هفت پایان مدرن برای قصه کدو قلقله زن
🎃6
#کدو_قلقله_زن
پیرزن موقع برگشت از خانه دخترش, زرنگی کرد و رفت داخل یک کدوی بزرگ تا دست شیر و پلنگ و گرگ که موقع رفتن دیده بودنش, بهش نرسد.
همون اول گرگه تا کدو رو دید بهش گفت پیرزن ما رو ندیدی.
پیرزن تا صدای گرگه رو شنید اولش ترسید. اما بعدش بادی به غبغب انداخت و فکری به سرش زد: تو کی هستی؟
گرگه صدای خشنش رو انداخت تو گلوش: من گرگم. آقا گرگه. گرگ جنگل. حالا تو بگو از کجا میای. توی راه پیرزن چاق و چله ای ندیدی؟
پیرزن از صدای گرگه متوجه شد که چقدر گرسنه است. فهمید که اگه دست گرگه بهش برسه تکه بزرگه گوششه.
فکری به سرش زد: نکنه تو همون گرگه شنگول و منگولی؟ هان ای گرگ پدرسوخته.
گرگه که بهش برخورده بود گفت: نخیرم. من گرگ همین قصه هستم. چه کار به شنگول و منگول دارم.
پیرزن گفت: آهان پس گرگ شنل قرمزی هستی؟
گرگه که داشت حوصله ش سر میرفت صداشو برد بالا: یعنی چی. چرا حرف رو عوض میکنی. من گرگ همین قصه کدو قلقله زن هستم. الکی جرم بقیه گرگها رو به من نچسبون. اگه چیزی بهت نگم الان هر کس هر کاری کرده رو میذاری تقصیر من. نکنه میخوای بگی من گرگ اون قصه چوپان دروغگو هستم. نه کدوجان. من گرگ همین قصه م. من نه کاری به شنگول و منگول دارم و نه به گوسفندهای گله. من دنبال یه پیرزن پیزوری هستم که قول داده بره خونه دخترش و حسابی چاق و چله بشه و بیاد من بخورمش.😋
پیرزنه که پشتکار و جدیت گرگه رو دید متوجه شد این تو بمیری از اون تو بمیری هاست.
🎃
هفتمی؟؟🎃🎃🎃