گزارش یک زبانشناس

هر آنچه مربوط به زندگی است

گزارش یک زبانشناس

هر آنچه مربوط به زندگی است

گزارش یک زبانشناس
پیوندهای روزانه

۸۷ مطلب با موضوع «داستان یک زن» ثبت شده است

داستان یک زن: بغض

چهارشنبه, ۲۶ اسفند ۱۳۹۴، ۰۵:۳۸ ب.ظ


   اول صدایش پشت تلفن می‌لرزد. بعد کم کم کلماتش مبهم می‌شود. می‌فهمم دارد گریه می‌کند. کسی که هیچگاه گریه‌اش را نه به چشم دیده‌ام و نه گوشهایم عادت به شنیدنش دارد، پشت تلفن دارد گریه می‌کند. بغضش ترکیده. بالاخره بغضش ترکید.


   و من لعنت می‌فرستم بر فاصله‌ها.


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ اسفند ۹۴ ، ۱۷:۳۸
طاهره مشایخ

این روزها: بعدش چی؟

دوشنبه, ۲۴ اسفند ۱۳۹۴، ۰۸:۰۰ ب.ظ


این اسفند تمامی ندارد.

خوب حالا تمام شود! بعدش چی؟

سال 1395 بیاد. فروردین بیاد. اردیبهشت بیاد. خرداد بیاد.

باز هم که چی؟

که چه شود؟

چشم به هم بگذاریم و ببندیم دوباره اسفند آمده و ما دوست داریم سال 95 را در کنیم. دقیقا همان کارها و خوشحالیها را برای سال 1396 داریم و با بیرحمی و شقاوت پشت میکنیم به سال 1395. باز هم چه فایده!؟

از عمرمان دارد کم میشود.

در "عرض" این سال و سالهای قبلی و بعدی چه کرده ایم و چه میکنیم!


۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ اسفند ۹۴ ، ۲۰:۰۰
طاهره مشایخ

این روزها

دوشنبه, ۱۰ اسفند ۱۳۹۴، ۰۱:۰۳ ب.ظ


هر سال نزدیک عید، وقت خانه تکانی، به خودم قول می‌دهم که از سال بعد حتما ماهی یک بار خانه را تروتمیز کنم تا دم عید نیاز به این حجم وسیع خانه تکانی نداشته باشد!!!

اما زهی خیال باطل. دوباره همان آش و همان کاسه! دوباره روز از نو و روزی از نو!

چه کسی خانه تکانی را کشف کرد؟!

این روزها یک سر دارم و هزار سودا. یک دستم به مارجان است و دست دیگرم به کارهای تمام نشدنیِ خانه. کتاب "صداهایی از چرنوبیل" هم به نیمه رسیده. این بار در طول خوانش کتاب، نکات و برداشتهایم را توی گوشی ضبط می‌کنم تا سر فرصت روی کاغذ بیاورم.

تجربه کتابخوانی چند سال اخیرم خیلی جالب است. معمولا کتابهایی که می‌خوانم به طور مستقیم از طریق شبکه‌های اجتماعی مثل اینستاگرام با نویسنده، مترجم و یا ناشرش در ارتباط هستم. تجربه بسیار جذابی است.

به لطف خدا، گروه نهج البلاغه همچنان به کار خودش ادامه می‌دهد. تاکنون 50 خطبه و 30 حکمت مرور کردیم. این هم تجربه بسیار شیرینی است.

شدیدا معتاد به پیاده‌روی شده‌ام. باید روزی حداقل یک ساعت پیاده‌روی کنم. خیلی خسته می‌شوم، سردردهای بدی می‌گیرم. اما از لحاظ روحی به این فعالیت نیاز دارم.


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ اسفند ۹۴ ، ۱۳:۰۳
طاهره مشایخ

پایانی آبرومند برای مارجان

پنجشنبه, ۱۵ بهمن ۱۳۹۴، ۱۲:۲۳ ب.ظ


   دقیقا پارسال همین پانزدهم بهمن بود که ایده مارجان به ذهنم زد. شرح مفصلش را در وبلاگ قبلیم نوشته بودم، اما به مدد بلاگفا نابود شد. بالا و پایین زیاد داشت، دیر و زود داشت؛ اما بالاخره بامداد امروز پانزده بهمن 1394 بعد از یک عالمه کشمکش و کلنجار ذهنی و درونی به سرانجام رسید. مارجانم سامان گرفت. یک سال با مارجان گریه کردم، خندیدم، زندگی را زیرورو کردم، من یک سال با مارجان زندگی کردم. زندگی از نوع درگیری‌ها و کلنجارهای درونی نویسنده با شخصیتش.     

    دیشب وقتی جمله‌های پایانی را می‌نوشتم حس می‌کردم زایمان طبیعی داشتم. من زایمان طبیعی را تجربه نکردم. اما فکر می‌کنم این چند ماه اخیر دچار درد زایمان بودم. الهی شکر دیشب فارغ شدم. فارغ از غصه سرانجام رساندن مارجان. بعد از آخرین جمله نفس عمیقی کشیدم. انگار بار سنگینی را بر زمین گذاشتم.

    الهی شکر فکر می‌کنم با پایان آبرومند و ادبی نسبتا خوبی تمام شد.


    این ماه‌ها و روزهای آخر، با شرایط ناخوش جسمی و روحی مواجه شدم. اما به نوشتن ادامه دادم. فکر می‌کنم با توجه به این روزهای اخیرم، به سرانجام رساندن مارجان بهترین تسکین است برای روح و جانم.


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ بهمن ۹۴ ، ۱۲:۲۳
طاهره مشایخ

گل سرخ...

يكشنبه, ۴ بهمن ۱۳۹۴، ۰۶:۵۶ ب.ظ


   اینکه می‌گویند ادبیات می‌تواند حال آدم را عوض کند، واقعا درست است. امروز قطعه‌ای از اشعار بیژن نجدی مرا خون به جگر کرد. دلم ریش شد. مگر می‌شود یک شاعرِ مرد اینقدر بااحساس باشد که احساسِ گل سرخ را دیده باشد و برایش شعر گفته باشد؟ مگر مردها هم حواسشان به گل سرخ بوده؟ به عنوان یک زن از خودم خجالت کشیدم. بیژن نجدی با این قطعه ادبی آبروی مردان را خریدJ

 

به خاطر کندن گل سرخ اره آورده‌اید؟

چرا اره؟

فقط به گل سرخ بگویید: تو، هِی! تو

خودش می‌اُفتد و می‌میرد!


   این قطعه ادبی اشک مرا درآورد. برای این گل سرخ اشک ریختم. من این روزها حال و روز خوشی ندارم. دارم مارجان را به سرانجام می‌رسانم. می‌خواهم از مارجان جدا شوم. انگار تکه‌ای از وجودم را دارم از دست می‌دهم؛ آن هم زنده زنده! بدون داروی بیهوشی! بدون بی‌حسی!

   دوست دارم بر سنگ قبرم این قطعه را بنویسند. بار معنایی‌اش کم نیست. وصف حال این روزهای من است. برایم دعا کنید.

   برای حال ناخوشم، چله‌ی زیارت عاشورا گرفتم. هر روز بعد از نماز صبح.


۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ بهمن ۹۴ ، ۱۸:۵۶
طاهره مشایخ

نقش چای در ارتباطات!

دوشنبه, ۲۸ دی ۱۳۹۴، ۰۲:۵۱ ب.ظ


یک سینی چایِ لبدوزِ لب‌سوزِ لبریزِ تازه دمِ محلی

که عطرش هوش از سر ببرد

بردار و بیا روبرویم بنشین

و باب گفتگو را آغاز کن

چای بهانه خوبی است برای من و تو

تا زل بزنیم به چشمان هم

 

اگر برای سخن گفتن تکلف داری

از چشمانت حرفها را می‌خوانم

واژه‌ها جلوی چشمانم رژه می‌روند

فقط چشمانت را باز بگذار


پ. ن: موسیقی زمینه هم "افسار" محسن چاووشی باشد. دیگر چه می‌خواهی!؟


۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۸ دی ۹۴ ، ۱۴:۵۱
طاهره مشایخ

داستان یک زن

شنبه, ۲۶ دی ۱۳۹۴، ۰۷:۲۲ ب.ظ


    حتما باید رژیم داشته باشین و شکمو هم باشین تا بفهمین وقتی آدم ناراحت میشه و بلافاصله پشت بندش میره سر یخچال یعنی چی!



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ دی ۹۴ ، ۱۹:۲۲
طاهره مشایخ

این روزها

جمعه, ۲۵ دی ۱۳۹۴، ۰۵:۲۸ ب.ظ


این روزها سفت و سخت مشغولِ زندگی هستم.


تصحیح اوراق دانشجویان

امتحانات دخترم Reading a Book

کار زیاد همسرم  Computer

کارهای تمام نشدنی خانه 

سر به سر گذاشتن با بازیگرها و نابازیگرها، تماشاگران و تماشاگرنماهای میدانِ زندگی  

و به سامان رساندن مارجان Computer

 

نوشتن مارجان تمام شده. اما دچار وسواس شدم. البته این وسواس خوب است. تمام روز در حال نوشتن و بازخوانی و بازنویسی و ویرایش مارجان هستم. دست و گردنم حسابی درد گرفته. اما کار باید تمام شود. فکر می‌کنم یک ماه دیگر تمام شود.

در این میان کتاب هم می‌خوانم: عقاید یک دلقک، دختر شینا و شارون و مادرشوهرم. Reading a Book

 

خیلی خسته‌ام. شدیدا نیازمند سفر هستم. 


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۱ ۲۵ دی ۹۴ ، ۱۷:۲۸
طاهره مشایخ

شرحِ شرحِ دل...

پنجشنبه, ۱۰ دی ۱۳۹۴، ۱۲:۰۲ ب.ظ

نیامدی

دلم خون شد


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ دی ۹۴ ، ۱۲:۰۲
طاهره مشایخ

شرحِ دل

يكشنبه, ۶ دی ۱۳۹۴، ۰۵:۱۵ ب.ظ


دل من رنگِ خون می‌شود

اگر تو نیایی


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ دی ۹۴ ، ۱۷:۱۵
طاهره مشایخ