گزارش یک زبانشناس

هر آنچه مربوط به زندگی است

گزارش یک زبانشناس

هر آنچه مربوط به زندگی است

گزارش یک زبانشناس
پیوندهای روزانه

۲۰ مطلب با موضوع «فیلم» ثبت شده است

گوهری به استواری رُنج!

يكشنبه, ۳ مرداد ۱۳۹۵، ۰۶:۲۶ ب.ظ


   این یک نقد ادبی حرفه‌ای نیست. شما با یک نقد دلی-ادراکی روبرو هستید.


   کتاب رُنج، نوشته محمد محمودی نورآیادی را دو روزه خواندم. از آن کتاب‌هایی که وقتی دست می‌گیری برای خواندن ادامه داستان اشتیاق داری. چند وقت قبل که عنوان کتاب را جایی دیده بودم، فکر می‌کردم اسمش «رَنج» است، یاد رنج و درد و غصه افتادم. هفته گذشته که کتاب را خریدم، متوجه شدم که «رُنج» است. کنجکاو شدم معنی‌اش را بدانم. به اینترنت مراجعه نکردم. چون من آدمِ کشف کردن هستم. دوست ندارم در مورد کتابی که می‌خوانم خیلی پیش داوری داشته باشم. چرا لذت کشف را از خودم بگیرم؟ پس صبر می‌کنم تا لابه‌لای حوادث داستان معنای «رُنج» کشف شود! و من خیلی راحت کشف کردم و لذت کشف را تجربه کردم!

   در همان صفحات ابتدایی دریافتم رُنج یکی از کوه‌های بلند استان فارس است که راوی ارادت خاصی به آن دارد.

  داستان از نوع «من روایتی» است. یعنی بازگویی و نقل داستان از طریق «من» انجام می‌شود. استفاده از «من» و زمان «حال» باعث شده خواننده خودش را در داستان حس کند.

  داستان بومی و جنگی است. اما غریب نیست. خواننده هنگام خواندن احساس غریبگی نمی‌کند. بخش ابتدایی کتاب زندگی عشایری و چوپانی را به تصویر می‌کشد. باز هم غریب و ناآشنا نیست. خواننده از توصیفات لذت می‌برد. حتی گاهی با راوی که خودش شخصیت اصلی داستان است همزادپنداری می‌کند.

   گوهر، زن راوی، نقش کمی دارد. اما همان نقش در جای خود بسیار خاص است و منِ خواننده را با خودش همراه می‌کند. با گوهر همزادپنداری کردم. این کتاب مرا یاد فیلم خون‌بس انداخت. فیلمی که سالها پیش دیدم و بسیار متاثر شدم. گوهر نمونه‌ی یک زن عشایری و روستایی است. یک زن سنتی. اصلا یک زن ایرانی. زنی که قربانی رسم و رسوم کهنه عشایری شده است. خون‌بس.

  در ابتدای داستان از نحوه‌ی برخورد منصور با زنش دچار شگفتی و حیرت می‌شویم. چه روابط سرد و خشنی! انگار که راوی در مورد دشمن خونی‌ش حرف می‌زند. در صفحه 21 می‌خوانیم: «لبه سینی را می‌گیرم و پرت می‌کنم بیرون» منصور سینی غذایی که زنش برایش آماده کرده از سیاه چادر به بیرون پرت می‌کند!

   در جای جای قصه، هر جا اسم گوهر می‌آید، منصور تنفرش را نشان می‌دهد. صفحه 160 اوج این تنفراست: «گاهی اگر یک لگد نمی‌زدم به کمرش، از جا تکان نمی‌خورد...» اینجای داستان دوست داشتم منصور را خفه کنم.

  «رُنج» کتابی دفاع مقدسی است. اما نه از آن کتابهای شعاری. شخصیت‌های این کتاب بیشتر خاکستری هستند تا سیاه یا سفید. رزمنده‌ها زیادی مقدس و پاک نیستند. هر کدام ویژگی ذاتی خودشان را دارند. البته خوب محیط جنگ و جبهه بر رفتار و اخلاقشان بی‌تاثیر نبوده، اما فرشته نیستند. انسان‌ند. انسانهایی که اشتباه می‌کنند. بدوبیراه می‌گویند، گاهی به هم زور می‌گویند، الکی و ریاکارانه فداکاری نمی‌کنند.

  منصور، راوی داستان، با یک دنیا کینه و نفرت دنبال قاتل پدرش تا جبهه کشانده شده. حتی جو خاص جبهه و فداکاری و دفاع هم از کینه منصور کم نمی‌کند. چون منصور از تبار عشایر است. از تبار قومی که به نزاع‌های قومی شهرت دارند. قومی که معتقد به خون‌بس و خون در برابر خون هستند. چنین شخصیتی نمی‌تواند خیلی زود تغییر موضع دهد و کینه‌اش یک شبه و یک هفته‌ای محو شود. حتی بارها تاکید می‌کند که از زخم زبان اهالی قوم هم در آزار است.

  صحنه کشتن پدرش توسط پرویز بارها در داستان تکرار می‌شود. اما به ضرورت و البته ملال‌آور نیست. و حتی به پیشبرد داستان هم کمک می کند.

  به عنوان زبانشناس از کتابهای بومی لذت میبرم. دیدن اصطلاحات بومی و قومی و آشنایی با سبک زندگی اقوام هم در این کتاب مشهود است.

   از فوائد خواندن این کتاب علاوه بر لذت خواندن یک کتاب جذاب، آشنایی با برخی از مکان‌های جنگی مثل جزیره مجنون و قوانین زمان جنگ است. وقتی منصور دچار تصادف قایق می‌شود باید محاکمه شود و تحت الحفظ به دادگاه نظامی معرفی می‌شود. می‌فهمیم که جنگ هم حساب و کتاب دارد. روزانه صدها نفر در جنگ‌ها کشته می‌شوند، اما اگر کسی در حادثه‌ای در منطقه جنگی کشته شود نیاز به دادگاه نظامی می‌باشد.

  قسمتهایی از داستان که ناراحتم می‌کرد مربوط به بددهنی‌ها و رفتار راوی داستان است. شخصیت منصور به اقتضای شرایط روحی و شاید تربیتی حتی به دایی خودش، مشهدی علی‌جان که اتفاقا بزرگ قوم‌شان هست هم بی‌احترامی می‌کند. شخصیت منصور درس را رها کرده، حالا به دنبال قاتل پدرش تا دل جنگ رفته، مرتب سیگار می‌کشد و مدام به پرویز ناسزا می‌گوید.

  

   در این داستان گوهر مثل «رُنج» استوار است و با صبر و شکیبایی زنانه‌ش توانست «رُنج» دیگری هم به دنیا بیاورد.


۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۳ مرداد ۹۵ ، ۱۸:۲۶
طاهره مشایخ


   این چند روز تمام صفحات اجتماعی پر بود از عکس‌های حضور ترانه علی‌دوستی و شهاب حسینی در جشنواره کن. مخصوصا دیشب که به اوج خودش رسید. شهاب حسینی شد برترین بازیگر مرد جشنواره کن.

   اصغر فرهادی هم شد بهترین فیلمنامه نویس و کارگردان.

   واقعا آیا می‌توان از این موفقیت چشم پوشید؟

   آیا چند وقت بعد فیلم "فروشنده" در سینماهای ایران به نمایش درنخواهد آمد؟

   آیا شهاب حسینی و اصغر فرهادی و ترانه علی‌دوستی با کسی پدرکشتگی دارند؟

   واقعا تا کی بی‌تفاوتی و بی‌خیالی؟!

   

   رسانه ملی دست مریزاد! تو باعث شدی دیشب کنترل ماهواره را از مخفیگاهش خارج کنم و مثل خیلی‌های دیگر از طریق شبکه‌های خارجیBBC  و VOA نظاره‌گر بخشی از جشنواره باشیم.

   رسانه ملی تو دیگر جایی برای دفاع نگذاشتی. از نظر تو روزهای انتخابات و راهپیمایی 22 بهمن می‌توان بی‌حجاب‌ها و کم‌حجاب‌ها را از تلویزیون نشان داد، اما بقیه ایام ؟؟؟


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ خرداد ۹۵ ، ۱۴:۴۹
طاهره مشایخ

این روزها: بادیگارد و قدیس

پنجشنبه, ۱۹ فروردين ۱۳۹۵، ۰۳:۴۰ ب.ظ


چشم بر هم گذاشتیم و نوزده روز از ماه زیبای فروردین به سرعت برق و باد گذشت و رسید به امروز پنجشنبه 19 فروردین. هر سه نفرمان، سرماخورده و مریض. هر کدام در حال تجربه گونه مختلفی از سرماخوردگی هستیم!

پریروز رفتم سینما، فیلم بادیگارد. تمام مدت روی صندلی میخکوب شده بودم. فیلم تمیزی بود. یعنی به معنای واقعی فیلم بود. به نظرم افرادی مثل حاتمی کیا در قبال مردم مسوول هستند. چنین افرادی که فیلم خوب می‌سازند و نگاه تازه‌ای دارند، باید سالی یک فیلم تحویل مردم بدهند. پس جناب حاتمی کیا، سال 95 چشم انتظار یک فیلم خوب هستیم!

همچنین این روزها مشغول خواندن کتاب قدیس (ابراهیم حسن بیگی) هستم. کتابی در مورد امیرالمومنین. کتاب قصه‌ای را روایت می‌کند که در دلش خطبه‌های نهج البلاغه قرار گرفته است.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ فروردين ۹۵ ، ۱۵:۴۰
طاهره مشایخ

کمی زبان‌شناسی: شهرزاد

جمعه, ۴ دی ۱۳۹۴، ۰۸:۲۹ ب.ظ


    وقتی در رشته‌ای تحصیل می‌کنیم یا در زمینه‌ای مهارت داریم، خودبه‌خود نگاهمان به دنیای پیرامون تغییر می‌کند و جهان را شبیه بقیه نمی‌بینیم؛ بلکه از دریچه چشم و جهان‌بینی خودمان به پدیده‌ها توجه می‌کنیم.

حکایتِ منِ مثلا زبان‌شناس هم از این مقوله مستثناء نیست. اکثرا به زبان و واژه‌های دیگران توجه می‌کنم. کتاب، فیلم، موسیقی و حتی پیام‌های بازرگانی هم از تیررس نگاه ذره‌بین و زبان‌شناسانه‌ام دور نیستند.

 

   تاکنون هشت قسمت از سریال خوش‌ساخت شهرزاد را تماشا کرده‌ام. داستان سریال مربوط به دهه سی شمسی است. یعنی بیش از نیم قرن! مکان‌ها مربوط به تهران قدیم است و در شهرک سینمایی فیلم‌برداری می‌شود. رفتارهای اجتماعی، لباس و خوراک شخصیت‌ها نیز همرنگ تهرانِ دهه سی شده است: معماری خانه‌ها، آشپزخانه در زیرزمین، استفاده از دیگ‌های مسی، غذای قدیمی کوفته سر سفره و ...

    از همه‌ی این زیبایی‌های بصری که بگذریم، منِ زبانشناس از دریچه نگاه خودم به فیلم و شخصیت‌ها توجه می‌کنم.

 

    دیالوگ‌های بازیگران سریال شهرزاد برایم خیلی جالب است. مخصوصا اصطلاحات تهران قدیم در کلام شیرین و یا بزرگ آقا. دیالوگ‌های شیرین پر از اصطلاحات و ضرب‌المثل‌های قدیمی و مرکب اَتباعی* است.


    نکته‌ای که نظرم را جلب کرد مربوط به قسمت هشتم می‌باشد. در دقایق آخر فیلم، پرستار به قباد مژده پدر شدن می‌دهد و قباد در جواب می‌گوید: یعنی زن من باردارِ؟

انتظار داشتم بگوید: آبستن یا حامله. بعید می‌دانم کلمه "باردار" آن زمان مرسوم بوده باشد!؟!


زبان آدمی مدام در حال تغییر و تحول است. اتفاقات اجتماعی، فرهنگی و سیاسی بر روی زبان تاثیرات زیادی دارد. در واقع می‌توان گفت زبان به نوعی موجود زنده محسوب می‌شود که با تغییر و تحولِ کاربرش که همان آدمیزاد می‌باشد متحول می‌شود.

 

 

مرکب اَتباعی: به ترکیب‌هایی که در آن‌ها لفظ دوم اغلب بی‌معنا است و برای تاکید لفظ اول می‌آید مرکب اَتباعی یا اَتباع می‌گویند؛ مانند: خرت و پرت.


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ دی ۹۴ ، ۲۰:۲۹
طاهره مشایخ

تجارب مشترک مادری-دختری

پنجشنبه, ۲۶ آذر ۱۳۹۴، ۱۲:۱۵ ب.ظ


    حتما همه دنیای مجازی مطلع هستند که من یک دختر 15 ساله دارم. من و این دخترک، داستان‌های زیادی با هم داریم. دعواها، آشتی‌ها، قهرها و خلاصه کلی ماجرا داریم.

    روزهای پنجشنبه اوج این مادری و دختری‌هاست. چون غزاله تعطیل است و در جوار من!


     من و غزاله حرف‌های مشترک زیادی داریم. مثلا زمان‌هایی که می‌روم دم مدرسه دنبالش، همین چند دقیقه می‌شود یک تجربه مشترک. بعد همین لحظات شیرین را بارها و بارها برای هم تعریف می‌کنیم. گاهی این اتفاقات فقط برای خودمان جالب و خنده‌دار است و ممکن است حتی برای پدر غزاله هم جالب نباشد. هر کدامِ این اتفاقات برای خودش کد و رمز دارد. مثلا کد دیروز "سلام مرادی" است. یا مثلا کد "ریموتو بزن"، یا "این عزیز نازنین". این کد و رمزها فقط برای من و غزاله قابل درک است. ما با هر کدام از این کدها کلی خندیدیم و روزگار گذراندیم.

    از دیگر حرفهای مشترک من و دخترم، رستوران امیر و ماجراهای آن است. می‌توانیم ساعت‌ها بنشینیم و از رستوران امیر برای هم حرف بزنیم.

    مقوله هنر هم از دیگر مشترکات ماست. فیلم، سریال، هنرپیشه، خواننده، آهنگ و کنسرت‌ها و حتی فضای مجازی و اتفاقاتش هم برای هر دویمان جالب است. اگرچه سلیقه متفاوتی داریم. اما می‌توانیم در موردش با هم حرف بزنیم. فوقش اولِ مذاکره، وسط یا آخرش دعوایمان می‌شود. این هم بخش هیجان‌انگیز ماجراست که بعدش آشتی در پیش دارد!

   

    مقوله کتاب، یکی از مهجورترین نقاط مشترک من و دخترم هست. این همه سال نتوانستم در این مورد با او به تفاهم و اشتراک برسم. دخترم خیلی اهل کتاب نیست. تنها نقطه اشتراک من و او، خلاصه می‌شود در کتاب "پنجشنبه فیروزه‌ای". اسم شخصیت اصلی داستان "غزاله" است. به همین خاطر تحریکش کردم که کتاب را بخواند. الهی شکر کتاب برایش جالب بود و به قول خودش بیش از پنج بار دوره‌ش کرده! بعد از این کتاب "لبخند مسیح" و "هدیه ولنتاین" را خواند. خلاصه با سیاست و تدبیر زیرکانه‌ی مادری توانستم نقطه مشترک دیگری با دخترم به دست بیاورم. بعد از خواندن آثار خانم سارا عرفانی، ما می‌توانیم در موردش با هم صحبت کنیم.

 

    استاد داریوش فرضی هم از دیگر مشترکات من و غزاله است. آقای فرضی استاد ادبیات معاصر دوره لیسانس من بودند. از آن اساتید تاثیرگذار و باسواد. من نویسندگان ایرانی و معاصر را از کلاس درس ایشان شناختم. بعد از سالها، هنوز کلاس و درس ایشان در ذهنم مانده. حالا ایشان دبیر ادبیات دخترم هستند. دخترم همیشه از ایشان تعریف می‌کند. امروز کلی با هم در مورد استاد فرضی صحبت کردیم.

 

اوقات خوش آن بود که با دوست به سر شد

باقی همه بی‌حاصلی و بی‌خبری بود

 

     پ.ن: با توجه به تجارب مثبت و منفی دیگران و اطرافیان به این نتیجه رسیدم که والدین باید بگردند و ببینند در چه موضوعاتی با فرزندانشان اشتراک دارند. اگر نقاط مشترکی پیدا نشد، نقاط مشترک ایجاد کنند، بسازند. بعد در مورد این نقاط مشترک با هم گفتگو کنند. گفتگو چیزی است که در جامعه فعلی مهجور واقع شده. آنقدر با هم گفتگو نکردیم که اکثریت‌مان حتی آداب و شرایط و اصول اولیه گفتگو را هم بلد نیستیم. شاهدش گفتگوها و بی اخلاقیهای مکرر در شبکه های اجتماعی است.


۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ آذر ۹۴ ، ۱۲:۱۵
طاهره مشایخ

برداشت مخاطب از عناوین کتاب و فیلم

پنجشنبه, ۲ مهر ۱۳۹۴، ۰۱:۱۰ ب.ظ


    معمولا در مورد عناوین و اسامی فیلم و کتاب خیلی فکر می‌کنم و قبل از خواندن کتاب یا تماشای فیلم برای خودم تصویر سازی می‌کنم. مسلما خالق هر اثر هنری از انتخاب اسم منظور خاصی دارد. اولین هدفِ از انتخاب اسم اشاره به مضمون اثر هنری است و البته خالقش به جذب مخاطب هم فکر می‌کند: عناوین باید جذاب و جالب باشند تا مخاطب برای خریدش تحریک شود و در عین حال معرف اثر هم باشد. عناوین و اسامی به نوعی امضا یا چکیده و عصاره‌ای از محتوای اثر هستند.

   از طرفی این عناوین و اسامی به مخاطبان‌شان تصورات ذهنی از این آثار منتقل می‌کند. در واقع مخاطب در مواجهه با عناوین و اسامی، بلافاصله برای خودش تصور ذهنی می‌سازد. البته این تصور ذهنی به مرور با نقد اثر و یا مواجهه مستقیم با اثر ممکن است کمی تا قسمتی و یا در کل تغییر کند. خیلی وقت‌ها این تصورات ذهنی در طول مدت تماشای فیلم و یا خواندن کتاب با مخاطب همراه است و ممکن است در درک اثر دخالت کند. مثلا من در مورد فیلم استراحت مطلق تصور خاصی داشتم: با توجه به اسم و صحنه‌هایی از تبلیغ فیلم، فکر می‌کردم که این استراحت مطلق مربوط به استراحت مطلق قبل از زایمان است!!! و مدام منتظر همین بودم. اما بعد از تماشای فیلم کل تصور ذهنیم منهدم شد!!!

 

   سر کلاس همیشه به دانشجویانم می‌گفتم قبل از خواندن هر متن، در مورد عنوان و تیترش خوب فکر کنند و تصورشان را در یک یا چند خط بنویسند و بعد از خواندن متن با نوشته‌شان مقایسه کنند و ببینند تصورشان چقدر تغییر کرده است. به این مراحل می‌گویند: فعالیت پیش از خواندن >>> pre-reading activities


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ مهر ۹۴ ، ۱۳:۱۰
طاهره مشایخ

کمی ترجمه: مراجعه به منابع مولف

جمعه, ۱۳ شهریور ۱۳۹۴، ۰۲:۴۶ ب.ظ


     در این مدتی که به صورت حرفه‌ای کتاب می‌خوانم به نکات مهمی در مورد ویرایش و ترجمه برخوردم. آخرین کتاب ترجمه شده‌ای که خواندم "منم ملاله" بود که ترجمه‌اش اصلا رضایت‌بخش نبود. مترجم بسیار شتابزده و بی‌دقت و بدون توجه به نحو و جمله‌سازی زبان فارسی ترجمه کرده بود. اما در مقابل، مجموعه هنر و تجربه زندگی از نشر گمان ترجمه‌های نسبتا قابل قبولی ارائه داده است.

   کتابی که اکنون در حال مطالعه هستم "آمنه مادر پیامبر" نام دارد. این کتاب اثر ارزشمند دانشمند مسلمان فقید، دکتر عایشه بنت‌الشاطی، است که جناب احمد صادقی اردستانی ترجمه کرده است. مترجم در مقدمه کتاب چنین نوشته است:


    البته مترجم نیز، در عین حالی که اصالت سبک مولف محترم را حفظ نموده، چون می‌خواسته محتوای کتاب را، به فضای پارسی‌زبانان بیاورد، ناچار فضای اینان را مورد توجه قرار داده، به منابع مولف مراجعه نموده و با اضافه کردن منابع شیعی، در برخی موارد توضیحاتی هم در پایین صفحه، آورده، که قهرا به غنا و استحکام و کمال مطالب کتاب افزوده است.


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ شهریور ۹۴ ، ۱۴:۴۶
طاهره مشایخ

فیلم محمد رسول الله(ص)

جمعه, ۶ شهریور ۱۳۹۴، ۱۱:۲۲ ب.ظ

   

    امروز قرعه روز تعطیل ما افتاد به سینما رفتن؛ آنهم فیلم محمد رسول الله(ص). بعد از مدت‌ها، یا شاید سال‌ها، سه تایی رفتیم سینما: من و همسرم و دخترم.

    سانس دوونیم را رفتیم. بسیار خلوت بود. به قول دخترم فوق فوقش سی نفر بودیم. توی سالن انتظار چند خانواده با بچه چهار پنج ساله هم بودند. داشتم به این فکر می‌کردم این بچه‌ها می‌توانند سه ساعت در سینما بمانند؟!

    یادم نیست دقیقا اول فیلم از کجا شروع شد! اما صداگذاری فیلم و جاهایی که زیرنویس بود و قسمت ابرهه که ترجمه همزمان داشت نیاز به تمرکز زیادی داشت. در کل فیلم‌های تاریخی و مذهبی نیاز به دقت و تمرکز زیادی دارد. در خصوص تماشای فیلم‌های این چنینی نکاتی به ذهنم رسیده که به صورت موردی بیان می‌کنم.

 

اول: خانواده‌های بچه‌دار با آمدنشان به سینما برای تماشای چنین فیلم‌هایی هم به بچه‌هایشان ظلم می‌کنند و هم به خودشان و هم به حقوق دیگران احترام نمی‌گذارند. تماشای فیلم از واجبات نیست که به هر قیمتی با بچه کوچک در محیط‌های تاریک مثل سینما حضور داشته باشیم. بچه‌ی سه ساله یا چهار ساله چه گناهی کرده که باید سه ساعت در تاریکی سینما انواع صداگذاری و صحنه‌های خشن را تحمل کند و مدام به توی مادر یا توی پدر بگوید: تموم شد، بریم دیگه، بریم خونه، جیش دارم، دستشویی دارم، چیپس می‌خوام، آب می‌خوام. مامور سینما چند بار بیاید و هم بچه را اخم کند و هم به پدر تذکر دهد و شمای پدر همچنان استوار و محکم بر روی صندلی نشستی و مدام هم پسر بزرگتر را دعوا می‌کنی که چرا هوای برادر کوچکتر را نداری و البته خیلی آرام مثل پدرهای فهمیده به بچه می‌گویی: الان تموم میشه میریم باباجان.

