گزارش یک زبانشناس

هر آنچه مربوط به زندگی است

گزارش یک زبانشناس

هر آنچه مربوط به زندگی است

گزارش یک زبانشناس
پیوندهای روزانه

۳۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «سبک زندگی» ثبت شده است

سال نو مبارک

پنجشنبه, ۱۲ فروردين ۱۳۹۵، ۱۱:۴۶ ق.ظ


سلام

سال 1395 بر همه مبارک. ان‌شاءالله امسال سال پربرکت و پر از اتفاقات خوب باشد برای همگی.

چند باری تصمیم گرفتم مطلبی بنویسم، اما هم فرصت نبود و هم حوصله. تعطیلات عید برای کسانی خوب است که اهل گردش و تفریح باشند. وگرنه برای ما شمال نشین‌ها فقط خانه‌نشینی دارد و دو هفته هم از زندگی عادی دور می‌شویم.

دوست دارم زودتر به روال عادی زندگی‌ام برگردم.

دلم برای زندگی و سکوت و پیاده روی تنگ شده.




۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ فروردين ۹۵ ، ۱۱:۴۶
طاهره مشایخ

این روزها

دوشنبه, ۱۰ اسفند ۱۳۹۴، ۰۱:۰۳ ب.ظ


هر سال نزدیک عید، وقت خانه تکانی، به خودم قول می‌دهم که از سال بعد حتما ماهی یک بار خانه را تروتمیز کنم تا دم عید نیاز به این حجم وسیع خانه تکانی نداشته باشد!!!

اما زهی خیال باطل. دوباره همان آش و همان کاسه! دوباره روز از نو و روزی از نو!

چه کسی خانه تکانی را کشف کرد؟!

این روزها یک سر دارم و هزار سودا. یک دستم به مارجان است و دست دیگرم به کارهای تمام نشدنیِ خانه. کتاب "صداهایی از چرنوبیل" هم به نیمه رسیده. این بار در طول خوانش کتاب، نکات و برداشتهایم را توی گوشی ضبط می‌کنم تا سر فرصت روی کاغذ بیاورم.

تجربه کتابخوانی چند سال اخیرم خیلی جالب است. معمولا کتابهایی که می‌خوانم به طور مستقیم از طریق شبکه‌های اجتماعی مثل اینستاگرام با نویسنده، مترجم و یا ناشرش در ارتباط هستم. تجربه بسیار جذابی است.

به لطف خدا، گروه نهج البلاغه همچنان به کار خودش ادامه می‌دهد. تاکنون 50 خطبه و 30 حکمت مرور کردیم. این هم تجربه بسیار شیرینی است.

شدیدا معتاد به پیاده‌روی شده‌ام. باید روزی حداقل یک ساعت پیاده‌روی کنم. خیلی خسته می‌شوم، سردردهای بدی می‌گیرم. اما از لحاظ روحی به این فعالیت نیاز دارم.


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ اسفند ۹۴ ، ۱۳:۰۳
طاهره مشایخ

این روزها

جمعه, ۲۵ دی ۱۳۹۴، ۰۵:۲۸ ب.ظ


این روزها سفت و سخت مشغولِ زندگی هستم.


تصحیح اوراق دانشجویان

امتحانات دخترم Reading a Book

کار زیاد همسرم  Computer

کارهای تمام نشدنی خانه 

سر به سر گذاشتن با بازیگرها و نابازیگرها، تماشاگران و تماشاگرنماهای میدانِ زندگی  

و به سامان رساندن مارجان Computer

 

نوشتن مارجان تمام شده. اما دچار وسواس شدم. البته این وسواس خوب است. تمام روز در حال نوشتن و بازخوانی و بازنویسی و ویرایش مارجان هستم. دست و گردنم حسابی درد گرفته. اما کار باید تمام شود. فکر می‌کنم یک ماه دیگر تمام شود.

در این میان کتاب هم می‌خوانم: عقاید یک دلقک، دختر شینا و شارون و مادرشوهرم. Reading a Book

 

خیلی خسته‌ام. شدیدا نیازمند سفر هستم. 


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۱ ۲۵ دی ۹۴ ، ۱۷:۲۸
طاهره مشایخ

کمی زبان‌شناسی: شهرزاد

جمعه, ۴ دی ۱۳۹۴، ۰۸:۲۹ ب.ظ


    وقتی در رشته‌ای تحصیل می‌کنیم یا در زمینه‌ای مهارت داریم، خودبه‌خود نگاهمان به دنیای پیرامون تغییر می‌کند و جهان را شبیه بقیه نمی‌بینیم؛ بلکه از دریچه چشم و جهان‌بینی خودمان به پدیده‌ها توجه می‌کنیم.

