گزارش یک زبانشناس

هر آنچه مربوط به زندگی است

گزارش یک زبانشناس

هر آنچه مربوط به زندگی است

گزارش یک زبانشناس
پیوندهای روزانه

۸۷ مطلب با موضوع «داستان یک زن» ثبت شده است

ظلم، سکوت، درد

شنبه, ۲۹ خرداد ۱۳۹۵، ۱۱:۳۰ ب.ظ


    خیلی وقت است که سراغ وبلاگ نیامدم. نه اینکه برایم مهم نباشد، اتفاقا خیلی هم مهم است. قبلا هم نوشته بودم که وبلاگ چیزی مثل بچه‌ی دوم می‌ماند برای من. خیلی دوستش دارم و برایش اهمیت قایلم. اما این روزها حرفم نمی‌آید. نه اینکه حرفی برای گفتن نداشته باشم. اتفاقا دلم پر است از حرف. آنهم چه حرفهایی. اما ترجیح می‌دهم فعلا سکوت کنم. حقیقتش این روزها و ماههای اخیر شاهد ظلم بزرگی بودم و هستم و از خودم ناراحتم که توان برخورد با آن را ندارم. حتی نمی‌توانم بیانش کنم. هفته‌ی گذشته نشستم و کلی برای همسرم درددل کردم. برایش گفتم که انگار این روزها تکرار روزهای چند سال گذشته است. همان روزها که ظلمی شد و ما چند نفر سکوت کردیم. سکوت قلب آدم را به درد می‌آورد. درد هم انسان را از پا درمی‌آورد.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ خرداد ۹۵ ، ۲۳:۳۰
طاهره مشایخ

داستان یک زن

يكشنبه, ۹ خرداد ۱۳۹۵، ۰۱:۱۶ ب.ظ


ایکاش مجالی بود برای نوشتن "داستان یک زن".

از همان زنها که هر کدام یکی را دوروبر داریم. داستان یک زن.

فقط باید با چشمِ دل پیدایش کنیم.

داستانش خودش نوشته میشود، خودبه خود. واژه به واژه.


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ خرداد ۹۵ ، ۱۳:۱۶
طاهره مشایخ

گزارش یک نامردی

چهارشنبه, ۲۹ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۰۳:۱۶ ب.ظ


گزارش یک نامردی

ایکاش میتوانستم اینجا از یک نامردی بنویسم.

یک نامردی بزرگ

یک نامردی بی صدا

یک نامردی شیک


۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۵:۱۶
طاهره مشایخ

این روزها: خورش تره فرنگی!

جمعه, ۲۴ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۰۵:۱۶ ب.ظ


    پنجشنبه صبح که عید مبعث بود، با آقای همسر دوتایی، بی غزاله، رفتیم بیرون. آقای همسر به سمت اداره و من هم کتابفروشی فرازمند. به من گفت ماشین را بیار سر کوچه. خودش هم زباله را برد همان سر کوچه. من ماشین را از پارکینگ بیرون آوردم به سمت همان سر کوچه که آقای همسر منتظر ایستاده بود. به من گفت خودت بشین پشت فرمون! انگار می‌خواست آزمون شهر از من بگیرد!

    تا صیقلان رفتیم. راضی بود از رانندگیم. لبخند رضایتش برایم خیلی ارزش داشت. من پیاده شدم و ماشین را به خودش سپردم و تا فرازمند پیاده رفتم. از وسط بازار و کوچه پس کوچه‌های قدیمی شهر خودم را رساندم به کتابفروشی فرازمند. از قضا یکی از کتابخوان‌هایی را دیدم که چند روز پیش به شهر کتاب آمده بود. از دیدن هم خوشحال شدیم. دو تا آدمِ خوره‌ی کتاب همدیگر را در یک هفته دو بار دیده بودند، آن هم در دو کتابفروشی مختلف در دو سر شهر! بهش گفتم: به امید دیدار بعدی در یک کتابفروشی دیگر!

    کتاب از جزء تا کل و فیض بوک را خریدم و راهی خانه شدم. سر راه یک سر هم رفتم کتابفروشی مهران. با همسرم تماس گرفتم که من دارم میام که با هم بریم خانه. تمام مسیر فرازمند تا پیچ سعدی را پیاده روی کردم. خیلی کیف داد.

    سر پیچ سعدی سوار ماشین آقای همسر شدم و با هم رفتیم بازارچه نزدیک خانه. باقالی و نخود و تره فرنگی و بلال و کمی خرت و پرت‌های دیگر خریدیم و پیش به سوی خانه.

   خورش تره فرنگی از خورش‌های هفتگی‌مان نیست. توی بازار دیدم و خریدم. به آقای همسر و دخترم گفتم می‌خوام یه خورش درست کنم معرکه نباید غر بزنین.

   صبح جمعه خورش را بار گذاشتم. زنگ زدم از مامانم دستور کاملش را گرفتم. اصرار داشت حتما کمی سبزی قورمه بهش اضافه کنم تا لعاب‌دار بشه! خلاصه با راهنمایی مامانم خورش تره فرنگی خوشمزه و باحالی شده بود.

   سر سفره همه راضی بودند الهی شکر. خوشحالم که با غذاهای متنوع رضایت خانواده را به دست می‌آورم. گاهی تنوع در غذا معجزه می‌کند.


     نقد کتاب جزء از کل

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۷:۱۶
طاهره مشایخ

بیدار شو عزیزم! غزاله خانم به دنیا اومد

جمعه, ۱۰ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۱۲:۰۶ ق.ظ


   ده اردیبهشت 1379 دخترم، غزاله، به دنیای ما قدم گذاشت. الله اکبر اذان را می‌گفتند که به هوش آمدم. صدای متخصص بیهوشی هنوز توی گوشم می‌پیچد، تازه‌ی تازه، انگار همین دیروز بود: بیدار شو عزیزم! غزاله خانم به دنیا اومد.

ان‌شاءالله هر کس فرزند ندارد و در آرزوی فرزند است خدا آرزویش را برآورده کند و فرزند صالح نصیبش کند تا طعم مادری را بچشد.


۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ ارديبهشت ۹۵ ، ۰۰:۰۶
طاهره مشایخ

روزگار سپری شده ما

سه شنبه, ۷ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۱۲:۰۲ ب.ظ


مادرم در 28 سالگی چهارمین فرزندش را به دنیا آورد. در 36 سالگی، داماد داشت.

من، دختر بزرگش، در 41 سالگی در حال سروکله زدن با دختر 16 ساله‌م می‌باشم.

غزاله! دخترم! بعدها از خودت بنویس. از روزگارت، از روزگارمان، از همه چیز بنویس.

بنویس تا ثبت شود در تاریخ.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۲:۰۲
طاهره مشایخ

این روزها: داستان یک زن

چهارشنبه, ۱ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۰۷:۳۴ ق.ظ


          نمی‌دانم تا به حال چند نفرتان به این فکر کرده‌اید که چرا تعداد زنان نویسنده خیلی خیلی کمتر از مردان است؟

    در موردش فکر کنید لطفا. دلایلتان را برایم بنویسید لطفا.

    با تشکر

    یک زن


۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ ارديبهشت ۹۵ ، ۰۷:۳۴
طاهره مشایخ

خوب که چی...

يكشنبه, ۱۵ فروردين ۱۳۹۵، ۱۲:۵۰ ب.ظ


دیشب کتاب "زمستان با طعم آلبالو" تمام شد و من از خودم پرسیدم: "خوب که چی؟"

یاد دیالوگ شهاب حسینی در سریال شهرزاد افتادم: "داستان فیلم باید طوری باشد که آدم بگه خوب بعدش چی؟؟؟ نه اینکه بگه خوب که چی..."

دوست دارم کتابی که می‌خوانم ذهنم را خیلی درگیر کند. نه تنها پاسخگوی سوالات ذهنم باشد، بلکه سوالات تازه‌ای برایم به وجود بیاورد. این کتاب تعلیق خوبی داشت. خسته کننده نبود، جذاب بود. اما از داستان انتظار بیشتری داشتم. شاید دلیلش این باشد که اولین کتابی که از این نویسنده خواندم مرا خیلی خیلی مجذوب کرد!!! 

کتاب "زمستان با طعم آلبالو" را به واسطه کتاب "کشور چهاردهم" این نویسنده شروع کردم. "کشور چهاردهم" شامل داستانهایی از افسانه‌های گیلکی بود. خواندن کتاب کشور چهاردهم را به همه علاقمندان ادبیات گیلکی و فولکلور گیلکی پیشنهاد می‌کنم.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ فروردين ۹۵ ، ۱۲:۵۰
طاهره مشایخ

دوباره به دنیا آمدم

پنجشنبه, ۱۲ فروردين ۱۳۹۵، ۱۱:۵۱ ق.ظ


تولدم مبارک

باز هم دوازده فروردین شد و من به دنیا آمدم


۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ فروردين ۹۵ ، ۱۱:۵۱
طاهره مشایخ

سال نو مبارک

پنجشنبه, ۱۲ فروردين ۱۳۹۵، ۱۱:۴۶ ق.ظ


سلام

سال 1395 بر همه مبارک. ان‌شاءالله امسال سال پربرکت و پر از اتفاقات خوب باشد برای همگی.

چند باری تصمیم گرفتم مطلبی بنویسم، اما هم فرصت نبود و هم حوصله. تعطیلات عید برای کسانی خوب است که اهل گردش و تفریح باشند. وگرنه برای ما شمال نشین‌ها فقط خانه‌نشینی دارد و دو هفته هم از زندگی عادی دور می‌شویم.

دوست دارم زودتر به روال عادی زندگی‌ام برگردم.

دلم برای زندگی و سکوت و پیاده روی تنگ شده.




۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ فروردين ۹۵ ، ۱۱:۴۶
طاهره مشایخ