روز جهانی کارگر: من یک کارگر فکری هستم!
این روزها با هر صدایی میترسم. مثلا اگر مشغول آشپزی باشم و دخترم یا همسرم نزدیک شوند، یا یک دفعه صحبت کنند، فورا واکنش نشان میدهم و خیلی میترسم. ترسی همراه با وحشت. دخترم به این نتیجه رسیده که علتش چپ دست بودن است! میگوید: "ترس در چپ دستها عادیه." و بعد مثال میآورد: "ببین الان مامانجون و من و خودت هر سه خیلی ترسو هستیم." و من سر تکان میدهم که عجب! پس اینطور!
میدانم که بخش مهمی از این ترس علاوه بر دلیل ژنتیکی، به خاطر افکار درهم و برهمِ این روزهاست. فکروخیالهای همیشگی که هیچ وقت هم تمامی ندارند.
من یک کارگر فکری هستم! همیشه در حال فکر هستم. هزار و یک چیز هست که فکرم را به خودش مشغول میکند. فکر در مورد مارجان، سوژه کتابهای دیگر، سوژههای وبلاگ، زندگی، جامعه و آینده. خلاصه همیشه فکرم مشغول است. گاهی فکر میکنم اگر روزی دچار آلزایمر شوم، تمام سلولهای مغزم دچار شوک خواهند شد! باورشان نمیشود که صاحبشان به آنها مرخصی داده باشد!