حکایتِ منِ مثلا زبان‌شناس هم از این مقوله مستثناء نیست. اکثرا به زبان و واژه‌های دیگران توجه می‌کنم. کتاب، فیلم، موسیقی و حتی پیام‌های بازرگانی هم از تیررس نگاه ذره‌بین و زبان‌شناسانه‌ام دور نیستند.

 

   تاکنون هشت قسمت از سریال خوش‌ساخت شهرزاد را تماشا کرده‌ام. داستان سریال مربوط به دهه سی شمسی است. یعنی بیش از نیم قرن! مکان‌ها مربوط به تهران قدیم است و در شهرک سینمایی فیلم‌برداری می‌شود. رفتارهای اجتماعی، لباس و خوراک شخصیت‌ها نیز همرنگ تهرانِ دهه سی شده است: معماری خانه‌ها، آشپزخانه در زیرزمین، استفاده از دیگ‌های مسی، غذای قدیمی کوفته سر سفره و ...

    از همه‌ی این زیبایی‌های بصری که بگذریم، منِ زبانشناس از دریچه نگاه خودم به فیلم و شخصیت‌ها توجه می‌کنم.

 

    دیالوگ‌های بازیگران سریال شهرزاد برایم خیلی جالب است. مخصوصا اصطلاحات تهران قدیم در کلام شیرین و یا بزرگ آقا. دیالوگ‌های شیرین پر از اصطلاحات و ضرب‌المثل‌های قدیمی و مرکب اَتباعی* است.


    نکته‌ای که نظرم را جلب کرد مربوط به قسمت هشتم می‌باشد. در دقایق آخر فیلم، پرستار به قباد مژده پدر شدن می‌دهد و قباد در جواب می‌گوید: یعنی زن من باردارِ؟

انتظار داشتم بگوید: آبستن یا حامله. بعید می‌دانم کلمه "باردار" آن زمان مرسوم بوده باشد!؟!


زبان آدمی مدام در حال تغییر و تحول است. اتفاقات اجتماعی، فرهنگی و سیاسی بر روی زبان تاثیرات زیادی دارد. در واقع می‌توان گفت زبان به نوعی موجود زنده محسوب می‌شود که با تغییر و تحولِ کاربرش که همان آدمیزاد می‌باشد متحول می‌شود.

 

 

مرکب اَتباعی: به ترکیب‌هایی که در آن‌ها لفظ دوم اغلب بی‌معنا است و برای تاکید لفظ اول می‌آید مرکب اَتباعی یا اَتباع می‌گویند؛ مانند: خرت و پرت.


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ دی ۹۴ ، ۲۰:۲۹
طاهره مشایخ

سبدِ کتابِ ماه: آذر ماه

پنجشنبه, ۳ دی ۱۳۹۴، ۰۱:۵۳ ب.ظ


     سبد خرید کتاب آذر ماه من شامل کتاب‌های زیر است:

   زمین آدمها

   جستارهایی در باب عشق

   هنر شفاف اندیشیدن

   فلسفه‌ای برای زندگی

و

  فن داستان‌نویسی

 

البته فعلا وقت خواندن همه‌ی این کتاب‌ها را ندارم و برای روز مبادا خریدم. "فلسفه‌ای برای زندگی" را نصفه خواندم. چند صفحه هم از "زمین آدمها" و "هنر شفاف اندیشیدن" خواندم.

چند روز پیش از کتابخانه دو تا کتاب امانت گرفتم: "گریزِ دلپذیر" و "عقاید یک دلقک". "گریز دلپذیر" نوشته آنا گاوالدا را به توصیه یکی از دوستان وبلاگی گرفتم. سه سوته خواندمش. خوب و روان بود. البته این دوستم کتاب "من او را دوست داشتم" را معرفی کرده بود.


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ دی ۹۴ ، ۱۳:۵۳
طاهره مشایخ

تجارب مشترک مادری-دختری

پنجشنبه, ۲۶ آذر ۱۳۹۴، ۱۲:۱۵ ب.ظ


    حتما همه دنیای مجازی مطلع هستند که من یک دختر 15 ساله دارم. من و این دخترک، داستان‌های زیادی با هم داریم. دعواها، آشتی‌ها، قهرها و خلاصه کلی ماجرا داریم.

