گزارش یک زبانشناس

هر آنچه مربوط به زندگی است

گزارش یک زبانشناس

هر آنچه مربوط به زندگی است

گزارش یک زبانشناس
پیوندهای روزانه

دو پیرزن

يكشنبه, ۳ آبان ۱۳۹۴، ۰۶:۵۸ ب.ظ


ساعت 9 صبح:

پیرزن "بسم اللهی" گفت و گونی پرتقال را روی آسفالت خیابان خالی کرد.

 

ساعت 1 ظهر:

پیرزن لباس‌هایش هیچ هماهنگی با هم نداشت. نزدیکم شد. شامه تیزم کار دستم داد: بوی نامطبوع که یادآور آخرِ بدبختی و فلاکت است! کاملا مشخص بود که روزهاست از حمام خبری نبوده. نزدیک‌تر شد. کارت شتابش را جلو آورد: "خدا خیرت بده. کارت به کارت بشه." یک کاغذ پاره‌پوره‌ی خیس و نوچ هم همراهش بود.

سعی کردم با مهربانی کارش را انجام دهم.

"2021؛ پنجاه تومن واریز بشه."

توی دلم فکر کردم چقدر راحت به من اعتماد کرد.

روی صفحه مانیتور چنین حک شد: "واریز به ندامتگاه لاکانشهر."

دلم ریخت. طفلی پیرزن.

آخرِ کار یک عاقبت به‌خیری هم به من گفت. کلی حال کردم. روحم جلا گرفت. ان‌شاءالله همین دعا مرا برای مدتی ضمانت خواهد کرد.


موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۴/۰۸/۰۳
طاهره مشایخ

زندگی

نظرات  (۲)

۰۳ آبان ۹۴ ، ۱۹:۰۰ یک خبرنگار ...
... :(
انشالا

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی