گزارش یک زبانشناس

هر آنچه مربوط به زندگی است

گزارش یک زبانشناس

هر آنچه مربوط به زندگی است

گزارش یک زبانشناس
پیوندهای روزانه

۴۳ مطلب با موضوع «مادرانه و دخترانه» ثبت شده است

مادرانه‌های منِ مثلا مادر

دوشنبه, ۲۵ خرداد ۱۳۹۴، ۱۲:۵۱ ب.ظ


     گاهی در مادر بودن و به کار بردن لفظ مادر برای خودم، خجالت می‌کشم!

مثلا منم مادرم و زنی که مادر چند فرزند هست هم مادر است؟ گاهی میزانِ مادر بودن را در تعداد فرزند می‌دانم؛ گاهی در میزان زحمتِ بزرگ کردن فرزند و گاهی در میزان غم و اندوهی که از ناحیه فرزند به مادر منتقل می‌شود.


   این وسط‌ها مادرهایی هم هستند که مادربزرگ و خاله و عمه فرزندشان را بزرگ می‌کنند؛ ولی همچنان لفظ مادر را یدک می‌کشند.

   مادرهایی هم پیدا می‌شوند که طفلکی‌ها هم پدر هستند و هم مادر! در فرهنگ لغت برای توصیف این نوع مادرها چه کلمه‌ای داریم؟

   گاهی خودم را با مادربزرگ‌هایم مقایسه می‌کنم. مادرِ پدرم در جوانی با پنج بچه بیوه شد و خودش هم مادر بود و هم پدر.


   بیشتر و بیشتر در مورد مفهوم مادر فکر کنیم؛ حتما به موردها و کِیس‌های(امروزی حرف بزنم تا همه بفهمند) بهتری می‌رسیم. یکی از این موارد "اُکازیون" لفظ مادران چشم به راه است.

   مادرانی که سالهاست؛ نه یک سال، نه دو سال، نه پنج سال، نه ده سال، ... بلکه برخی بیش از سی سال است چشمان‌شان به در است و گوش‌هایشان به زنگ در، که ان شاءالله روزی از راه می‌رسند.


    مادری را می‌شناسم که پسرش خلبان بود؛ و مفقودالاثر شد؛ می‌فهمید مفقودالاثر یعنی چه؟ یعنی هیچ اثری از او نیست. مثل اینکه دور از جان، بچه شما از خانه برود بیرون و دیگر خبری از او نیاید!(خدا نیاورد آن روز را) دیدید؟ حتی همین مثال من هم شما را و حتی خودم را به هم ریخت: چه نازک دل و حساسیم ما! چقدر مادریم ما! حتما مادریِ ما از مادریِ مادران چشم به راه بیشتر است! مثلا شنیدید می‌خواهند کسی را نفرین کنند، می‌گویند: الهی خبرت بیاید! اما این مفقودالاثرها حتی خبرشان هم نیامد؛ حتی قاصدکی هم برای این مادران نیامده تا کمی دلشان قرص شود ...

   خلاصه این مادر عزیز، که توی روستا زندگی می‌کند از روزی که(یعنی سی و دو سال پیش)، فرزندش رفت جبهه تاکنون هر وقت هلی کوپتری، هواپیمایی، چیزی در آسمان ببیند تا کیلومترها دنبالش می‌رود؛ تا جایی که هواپیما در آسمان ناپدید شود. مردم روستا دیگر او را می‌شناسند. اگر چه او دیگر کسی را نمی‌شناسد. این پیرزن فقط صدای هواپیما را می‌شناسد. ظاهرا به مرور زمان حواس و خاطرات خود را از دست داده است و فقط خاطره پسرش در ذهنش مانده است.


   حالا تصور کنید این مادرانی که فرزندشان غواص بودند و دیگر خبری از آنها نشد. آنها به کجا پناه می‌بردند. طفلی‌ها هر بار که رودخانه‌ای، دریایی، مخزن آبی، برکه‌ای، چشمه‌ای می‌دیدند چه می‌کردند؟


دیگر کلام یاری نمی‌کند. واژه‌های زبان کافی نیست. زبان کم می‌آورد.