    روزهای پنجشنبه اوج این مادری و دختری‌هاست. چون غزاله تعطیل است و در جوار من!


     من و غزاله حرف‌های مشترک زیادی داریم. مثلا زمان‌هایی که می‌روم دم مدرسه دنبالش، همین چند دقیقه می‌شود یک تجربه مشترک. بعد همین لحظات شیرین را بارها و بارها برای هم تعریف می‌کنیم. گاهی این اتفاقات فقط برای خودمان جالب و خنده‌دار است و ممکن است حتی برای پدر غزاله هم جالب نباشد. هر کدامِ این اتفاقات برای خودش کد و رمز دارد. مثلا کد دیروز "سلام مرادی" است. یا مثلا کد "ریموتو بزن"، یا "این عزیز نازنین". این کد و رمزها فقط برای من و غزاله قابل درک است. ما با هر کدام از این کدها کلی خندیدیم و روزگار گذراندیم.

    از دیگر حرفهای مشترک من و دخترم، رستوران امیر و ماجراهای آن است. می‌توانیم ساعت‌ها بنشینیم و از رستوران امیر برای هم حرف بزنیم.

    مقوله هنر هم از دیگر مشترکات ماست. فیلم، سریال، هنرپیشه، خواننده، آهنگ و کنسرت‌ها و حتی فضای مجازی و اتفاقاتش هم برای هر دویمان جالب است. اگرچه سلیقه متفاوتی داریم. اما می‌توانیم در موردش با هم حرف بزنیم. فوقش اولِ مذاکره، وسط یا آخرش دعوایمان می‌شود. این هم بخش هیجان‌انگیز ماجراست که بعدش آشتی در پیش دارد!

   

    مقوله کتاب، یکی از مهجورترین نقاط مشترک من و دخترم هست. این همه سال نتوانستم در این مورد با او به تفاهم و اشتراک برسم. دخترم خیلی اهل کتاب نیست. تنها نقطه اشتراک من و او، خلاصه می‌شود در کتاب "پنجشنبه فیروزه‌ای". اسم شخصیت اصلی داستان "غزاله" است. به همین خاطر تحریکش کردم که کتاب را بخواند. الهی شکر کتاب برایش جالب بود و به قول خودش بیش از پنج بار دوره‌ش کرده! بعد از این کتاب "لبخند مسیح" و "هدیه ولنتاین" را خواند. خلاصه با سیاست و تدبیر زیرکانه‌ی مادری توانستم نقطه مشترک دیگری با دخترم به دست بیاورم. بعد از خواندن آثار خانم سارا عرفانی، ما می‌توانیم در موردش با هم صحبت کنیم.

 

    استاد داریوش فرضی هم از دیگر مشترکات من و غزاله است. آقای فرضی استاد ادبیات معاصر دوره لیسانس من بودند. از آن اساتید تاثیرگذار و باسواد. من نویسندگان ایرانی و معاصر را از کلاس درس ایشان شناختم. بعد از سالها، هنوز کلاس و درس ایشان در ذهنم مانده. حالا ایشان دبیر ادبیات دخترم هستند. دخترم همیشه از ایشان تعریف می‌کند. امروز کلی با هم در مورد استاد فرضی صحبت کردیم.

 

اوقات خوش آن بود که با دوست به سر شد

باقی همه بی‌حاصلی و بی‌خبری بود

 

     پ.ن: با توجه به تجارب مثبت و منفی دیگران و اطرافیان به این نتیجه رسیدم که والدین باید بگردند و ببینند در چه موضوعاتی با فرزندانشان اشتراک دارند. اگر نقاط مشترکی پیدا نشد، نقاط مشترک ایجاد کنند، بسازند. بعد در مورد این نقاط مشترک با هم گفتگو کنند. گفتگو چیزی است که در جامعه فعلی مهجور واقع شده. آنقدر با هم گفتگو نکردیم که اکثریت‌مان حتی آداب و شرایط و اصول اولیه گفتگو را هم بلد نیستیم. شاهدش گفتگوها و بی اخلاقیهای مکرر در شبکه های اجتماعی است.


۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ آذر ۹۴ ، ۱۲:۱۵
طاهره مشایخ

فرار از واقعیت: از این زندگی به آن زندگی

چهارشنبه, ۲۵ آذر ۱۳۹۴، ۱۲:۲۱ ب.ظ


   گاهی برای فرار از فکر و خیال و فراموش کردن پیرامونم به سمت کتاب می‌روم. در واقع کتاب مرا به سمت خودش می‌کشد. بیشتر پیاده‌روی‌هایم به شهر کتاب ختم می‌شود. مثل معتادها کتاب می‌خرم و مثل کرم کتاب می‌افتم به جان کتاب.

