گزارش یک زبانشناس

هر آنچه مربوط به زندگی است

گزارش یک زبانشناس

هر آنچه مربوط به زندگی است

گزارش یک زبانشناس
پیوندهای روزانه

۳۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «زن» ثبت شده است

چله

چهارشنبه, ۱۸ اسفند ۱۳۹۵، ۱۰:۴۹ ب.ظ


  چله گرفتم، چه چله‌ای!

   به لطف خدا از نهم بهمن تا هجده اسفند در چله بودم. همه خوراکی‌های خوشمزه را بر خودم حرام کردم. هر نوع هله هوله، مرغ، گوشت، برنج، حبوبات، روغن، شیرینی‌جات و بستنی و کیک و بیسکویت ممنوع شد.

   دقیقا از اذان صبح نهم بهمن با زبان روزه شروع شد و تا غروب هجده اسفند ادامه داشت. گزارش روزبه روزش را مو به مو نوشته‌ام. از تمام حالات و لحظه‌های سخت و شیرینش یادداشت برداشته‌ام. شاید روزی اینجا بگذارم. شاید.

  هفته اول خیلی سخت بود. فکر می‌کردم چطور باید ادامه دهم. بعدازظهرها بی‌حال می‌شدم. فشارم می‌افتاد. سرگیجه داشتم. ترس برم داشته بود. تردید به جانم افتاده بود. اما بعد کم کم عادی شد. میلم به غذا کم شد. البته گاهی برای بعضی غذاها دلم می‌رفت. مجبور بودم هر روز طبق برنامه غذایی برای خانواده غذای گرم درست کنم. انواع غذاها. از خورش گرفته تا کتلت و الویه و سالاد ماکارونی و مرغ سوخاری. مثل آشپزها غذا را آماده می‌کردم و خودم با یک تکه نان و یک پیاله کوچک ماست سر می‌کردم. گاهی بوی غذاها به مشامم می‌خورد و بی‌حال می‌شدم؛ اما باید تحمل می‌کردم. تحمل شیرینی بود. مخصوصا که بعد از دو هفته با کاهش وزن دو کیلویی مواجه شدم.

  سعی کردم در برنامه چله از انواع غذاهایی که خیلی دوست داشتم پرهیز کنم. اما برای زنده ماندن مجبور بودم برنامه غذایی داشته باشم:


  *لبنیات کم نمک و کم چرب(ماست و پنیر و شیر)

  *روزی یک نصفه نان لواش

  *گردو و بادام درختی و کشمش و خرما

  *انواع سبزیجات و میوه و زیتون

  *هفته‌ای دو تا تخم مرغ نیمرو در روغن زیتون

  *روزی سه تا ساقه طلایی و نصفه بسته تُرد

 

   و من زنده ماندم. هر روز پیاده‌روی داشتم و ساعات زیادی مطالعه و نوشتن در برنامه‌ام بود. اسم این چله را گذاشتم: خودسوزی!

   باورم نمی‌شود چهل روز است پفک و تخمه و چیپس و بستنی و شیرینی نخورده‌ام!

   البته تصمیم دارم در آینده خوردن هله هوله را به حداقل و بلکه صفر برسانم.

 

  نکته مهم: من به خدا توکل کردم و با توجه به ظرفیت جسمی و نیازم برای کاهش وزن و مبارزه با نفس سرکش این چله را طی کردم و مسلما برای دیگران تجویز نمی‌شود.


۴ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۸ اسفند ۹۵ ، ۲۲:۴۹
طاهره مشایخ

خانه تکانی کتابخانه شخصی

سه شنبه, ۱۰ اسفند ۱۳۹۵، ۱۱:۰۳ ب.ظ


    همه مشغول خانه تکانی و خرید عید هستند، من مشغول خواندن کتابهای نخوانده کتابخانه. در واقع دارم کتابخانه را خانه تکانی میکنم. ان شاءالله تصمیم دارم بخش زیادی از کتابهای نخوانده کتابخانه‌ام را بخوانم تا بلکه عذاب وجدان کمتری داشته باشم. سال 95 کتابهای زیادی خریداری کردم. مثل معتادها تمام پیاده‌روی‌هایم به شهر کتاب و کتابفروشی بدر و جنگل و پاتوق کتاب ختم شده و هر بار هم علی‌رغم قولی که به خودم می‌دادم باز زیر قولم می‌زدم و کتاب می‌خریدم.

   اکنون به طور همزمان مشغول کتاب جزء از کل و هنوز آلیس و چند کتاب دیگر هستم.

این وسط‌ها چیزهایی هم می‌نویسم.


۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۰ اسفند ۹۵ ، ۲۳:۰۳
طاهره مشایخ

داستان یک زن: محکوم به ماندن

شنبه, ۷ اسفند ۱۳۹۵، ۱۱:۵۳ ق.ظ


    گفته بودم زنی را میشناسم که در جزیره ای دورافتاده گرفتارِ آدمخوارها شده. پیشنهاد رسید بلمی بسازد و خودش را نجات بدهد.

پاسخ این است: نمیتواند. نمیتواند. محکوم به ماندن است. محکوم به سوختن و ساختن است.


   اما با این وجود هنوز معتقد است که قایقی باید ساخت. پشت این دریاها شهری است.


   گاهی نوح میشود، به فکر ساخت قایق میفتد.

   گاه حوّا میشود و به خوردن میوه ممنوعه فکر میکند.

   گاهی موسی میشود و به عصایی فکر میکند که اژدها میشود و آدمخوارها را میترساند.

   گاه مریم میشود و منتظر مایده بهشتی زیر تک درخت جزیره میماند.


۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۷ اسفند ۹۵ ، ۱۱:۵۳
طاهره مشایخ

داستان یک زن: آدمخوارها

جمعه, ۶ اسفند ۱۳۹۵، ۰۴:۲۷ ب.ظ


   زنی را می‌شناسم که در جزیره‌ای دور افتاده گرفتارِ آدمخوارها شده و راه فراری هم ندارد.


۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۶ اسفند ۹۵ ، ۱۶:۲۷
طاهره مشایخ

ظلمتُ نفسی

دوشنبه, ۲۵ بهمن ۱۳۹۵، ۱۲:۰۱ ق.ظ


   ظلمتُ نفسی

نمی‌دانم در عالم غیب و اذکار عددِ ظلمتُ نفسی چند است.

چند ظلمتُ نفسی باید بگویم تا افاقه کند.

حال که نمی‌دانم به غلط کردم رضایت می‌دهم.



۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ بهمن ۹۵ ، ۰۰:۰۱
طاهره مشایخ

آب کم جو تشنگی آور به دست

سه شنبه, ۲۸ دی ۱۳۹۵، ۰۸:۴۳ ق.ظ


آب کم جو تشنگی آور به دست

سالهاست تشنه‌ام. تشنه‌ی آب حیاتم

آب حیاتم ده

حوا شوم بلکه

آدم شدن پیشکش

 

این روزها: روزهای پریشانی و آشفته حالی؛ که البته حال خوشی است، خوش!

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۸ دی ۹۵ ، ۰۸:۴۳
طاهره مشایخ

نفسهای آخر

شنبه, ۱۸ دی ۱۳۹۵، ۰۱:۰۰ ق.ظ

چه تناقض شگفت انگیزی.

نفسهای آخر یک اثر، میشود تولد همان اثر.

با آخرین ضربه های من بر روی کیبورد، مارجان متولد میشود.

آغاز یک اثر، یک شخصیت. چیزی به متولد شدن مارجان من نمانده. از سال رسیدم به ماه. بعد هفته، روز و حالا دقیقه و لحظه.

تمام شدم تا مارجان متولد شود. خون دل ها خوردم.



موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۸ دی ۹۵ ، ۰۱:۰۰
طاهره مشایخ

این روزها: روز جمعه!

جمعه, ۱۰ دی ۱۳۹۵، ۰۲:۵۲ ب.ظ


   مثلا امروز جمعه است. اگرچه مدتهاست برای من روز تعطیل و غیرتعطیل خیلی فرق نمی‌کند. برنجم را دم کردم و رفتیم خرید. بعد از خرید همسرم وسایل را آورد بالا جلوی در و رفت سرکار. من ماندم و یک عالمه خرید. غزاله هم که خرید را فقط به نیت کیک و آدامس و هله هوله نگاهی می‌اندازد و گاهی هم جابجایشان می‌کند.

   آلو اسفناج را ردیف کردم و افتادم به جان خانه و آشپزخانه. دو تا لیوان آب پرتقال هم برای دو تا اربابهای خانه آماده کردم و به غزاله گفتم لپ تاپ را روشن کن تا من بیایم. سریع سالاد درست کردم و داشتم به این فکر می‌کردم که الان در مورد چه چیزی بنویسم که صدای در پارکینگ آمد. بعد هم صدای دزدگیر ماشین ارباب بزرگ!

   وقتی از من می‌پرسند "«مارجان» چه شد؟"، "تمام شد؟" "چرا این قدر طولش می‌دی" دوست دارم خودم را از پنجره بیندازم بیرون.

   این است داستان من. مثلا مشغول تایپ هستم، غزاله می‌آید کنارم و شروع به خاطره تعریف کردن می‌کند. یا تلویزیون را روشن می‌کند. یا می‌خواهد با لپ تاپ فیلم ببیند. خلاصه وقتی که خودش درس دارد همه باید دست به سینه در خدمتش باشیم و وقتی هم که از درس خواندن خسته می‌شود باز هم خدمت از ماست!

 

    ** دیروز کتاب طولانی‌ترین آواز نهنگ را خواندم. رمان نوجوان است. اما به دلایلی... در چند ساعت تمامش کردم. نکات اجتماعی، تربیتی، خانوادگی، فرهنگی جالبی داشت.


***روز چهارشنبه عروسک گردان کلاه قرمزی، دنیا فنی زاده از دنیا رفت. خدا رحمتش کند. خاطرات قشنگی برای همه باقی گذاشت. یادش گرامی.


۴ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۰ دی ۹۵ ، ۱۴:۵۲
طاهره مشایخ

داستانک

جمعه, ۲۶ آذر ۱۳۹۵، ۱۱:۱۱ ق.ظ


   پیرزن پاییز را دوست دارد. هر روز بعد از نماز و تا قبل از طلوع آفتاب چادرش را دور کمر می‌بندد و لچک به سر به حیاط می‌رود. پرتقالها و نارنجها را دانه دانه می‌چیند. آنهایی که نزدیک زمین‌اند با دست و آنهایی که نزدیک آسمان با کَردِخاله.

   پیرزن پاییز را دوست دارد. هر روز بعد از ورزش صبحگاهی، سر راهش از پیرزنی که کنار پیاده‌رو بساط پهن می‌کند پرتقال و نارنج می‌خرد. بعد از دوش، صدای غژغژ دستگاه آب پرتقال گیری توی خانه می‌پیچد.


۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۶ آذر ۹۵ ، ۱۱:۱۱
طاهره مشایخ

به اندازه یک نقطه

جمعه, ۲۶ آذر ۱۳۹۵، ۰۹:۴۴ ق.ظ


    مشغول خواندن کتاب به اندازه یک نقطه هستم.


همین


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۶ آذر ۹۵ ، ۰۹:۴۴
طاهره مشایخ