خجالت می‌کشم بگویم: منم مادرم!


پ ن : لطفا فکری به حال فرهنگ لغت فارسی بکنید. برای این مادرها مدخلی باز کنید: "مادران چشم به راه"


۵ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۵ خرداد ۹۴ ، ۱۲:۵۱
طاهره مشایخ

هم‌چون مروارید در دل صدف کج و کوله

پنجشنبه, ۷ خرداد ۱۳۹۴، ۱۱:۳۴ ق.ظ


    دخترم دیروز امتحان ادبیات فارسی داشته. امتحان استانی بود. حالا امروز صبح وقتی دید در حال تایپ خیلی کلافه هستم و نمی‌دانم با خودم چندچندم، آمده کنارم نشسته، می‌گوید: مامان، می‌دونستی جلال آل احمد در مورد نیما یوشیج گفته: «هم‌چون مروارید در دل صدف کج و کوله سال‌ها بسته ماند*»؟

گفتم: یعنی کسی قدرش را ندانست؟

ذوق‌زده میگه: از کجا فهمیدی؟

گفتم: خوب، صدف و مروارید کنایه از همین مفهوم است.

گفت: مامان، با این جمله یاد تو افتادم. کسی قدر تو رو نمی‌دونه. کتابهات ...( و حرفش را خورد)

گفتم: یعنی من کج و کوله‌ام؟

گفت: نه. کج و کوله استعاره از جامعه است!

بعد می‌رود دفترش را می‌آورد و برایم می‌خواند: "منظور از صدفِ کج و کوله می‌تواند روزگار ناسازگار نیما باشد که قدر کار ارزنده نیما را ندانست!"

ای دل غافل، دخترم هم مثل خودم کله‌ش بوی قورمه سبزی میده! 


   نکته مهم : این یک اصل روانشناختی است؛ والدین از نظر فرزندانشان همیشه بهترین‌ها هستند و بچه‌ها دوست دارند آنها را قهرمان ببینند. حالا من قهرمان دخترم هستم. همین برای من بس است.


* کتاب ادبیات فارسی/ سال اول دبیرستان/ ص 153


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ خرداد ۹۴ ، ۱۱:۳۴
طاهره مشایخ

روز آهوچه

دوشنبه, ۲۱ ارديبهشت ۱۳۹۴، ۱۰:۲۱ ب.ظ


  امروز دوشنبه بیست و یکم اردیبهشت روز خوبی بود.


باید در تاریخ ثبتش کنم:


 * اول صبح صبرم به سر آمد و این وبلاگ را درست کردم(بلاگفا خیلی بدقولی کرد).

*  بعد از سال‌ها با چند نفر از دوستان قدیمی تلفنی صحبت کردم و کلی انرژی گرفتم.


 * بعدازظهر غزاله را بردم کلاس زبان و از پارک روبروی میدان قلی‌پور پیاده‌روی کردم تا شهرکتاب. چند روزی بود که دخترم مدام از آلبوم جدید جناب محسن یگانه با نام نگاه حرف می‌زد. قرار بود بعد از کلی بدقولی، همین روزها منتشر شود. خلاصه من هم پیش دستی کردم و سی‌دی را داغ داغ از شهرکتاب خریدم. به پدرش هم گفتم به همین مناسبت همبرگر و نوشابه بخرد تا این رخداد را برای غزاله جشن بگیریم.

امشب را برایش جشن می‌گیریم تا یاد بگیرد ما در همه حال، حتی شنیدن صدای خواننده‌ای که به اندازه‌ی او طرفدارش نیستیم با او همراهی می‌کنیم و سعی می‌کنیم در خوشی‌هایش شرکت کنیم. و البته از او هم توقع داریم تا در موارد مشابه ما را درک کند.

این یک رابطه‌ی دوطرفه است که البته برای خانواده‌ی سه نفره‌ی ما یک رابطه سه‌طرفه است!!!


۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۱ ارديبهشت ۹۴ ، ۲۲:۲۱
طاهره مشایخ