   از همه نوع می‌خوانم. از هر نویسنده‌ای که خوب فکر می‌کند و خوب هم می‌نویسد. در واقع من از زندگی و مشکلات خودم فرار می‌کنم و به نوعی از طریق کتاب، وارد زندگی دیگران می‌شوم.

   من از غصه‌های خودم فرار می‌کنم؛ اما با کتاب می‌روم سراغ غصه‌ی دیگران؛ غصه‌ی آدمهای توی کتاب‌ها. با آنها شاد می‌شوم، با آنها گریه می‌کنم، با آنها زندگی می‌کنم، از آنها زندگی کردن یاد می‌گیرم. من از آدمهای توی کتاب عبرت می‌گیرم.

   از طریق کتاب، از مشکلات و غم و غصه‌ها و اندیشه‌ی خودم پل می‌زنم به غم و غصه‌ها و اندیشه‌ی دیگران.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ آذر ۹۴ ، ۱۲:۲۱
طاهره مشایخ

درس زندگی: صبر

شنبه, ۳۰ آبان ۱۳۹۴، ۱۲:۴۵ ب.ظ


    این روزها به نتیجه‌ی خیلی خوبی رسیدم. بعد از بیست و یک سال زندگی زیر یک سقف دارم نتیجه صبر و شکیبایی‌م را می‌بینم. تکلیف صبر در زندگیم مشخص شد. سالها کاشتم و اکنون دارم درو می‌کنم. محصول لذتبخشی است. من و همسرم، هر دو بسیار تلاش کردیم. حالا در کنار هم چفت شدیم. ناسوری‌ها را تحمل کردیم و رنج‌مان تبدیل به گنج شد. گنج ارزشمندِ عشق معنوی، عشق حقیقی...

    اینها افسانه نیست، فقط توی کتابها نیست. گاهی به اطرافمان نگاه کنیم. حتما نمونه‌های واقعیش را می‌یابیم. حتما در خودمان هم هست. بگرد و آن مروارید صبر را در صدفِ خودت بیاب و به کارش بگیر. خیلی کارساز است.

 

    همه ما آزمون و خطا زیاد داشتیم. بارها تجدید شدیم، گاهی مشروط و گاهی رفوزه. اما باید بمانیم. نباید صحنه را خالی کنیم. باید ماند و اصلاح شد و اصلاح کرد. گاهی باید بسوزیم و بسازیم.

    سرگذشت شمع را به خاطر بیاورید.

    یا همین پیله‌های ابریشم: سرانجام پیله و کرم ابریشم می‌شود پارچه ابریشمی زیبا یا نخ ابریشمِ گره خورده بر تابلو فرش ابریشمیِ بسیار زیبا بر دیوار خانه‌مان؛ هر بار نگاه کنیم و یاد صبر بیفتیم.

    در شرایط ناسور زندگی، کنار هم باشیم. به حرف‌های هم گوشِ دل دهیم.

 

   صبر پیشه کنیم. فکر می‌کنم باید گفت: ز گهواره تا گور صبر پیشه کن!

 

اگر با هر مشکل و ناسوری، میدان را خالی کنیم و قصد عقب‌نشینی داشته باشیم، پس تکلیف صبر چه می‌شود؟

در آن صورت باید صبر را از فرهنگ انسانیت و فرهنگ شیعه و فرهنگ واژگان حذف کرد.

 

اَلصَّبرُ اَن یَحتَمِلَ الرَّجُلُ ما یَنوبُهُ و َیَکظِمَ ما یُغضِبُهُ؛

 

صبر آن است که انسان گرفتارى و مصیبتى را که به او مى رسد تحمل کند و خشم خود را فرو خورد.


۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳۰ آبان ۹۴ ، ۱۲:۴۵
طاهره مشایخ

مامانجان قند داشت:(

شنبه, ۲۳ آبان ۱۳۹۴، ۰۶:۳۶ ب.ظ


    امروز روز جهانی دیابت یا همان قند خودمان است.

    بخش مهمی از نوجوانی من صرف فهمیدن این جمله شده است: فلانی قند داره!

