داستان یک زن: مامان کی فسنجون درست میکنی؟
خسته کوفته یک فنجان قهوه اسپرسو برای خودم درست کردم و با شکلات تلخ تازه نشستم چند صفحه برادران کارامازوف بخوانم. غزاله هم کنارم نشسته مشغول خوردن کیک و آبمیوه.
غزاله: مامان فسنجون کی درست میکنی؟
من: تو توی چشمهای من فسنجون میبینی؟
غزاله: فردا نهار شیرین خورش درست کن یا فسنجون.
من: نه گردو داریم برا فسنجون و نه پیازداغ برا شیرین خورش.
غزاله: اِ... پس نهار چی میخوای درست کنی؟
من: تو چی دوست داری؟
غزاله: من که گفتم؛ یا فسنجون یا شیرین خورش.
من: ...
گاهی فکر کردن در مورد اینکه «نهارو شام چی بخوریم» خیلی سختتر از درست کردن غذاست. حالا من باید فکر کنم برای فردا نهار که هر سه نهار با هم هستیم چه تدارک ببینم. به فکر غذایی هستم که هم وقت کمی بگیرد و هم مورد علاقه این دو باشد!
این روزها سرم خیلی خیلی شلوغ است. انشاءالله باید آخرین بازخوانی و بازنویسی مارجان را تا آخر آذر تحویل دهم. نوشتن کار بسیار فرسایشی است. ذهن را خسته میکند. شیره روح و جان را میگیرد. از طرفی مسوولیت خانه و زندگی، کمی تدریس و سروکله زدن با غزاله و دانشجوها و مطالعه کتابهای تخصصی داستاننویسی و ... هم به گردنم هست. حالا بماند که این وسطها نگرانیهای همیشگی و دائمی و دردهای دست و گردن و سردردهای مزمن هم که همیشه برِ دلم لانه کردهاند.
مهم: راستی دیروز روز دانشجو بود. تبریک
JJJ