حتما
همه دنیای مجازی مطلع هستند که من یک دختر 15 ساله دارم. من و این دخترک، داستانهای
زیادی با هم داریم. دعواها، آشتیها، قهرها و خلاصه کلی ماجرا داریم.
روزهای
پنجشنبه اوج این مادری و دختریهاست. چون غزاله تعطیل است و در جوار من!
من
و غزاله حرفهای مشترک زیادی داریم. مثلا زمانهایی که میروم دم مدرسه دنبالش،
همین چند دقیقه میشود یک تجربه مشترک. بعد همین لحظات شیرین را بارها و بارها
برای هم تعریف میکنیم. گاهی این اتفاقات فقط برای خودمان جالب و خندهدار است و
ممکن است حتی برای پدر غزاله هم جالب نباشد. هر کدامِ این اتفاقات برای خودش کد و
رمز دارد. مثلا کد دیروز "سلام مرادی" است. یا مثلا کد "ریموتو
بزن"، یا "این عزیز نازنین". این کد و رمزها فقط برای من و غزاله قابل
درک است. ما با هر کدام از این کدها کلی خندیدیم و روزگار گذراندیم.
از
دیگر حرفهای مشترک من و دخترم، رستوران امیر و ماجراهای آن است. میتوانیم ساعتها
بنشینیم و از رستوران امیر برای هم حرف بزنیم.
مقوله
هنر هم از دیگر مشترکات ماست. فیلم، سریال، هنرپیشه، خواننده، آهنگ و کنسرتها و حتی فضای مجازی و اتفاقاتش هم
برای هر دویمان جالب است. اگرچه سلیقه متفاوتی داریم. اما میتوانیم در موردش با
هم حرف بزنیم. فوقش اولِ مذاکره، وسط یا آخرش دعوایمان میشود. این هم بخش هیجانانگیز
ماجراست که بعدش آشتی در پیش دارد!
مقوله
کتاب، یکی از مهجورترین نقاط مشترک من و دخترم هست. این همه سال نتوانستم در این
مورد با او به تفاهم و اشتراک برسم. دخترم خیلی اهل کتاب نیست. تنها نقطه اشتراک
من و او، خلاصه میشود در کتاب "پنجشنبه فیروزهای". اسم شخصیت اصلی داستان
"غزاله" است. به همین خاطر تحریکش کردم که کتاب را بخواند. الهی شکر
کتاب برایش جالب بود و به قول خودش بیش از پنج بار دورهش کرده! بعد از این کتاب "لبخند
مسیح" و "هدیه ولنتاین" را خواند. خلاصه با سیاست و تدبیر زیرکانهی
مادری توانستم نقطه مشترک دیگری با دخترم به دست بیاورم. بعد از خواندن آثار خانم
سارا عرفانی، ما میتوانیم در موردش با هم صحبت کنیم.
استاد
داریوش فرضی هم از دیگر مشترکات من و غزاله است. آقای فرضی استاد ادبیات معاصر
دوره لیسانس من بودند. از آن اساتید تاثیرگذار و باسواد. من نویسندگان ایرانی و
معاصر را از کلاس درس ایشان شناختم. بعد از سالها، هنوز کلاس و درس ایشان در ذهنم
مانده. حالا ایشان دبیر ادبیات دخترم هستند. دخترم همیشه از ایشان تعریف میکند.
امروز کلی با هم در مورد استاد فرضی صحبت کردیم.
اوقات
خوش آن بود که با دوست به سر شد
باقی
همه بیحاصلی و بیخبری بود
پ.ن:
با توجه به تجارب مثبت و منفی دیگران و اطرافیان به این نتیجه رسیدم که والدین باید بگردند و ببینند
در چه موضوعاتی با فرزندانشان اشتراک دارند. اگر نقاط مشترکی پیدا نشد، نقاط مشترک
ایجاد کنند، بسازند. بعد در مورد این نقاط مشترک با هم گفتگو کنند. گفتگو چیزی است
که در جامعه فعلی مهجور واقع شده. آنقدر با هم گفتگو نکردیم که اکثریتمان حتی
آداب و شرایط و اصول اولیه گفتگو را هم بلد نیستیم. شاهدش گفتگوها و بی اخلاقیهای مکرر در شبکه های اجتماعی است.