گزارش یک زبانشناس

هر آنچه مربوط به زندگی است

گزارش یک زبانشناس

هر آنچه مربوط به زندگی است

گزارش یک زبانشناس
پیوندهای روزانه

هفت پایان مدرن برای قصه کدو قلقله زن

جمعه, ۱۰ آذر ۱۳۹۶، ۱۰:۴۸ ق.ظ


🎃کدو قلقله زن

🍄 1

پیرزن موقع برگشت از خانه دخترش, زرنگی کرد و رفت داخل یک کدوی بزرگ تا دست شیر و پلنگ و گرگ که موقع رفتن دیده بودنش, بهش نرسد.

همون اول گرگه تا کدو رو دید بهش گفت پیرزن ما رو ندیدی.

پیرزن تا از کدو صداش دراومد, گرگه پرید و کدو رو با دندونهای تیزش پاره کرد.

پیرزنه که فکر همه چیز رو کرده بود یه دفعه یه اجی مجی لاترجی گفت تا بلکه دو تا بال دربیاره و بتونه پرواز کنه و از دست گرگه در بره. اما انگار که اجی مجی لاترجی اثرش رو از دست داده بود. یادش اومد اعتبارش تموم شده و یادش رفته بود شارژش کنه. سریع به دخترش یه پیام داد و ازش خواست یه شارژ ایرانسل براش بفرسته. بعد فکر کرد که چرا الکی وسط قصه باید ایرانسل رو بدون هیچ پورسانتی تبلیغ کنه. به فکرش زد جای ایرانسل یه بووووووق📣 بزرگ بذاره تا الکی تبلیغ نشه. بعد از اینکه اجی مجی لاترجی رو شارژ کرد دو تا بال بزرگ درآورد و رفت اون بالا بالاها که ازش کفتر میایه.

قصه ما به سر رسید کلاغه به خونش نرسید.


🍄2


همون اول گرگه تا کدو رو دید بهش گفت پیرزن ما رو ندیدی.

پیرزن تا از کدو صداش دراومد, گرگه پرید و کدو رو با دندونهای تیزش پاره کرد.

پیرزنه تا گرگ رو دید خودش رو زد به خواب. گرگه پیش خودش فکر کرد پیرزن بیدار از پیرزن خوابالو خوشمزه تره, پس صبر کرد تا پیرزن بیدار بشه.

اما خودش خوابش برد و پیرزن وقتی دید خر و پف گرگه حسابی بلند شده, از فرصت استفاده کرد و پا گذاشت به فرار و با خیال راحت رفت تو خونه ش.


🍄3

همون اول گرگه تا کدو رو دید بهش گفت پیرزن ما رو ندیدی.

پیرزن تا از کدو صداش دراومد, گرگه بهش شک کرد.

گفت صدات خیلی آشناس. من جنس صداتو دوست دارم. صدات شبیه یه پیرزنه که چند وقت پیش از اینجا رد شد.

پیرزن انگار که بهش برخورده باشه صداشو تیز کرد: یعنی چی؟ صدای من به این جوونی! پیرزن کجا بود. من هنوز خیلی جوونم. حالا که جنس صدامو دوست داری میخوای یه دهن برات بخونم؟

گرگه گفت: بخون ببینم تحریرات چطوره.

"کمکم کن. کمکم کن. دارم اینجا میمیرم من ..."

صدای پیرزن تا هفت تا جنگل اونورتر هم رفت. اول از همه شیر جنگل خودش رو رسوند. بعد روباه و شغال و ...

این وسط گرگه هنوزم شک داشت: اگه راست میگی انگشتهاتو از سوراخ بالای کدو نشون بده ببینم.

پیرزن تا اومد فکر کنه حالا چه کار کنه این وسط, سروکله آقا شیره پیدا شد و ادعای سلطانی جنگل کرد و گفت: پیرزن حق منه.

گرگه و شیره با هم داشتند دعوا و مرافعه میکردند که پیرزنه از این بلبشو استفاده کرد و یه تکون بزرگ به خودش داد و کدو قل خورد و تا خونه پیرزن رفت.

👵🎃


موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۶/۰۹/۱۰
طاهره مشایخ

داستان

کتاب

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی