پنجشنبه صبح که عید مبعث بود، با آقای همسر دوتایی، بی غزاله، رفتیم
بیرون. آقای همسر به سمت اداره و من هم کتابفروشی فرازمند. به من گفت ماشین را
بیار سر کوچه. خودش هم زباله را برد همان سر کوچه. من ماشین را از پارکینگ بیرون
آوردم به سمت همان سر کوچه که آقای همسر منتظر ایستاده بود. به من گفت خودت بشین
پشت فرمون! انگار میخواست آزمون شهر از من بگیرد!
تا صیقلان رفتیم. راضی بود از رانندگیم. لبخند رضایتش برایم خیلی ارزش
داشت. من پیاده شدم و ماشین را به خودش سپردم و تا فرازمند پیاده رفتم. از وسط
بازار و کوچه پس کوچههای قدیمی شهر خودم را رساندم به کتابفروشی فرازمند. از قضا
یکی از کتابخوانهایی را دیدم که چند روز پیش به شهر کتاب آمده بود. از دیدن هم
خوشحال شدیم. دو تا آدمِ خورهی کتاب همدیگر را در یک هفته دو بار دیده بودند، آن
هم در دو کتابفروشی مختلف در دو سر شهر! بهش گفتم: به امید دیدار بعدی در یک
کتابفروشی دیگر!
کتاب از جزء تا کل و فیض بوک را خریدم و راهی خانه شدم. سر راه یک سر
هم رفتم کتابفروشی مهران. با همسرم تماس گرفتم که من دارم میام که با هم بریم
خانه. تمام مسیر فرازمند تا پیچ سعدی را پیاده روی کردم. خیلی کیف داد.
سر پیچ سعدی سوار ماشین آقای همسر شدم و با هم رفتیم بازارچه نزدیک
خانه. باقالی و نخود و تره فرنگی و بلال و کمی خرت و پرتهای دیگر خریدیم و پیش به
سوی خانه.
خورش تره فرنگی از خورشهای هفتگیمان نیست. توی بازار دیدم و خریدم.
به آقای همسر و دخترم گفتم میخوام یه خورش درست کنم معرکه نباید غر بزنین.
صبح جمعه خورش را بار گذاشتم. زنگ زدم از مامانم دستور کاملش را
گرفتم. اصرار داشت حتما کمی سبزی قورمه بهش اضافه کنم تا لعابدار بشه! خلاصه با
راهنمایی مامانم خورش تره فرنگی خوشمزه و باحالی شده بود.
سر سفره همه راضی بودند الهی شکر. خوشحالم که با غذاهای متنوع رضایت خانواده
را به دست میآورم. گاهی تنوع در غذا معجزه میکند.
نقد کتاب جزء از کل