فروشندهی سینمای ایران
فیلم با دلهره و داد و فریاد آغاز میشود. از همان ابتدا دلهره میافتد در دل بیننده. فریادهای مردی از پرده سینما در گوش بیننده میپیچد: «زود باشین. ساختمان داره میریزه. زود خالی کنین.»
خانهی مرد و زن جوانی که به نظر میرسد عاشقانه در حال زندگی هستند، به خاطر بیتوجهی و تخریب خانه بغلی، در حال ویرانی است. دیوار اتاق خواب ترک زده است. عماد، مرد نقش اصلی، در حین خروج از ساختمانِ در حال خراب شدن به جوان معلول هم کمک میکند.
این فیلم به عنوان بهترین فیلمنامه و بازیگر مرد جشنواره کن 2016، از همان زمان انتخاب در جشنواره و زمان اکرانش، انتقادهای زیادی را در داخل کشور برانگیخته است. عدهای فیلم را به بیغیرتی و وطن فروشی متهم میکنند. اما چرا از بعد دیگری به قضیه نگاه نکنیم؟ چرا از زاویه غیرت مردانه و جسورانه و پیگیر عماد حرف نزنیم؟ عماد غیرت داشت که دنبال پیدا کردن مرد متجاوز میافتد. تا جایی که مرد متجاوز را به خانه خلوت و متروک میکشاند و حتی میتواند مرد را بکشد. موضوع فیلم یک موضوع ملی و بومی نیست که حیثیت ایرانی را دچار تزلزل کند؛ بلکه اصغر فرهادی به مسئله جهانی پرداخته است. در همه جای دنیا تجاوز رخ میدهد و تقریبا در همه فرهنگها هم کم و بیش نسبت به این موضوع حساسیت وجود دارد و به نوعی تابو محسوب میشود.
مرد و زن جوان بازیگر تاتر هستند و در حال تمرین نمایشنامه «مرگ فروشنده» آرتور میلر. فیلم دیالوگ زیادی ندارد، اما خطوط چهره و بازی بازیگران منتقل کنندهی احساسات و گفتگوهای فیلم است. غیرت در چهره عماد موج میزند. نیازی نیست خیلی حرف بزند. از طرفی چهرهی رعنا هم ترس و احساس بیهویتی را به بیننده القا میکند. در طول فیلم گاه و بیگاه صداهای بلند و هولناکی هم شنیده میشود. صدای برخورد ماشین. حتی صدای سیلی که عماد انتهای فیلم به مرد مسن میزند، از شدت بلندی، انگار که به گوش بیننده زده شده است!
بیننده در طول تماشای فیلم، مدام با عماد و رعنا همزادپنداری میکند. هر دو حق دارند. هر دو ضربه خوردهاند. زن مورد ظلم واقع شده و به خاطر حفظ آبرو مجبور به سکوت است و از اینکه برای دیگران واقعه را بگوید هراس دارد. حتی با اصرار عماد هم حاضر نیست به کلانتری مراجعه کند. اگر بخواهد شکایت کند مجبور است برای نامحرمان و غریبهها واقعه را با جزئیات تعریف کند. اما او حتی نسبت به اینکه دوستانشان هم از جریان مطلع شوند حساس است. رعنا از تنها ماندن در خانه هراسان است.
از طرفی مرد هم مثل اسفند روی آتش جلز ولز میکند. غیرتش نمیگذارد به زندگی عادی ادامه دهد. ابتدای فیلم میبینیم که سر کلاس درس چقدر با دانشآموزان دوست و رفیق است، اما بعد از واقعه، شاهد بیحوصلگی و پرخاشگریهایش هستیم.
زندگی مرد و زن جوان مانند خانهشان در حال ویرانی است.
شخصیت غایب فیلم یعنی همان زن مستاجر، همانطور که در نقش واقعیشان(...) در جامعه حضوری نامحسوس، اما بسیار تاثیرگذار(!!!) دارند، در فیلم فروشنده نیز نامحسوس و در خفا زندگی دیگران را نابود میکنند. زندگی عماد و رعنا از یک طرف و زندگی آن مرد مسن و امثال او هم از یک طرف.
اگرچه وجود چند اِلِمان و نشانه، رحم و مروت بیننده را نسبت به این زن غایب برمیانگیزد: وجود دوچرخه(دوچرخهای که خود مرد مسن برای بچهی زن خریده) و نقاشیهای کودکانهی روی دیوار. از طرفی این زن چقدر بدبخت بوده که برای نیاز عاطفی یا مالی خود با این مرد مسن در ارتباط بوده و به قول خود مرد: التماسش میکرده و از او میخواسته به دیدنش برود).
فیلم فروشنده فیلمی «حال خوب کن» نیست. یعنی بیننده حداقل تا چند ساعت بعد از اتمام فیلم دچار گیجی و حیرانی است. نمیداند تکلیفش با این مرد مسن چیست؟ از او تنفر داشته باشد یا نه؟ دلش برای کدام زن بسوزد؟ برای رعنا یا عشرت(زن مرد مسن) یا زن مستاجر(شخصیت غایب فیلم)؟
بعد کم کم حساب کار دست بیننده میآید. کم کم نقش عماد با بازی شهاب حسینی برایش جا میافتد. موضوع فیلم قوام میگیرد. به این نتیجه اخلاقی میرسد که قبل از اینکه در را باز کند، اول بپرسد: کیه؟ بفهمد چه کسی پشت در است، بعد در اصلی و در آپارتمان را باز کند! و نیز کمبودهای عاطفی مردان و مخصوصا مردان مسن مورد بررسی قرار گیرد.