

صدای زنگ کتری: آب جوش آمده... چای محلی لاهیجان...

مربای انجیرِ دستپختِ مادر همسرجان و مربای به و تمشکِ دستپخت خواهر همسرجان، کره و گردو با نان تافتون باکیفیت گل گندم روی سفرهِ یک بار مصرف با طرح برگ‌های نارنجی...

صدای محسن چاوشی توی خانه می‌پیچد:

رفیقم کجایی دقیقا کجایی

کجایی تو بی من تو بی من کجایی

 آه خدا ، ای حبیبم

یه دنیا غریبم کجایی عزیزم

بیا تا چشامو تو چشمات بریزم

نگو دل بریدی خدایی نکرده

ببین خوابه چشمات با چشمام چی کرده

همه جا رو گشتم کجایی عزیزم

بیا تا رگامو تو خونت بریزم

بیا روتو رو کن منو زیرو رو کن

بیا زخمامو یه جوری رفو کن

عزیزم کجایی دقیقا کجایی

 

 

همسرجان و آهوچه جان بفرمایین صبحانه حاضر است...

زندگی جاریست...


۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۵ آذر ۹۴ ، ۱۰:۴۱
طاهره مشایخ

عشق یعنی...

چهارشنبه, ۴ آذر ۱۳۹۴، ۰۸:۴۱ ب.ظ


    عشق یعنی طوری برای هم احترام قایل شویم که عشق و محبت‌مان، دیگری را در بند نکند و علاقه‌مان غل و زنجیر نشود بر دست و پایش.


   عشق یعنی دیگری را طوری دوست داشته باشیم که محبت و دوست داشتن‌مان دیگری را از علاقه‌مندی‌هایش جدا نکند.


    عشق یعنی دیگری را طوری بخواهیم که او خودش را به خاطر ما گم نکند.

چون اگر کسی خودش را گم کند و از دست بدهد، حتما روزی دیگری را هم گم می‌کند.

 

این دیگری می‌تواند همسر باشد، فرزند باشد، پدرومادر باشد یا خواهر و برادر و دوست و رفیق.


۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۴ آذر ۹۴ ، ۲۰:۴۱
طاهره مشایخ

درس زندگی: صبر

شنبه, ۳۰ آبان ۱۳۹۴، ۱۲:۴۵ ب.ظ


    این روزها به نتیجه‌ی خیلی خوبی رسیدم. بعد از بیست و یک سال زندگی زیر یک سقف دارم نتیجه صبر و شکیبایی‌م را می‌بینم. تکلیف صبر در زندگیم مشخص شد. سالها کاشتم و اکنون دارم درو می‌کنم. محصول لذتبخشی است. من و همسرم، هر دو بسیار تلاش کردیم. حالا در کنار هم چفت شدیم. ناسوری‌ها را تحمل کردیم و رنج‌مان تبدیل به گنج شد. گنج ارزشمندِ عشق معنوی، عشق حقیقی...

    اینها افسانه نیست، فقط توی کتابها نیست. گاهی به اطرافمان نگاه کنیم. حتما نمونه‌های واقعیش را می‌یابیم. حتما در خودمان هم هست. بگرد و آن مروارید صبر را در صدفِ خودت بیاب و به کارش بگیر. خیلی کارساز است.

 

    همه ما آزمون و خطا زیاد داشتیم. بارها تجدید شدیم، گاهی مشروط و گاهی رفوزه. اما باید بمانیم. نباید صحنه را خالی کنیم. باید ماند و اصلاح شد و اصلاح کرد. گاهی باید بسوزیم و بسازیم.

    سرگذشت شمع را به خاطر بیاورید.

    یا همین پیله‌های ابریشم: سرانجام پیله و کرم ابریشم می‌شود پارچه ابریشمی زیبا یا نخ ابریشمِ گره خورده بر تابلو فرش ابریشمیِ بسیار زیبا بر دیوار خانه‌مان؛ هر بار نگاه کنیم و یاد صبر بیفتیم.

    در شرایط ناسور زندگی، کنار هم باشیم. به حرف‌های هم گوشِ دل دهیم.

 

   صبر پیشه کنیم. فکر می‌کنم باید گفت: ز گهواره تا گور صبر پیشه کن!

 

اگر با هر مشکل و ناسوری، میدان را خالی کنیم و قصد عقب‌نشینی داشته باشیم، پس تکلیف صبر چه می‌شود؟

در آن صورت باید صبر را از فرهنگ انسانیت و فرهنگ شیعه و فرهنگ واژگان حذف کرد.

 

اَلصَّبرُ اَن یَحتَمِلَ الرَّجُلُ ما یَنوبُهُ و َیَکظِمَ ما یُغضِبُهُ؛

 

صبر آن است که انسان گرفتارى و مصیبتى را که به او مى رسد تحمل کند و خشم خود را فرو خورد.


۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳۰ آبان ۹۴ ، ۱۲:۴۵
طاهره مشایخ