    یعنی چی؟ قند داره؟ قندِ چی؟ توی مهمانی‌ها یکی از بحث‌های داغ بود: چی خوبه برا قند؟

 

    در ذهن من، مادر پدرم که مامانجان صدایش می‌زدیم اولین قربانی این بیماری بود. مامانجان خیلی پرهیز غذایی داشت: برنج نمی‌خورد، شیرینی و قند و بستنی و خلاصه خیلی از چیزهای خوشمزه‌ی دنیا را نباید می‌خورد. یعنی اگر می‌خورد قندش بالا و پایین می‌رفت. بعدا فهمیدم که اعصاب و ناراحتی هم نقش مهمی در میزان قند شخص دارد. مامانجان خدابیامرز، هر ماه می‌رفت آزمایش: یک بار ناشتا قبل از صبحانه و یک بار بعد از صبحانه. باید روزی چند بار انسولین می‌زد. انسولین زدنش پروژه‌ای بود برای خودش. ما بچه‌ها برایمان جالب بود. طفلی توی مهمانی‌ها بی‌سروصدا می‌رفت یک گوشه‌ای تا انسولینش را بزند، اما بچه‌ها تا متوجه می‌شدند دورش جمع می‌شدند. گاهی که قندش نامیزان می‌شد از حال می‌رفت. برای همین هم همیشه کاکائو و پسته خام همراهش داشت تا حالش جا بیاید. چند بار توی خیابان ضعف کرده بود و دیگران به دادش رسیده بودند. البته مامانجان خیلی مراقبت می‌کرد. خیلی مراقب غذا خوردنش بود. با همین بیماری و پرهیز غذایی بارها با کاروان مشهد و سوریه و کربلا و مکه رفت.


    دیگر توی خانه‌ی همه‌ی عروسهایش کنار قندان، یک ظرف کشمش هم توی سینی چای گذاشته می‌شد. یک شیشه انسولین هم داخل یخچال همه عروس‌ها بود. همه‌ی عروس‌ها رژیم غذایی مامانجان را می‌دانستند. غذایش معمولا بی‌برنج بود و نان و نمک هم کم می‌خورد.

    کم کم متوجه شدم که نام شیک بیماری قند، دیابت است. به مرور این جمله را هم زیاد می‌شنیدم: قند بیماری خیلی موذی است. یعنی چی؟ موذی؟

    شنیدم که یکی از بیماری قند کور شد! دیگری کلیه‌هایش از کار افتاد. پاهای یکی را هم قطع کردند!

    فهمیدم خیلی از اقوام پدرم بیماری قند دارند. پس بیماری دیابت ارثی است! چه ارثیه وحشتناکی!


    برای من بیماری دیابت حکم سرطان را دارد. چون تقریبا از ده سالگی با اضطرابش بزرگ شده‌ام. مرتب شنیدم که فلانی قند داره! قند از پا درش آورد! همیشه هم در گوش ما خوانده‌اند که از میان نوه‌های مامانجان حتما چند نفری این ارث را تحویل می‌گیرند!!!

 

    نکته مهم: نوجوانی و جوانی، همیشه از اینکه دیابت بگیرم و از خوردن شیرینی و بستنی و بعضی میوه‌ها و برنج منع بشوم هراس داشتم. نمی‌دانستم که دچار وضعیت افزایش وزن و تناسب اندام می‌شوم و همیشه در حال رژیم و پرهیز غذایی می‌شوم و از خیلی چیزها خودم را منع می‌کنم!!!

الان به این نتیجه رسیدم که سبک زندگی و نوع تغذیه نقش مهمی در پیشگیری دیابت دارد.



۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ آبان ۹۴ ، ۱۸:۳۶
طاهره مشایخ

باران، مارجان، کدو تنبل

دوشنبه, ۱۸ آبان ۱۳۹۴، ۰۵:۳۲ ب.ظ

     دوشنبه 18 آبان، هوای پاییزی، باران پاییزی و زندگی هم پاییزی است.


    کدوی تنبلی داشتم که قسمت شد ضیافتِ بارانِ پاییزی‌مان را تکمیل کند. کدو را روی تخته گوشت گذاشتم و خردش کردم. یاد مارجان افتادم. مارجان هم مثل هر گیله زن در هوای پاییزی بساط کدوی پخته راه می‌اندازد، تخمه‌هایش را تمیز می‌کند، کنار بخاری خشک می‌کند و شب‌چره خوشمزه‌ای برای شبهای پاییز و زمستانِ بچه‌ها و شوهرش آماده می‌کند.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ آبان ۹۴ ، ۱۷:۳۲
طاهره مشایخ