من تمام مدت دلم برای آن بچه سوخت و همچنین دلم برای ساده‌لوحی پدرومادری که به گمان خودشان چه آدم‌های بافرهنگ و مسلمانی هستند که در روزهای نخستین اکران فیلم پیامبرشان، محمد رسول الله، تمام مدت بادقت داشتند فیلم را می‌دیدند و به گریه‌ها و بی‌تابی‌های بچه‌هایشان توجه نمی‌کردند.

 

دوم: همیشه آدم‌های بزرگ هر حوزه‌ای زیر ذره‌بین هستند و آثارشان نوع خاصی بررسی می‌شود. و همینطور موضوعات خاص و مهم هم همیشه از حساسیت ویژه‌ای برخوردارند. اکنون مجید مجیدی با سابقه نسبتا درخشان ملی و بین‌المللی در مورد موضوع بسیار مهم و خاص پیامبر بزرگ اسلام فیلم ساخته است. فیلمی که در سطح جهان مورد بررسی قرار می‌گیرد. فیلمی که اکنون همزمان میلیون‌ها مسلمان و مسیحی و یهودی و غیره در حال تماشای آن هستند. فیلم در مقطعی از زمان دارد اکران می‌شود که به واسطه گروه‌های اسلام‌گرای افراطی، اسلام ستیزی و اسلام هراسی بیداد می‌کند. جهانیان سال‌هاست که از شبه مسلمانان القاعده و داعش فقط شاهد خشونت و اعمال غیرانسانی بوده‌اند. پس فیلم محمد رسول الله باید چهره‌ی واقعی و حقیقی اسلام و پیامبرش را نشان دهد. پیامبر ما، پیامبر مهربانی‌هاست. در این فیلم نسبتا چهره‌ی مهربانی از پیامبر نشان داده شد. الهی شکر صحنه‌های جنگی و خشونتِ موجود در فیلم مربوط به مسلمانان نبود.

 

سوم: چنین آثاری فاخر هستند. تک هستند. ما انسان‌های درگیرِ دنیای مدرن و شلوغ پلوغ، نیاز داریم اعتقادات و دانسته‌ها و آموزه‌های دینی و اعتقادی‌مان کمی بازیابی و بازبینی شوند. باید هر چند وقت یک بار سریالی، فیلمی، کتابی، گزارشی، واقعه‌ای، شعری، اثر نقاشی خلق شود و ما کمی از روزمرگی‌ها فاصله بگیریم و کمی تفکر کنیم.

چند ماه پیش، شهدای غواص آمدند تا انسانیت و وجدان ملی ما بازبینی و بازیابی شود. اکنون هم تماشای فیلم محمد رسول الله می‌تواند به نوعی به بهبود حس مسلمانی‌مان کمک کند. می‌توانیم دوباره ایمان بیاوریم. دوباره مسلمان شویم و مهربانی را از پیامبر مهربان‌مان فرا بگیریم. تاریخ اسلام را دوباره مرور کنیم، از لجبازی‌های افرادی مثل ابوسفیان و ابولهب عبرت بگیریم. دوباره مسلمان شویم.

 

چهارم: سعی کنیم فیلم را بدون مقایسه با فیلمِ محمد رسول الله‌ِ مصطفی عقاد ببینیم تا تماشای فیلم لذتبخش‌تر باشد. هر هنرمندی اثر هنری را از دریچه‌ی ذهنی و زاویه دید خود در شرایط اجتماعی، فرهنگی و سیاسی خاص خود می‌سازد. همانطور که هر مخاطبی هم اثر هنری را از دریچه‌ی ذهنی خود بررسی می‌کند.

 

پنجم: فیلم محمد رسول الله(ص) دیدنی است.


۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۶ شهریور ۹۴ ، ۲۳:۲۲
طاهره مشایخ

تئاتر ببینیم

چهارشنبه, ۲۱ مرداد ۱۳۹۴، ۱۰:۰۴ ب.ظ

     

     سالها بود حسرت تئاتر دیدن و حضور در سالن تئاتر بدجور به دلم مانده بود. مخصوصا که تبلیغ تئاترهای معروف مثل دندون طلا، دل سگ، آمدیم نبودید رفتیم و خشکسالی و دروغ و ... را هم دیده بودم و از طریق تلویزیون و مطبوعات دنبال می‌کردم. دوران لیسانس به خاطر درس نقد ادبی و ادبیات انگلیسی به تئاترهای تلویزیونی علاقمند شده بودم. همیشه برایم سوال بود که چرا از تئاترهای صحنه، فیلم نداریم تا حداقل کسانی که به پایتخت دسترسی ندارند از نسخه فیلمی این آثار بی‌نصیب نمانند. خلاصه این حسرت با من بود تا چند روز پیش متوجه شدم که بعله؛ همه تئاترها به فیلم تبدیل می‌شوند و در مجموعه‌های هنری موجود است.


     یکی از این تئاترها که تبلیغش را از تلویزیون دنبال می کردم "آمدیم، نبودید، رفتیم" بود. شنیده بودم از لحاظ تکنیکی و خلاقیت یک اثر ویژه است. خیلی دوست داشتم این تئاتر را ببینم. می‌دانستم که در سطح رشت نمی‌توانم چنین چیزی پیدا کنم. پس علی‌رغم میل باطنی همان اول رفتم سراغ دانلود. بالاخره توانستم این تئاتر را به صورت فیلم از تبلتم ببینم. مسلما تماشای تئاتر به صورت زنده در سالن تئاتر چیز دیگری است. اما برای ما شهرستانی‌ها کاچی به از هیچی است! این تئاتر از لحاظ تکنیکی فوق العاده بود؛ حرکات افراد، حرکات موزون و تحرکات بازیگران در صحنه برای من خیلی بدیع و تازه بود و تجربه‌ی بی‌نظیری بود. البته خیلی طولانی و داستان در داستان بود. انگار خیلی پست مدرن بود. مسلما برای اهل فن بسیار پرمحتوا و بامعنا است. شاید اگر در سالن حضور داشتم درک و لذتم از این نمایشنامه خیلی متفاوت بود.

 

    دیروز هم فیلم تئاتر "خشکسالی و دروغ" با نویسندگی و کارگردانی محمد یعقوبی را دیدم. این هم فوق‌العاده بود. جدیدا هم فیلم سینمایی این نمایشنامه در حال ساخت است. به علاقمندان تئاتر و هنر و فیلم پیشنهاد می‌کنم حتما این تئاتر یا فیلم را ببینند.

 

    ان‌شاءالله در آینده‌ای نزدیک تئاترهای "هم‌هوایی، دل سگ، زمستان 66" در لیست انتظار هستند.


  پ.ن: رمان دل سگ را قبلا خواندم. فوق العاده بود.


 

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۱ مرداد ۹۴ ، ۲۲:۰۴
طاهره مشایخ

شباهت زبان دیوی و رسم‌الخط رضا امیرخانی

دوشنبه, ۲۱ ارديبهشت ۱۳۹۴، ۱۲:۲۱ ب.ظ

   زبان شخصیت دیوی در کلاه قرمزی از لحاظ نوشتاری و فرم زبانی، شباهت بسیاری به رسم‌الخط رضا امیرخانی دارد. بدین گونه که رضا امیرخانی در کتاب‌هایش تمایل زیادی به جدانویسی دارد و برای این‌کار باید واژه‌ها را بشکند.

مثلا:


لبخند = لب + ‌خند >>> لب‌خند

ماهیچه = ماهی + چه >>> ماهی‌چه


دیوی هم واژه‌ها را می‌شکند و بخش‌های جداپذیر را از هم تفکیک کرده و برعکس می‌گوید.

مثلا:

لوبیا = لو+بیا >>> لو+نیا

پرتقال = پر+تقال >>> خالی+تقال

دمپایی = دم+پایی >>> دم+دستی


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۲:۲۱
طاهره مشایخ