گزارش یک زبانشناس

هر آنچه مربوط به زندگی است

گزارش یک زبانشناس

هر آنچه مربوط به زندگی است

گزارش یک زبانشناس
پیوندهای روزانه

۱۱۹ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «زندگی» ثبت شده است

آلن دوباتن

جمعه, ۲۲ آبان ۱۳۹۴، ۰۶:۴۲ ب.ظ


آلن دوباتن

اخیرا با نویسنده‌ای آشنا شدم که سبک خاصی در نوشتن دارد. گویا دارد با مخاطبش چهره به چهره صحبت می‌کند. مسایل و موضوعات را با روش خاصی بیان می‌کند. روش خاصش هم همان ساده‌گویی است. این نویسنده نگاه ویژه و تازه‌ای به مسایل اطرافش دارد. در واقع او در مورد چیزهای ساده‌ی زندگیِ روزمره می‌نویسد.

سبکش را دوست دارم. به نظرم نمونه‌ی ایرانی و وطنی چنین نویسنده‌ای جناب آقای دکتر سید مجید حسینی هستند.

 

    زندگی‌نامه: اَلَن دو باتن ‏ یک نویسنده، و کارآفرین سوییسی است. کتابهای او موضوعات مختلفی را به شیوه‌ای فلسفی با تاکید بر ارتباط آن با زندگی روزمره بررسی می‌کنند .در سال ۲۰۰۸ او یکی از اعضای هیات موسس یک سازمان جدید آموزشی با نام "مدرسه زندگی" بود. او با همسر و دو پسرش در لندن زندگی می‌کند. او دکترای فلسفه را در دانشگاه هاروارد آغاز کرد، ولی برای نوشتن کتاب برای عامه آن را نیمه‌کاره رها کرد.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ آبان ۹۴ ، ۱۸:۴۲
طاهره مشایخ

داستان یک زن: گذشته

پنجشنبه, ۲۱ آبان ۱۳۹۴، ۰۷:۴۳ ق.ظ


   داستان یک زن، داستانِ زنی است که با گذشته‌اش زندگی می‌کند. گذشته‌ای که هر روز در گوشش زنگ می‌زند. و مثل مار زنگی هر روز نیشش می‌زند.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ آبان ۹۴ ، ۰۷:۴۳
طاهره مشایخ

چقدر زود دیر می‌شود

سه شنبه, ۱۹ آبان ۱۳۹۴، ۰۹:۴۰ ب.ظ


  برایم داشت تعریف می‌کرد که به هنگام مرگِ مادرش حضور داشته. علائم حیاتی نشان می‌دهد که مادرش آخرین لحظات را می‌گذراند.

با بغض ادامه داد:

   سریع شهادتین را به او تلقین کردم. کلمه توحید را به او تلقین کردم: لا اله الا الله، الله اکبر

پاهایش را صاف و جفت کردم. دهانش را بستم. دستهایش را صاف کردم. با دستانم پلکهایش را آرام بستم. انگار چشمانش به جهان دیگر باز شد.

 

با خودم فکر کردم ایکاش ما هم در زمان وداع از این جهان، کسی کنارمان باشد.

 

در جایی خواندم:

هر گاه بر بالین کسی که در حال جان دادن است حاضر شدی او را به شهادت به توحید و رسالت پیامبر اسلام تلقین ده.

 

فرشته مرگ هر روز پنج بار در اوقات نماز با مردم مصافحه می کند و به ملاقات آنان می آید. هر یک از آنها که نسبت به نماز در وقت خود مراقبت کند، او خود کلمه «شهادتین» را تلقین او می کند و شیطان را از حریم او دور می سازد.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ آبان ۹۴ ، ۲۱:۴۰
طاهره مشایخ

باران، مارجان، کدو تنبل

دوشنبه, ۱۸ آبان ۱۳۹۴، ۰۵:۳۲ ب.ظ

     دوشنبه 18 آبان، هوای پاییزی، باران پاییزی و زندگی هم پاییزی است.


    کدوی تنبلی داشتم که قسمت شد ضیافتِ بارانِ پاییزی‌مان را تکمیل کند. کدو را روی تخته گوشت گذاشتم و خردش کردم. یاد مارجان افتادم. مارجان هم مثل هر گیله زن در هوای پاییزی بساط کدوی پخته راه می‌اندازد، تخمه‌هایش را تمیز می‌کند، کنار بخاری خشک می‌کند و شب‌چره خوشمزه‌ای برای شبهای پاییز و زمستانِ بچه‌ها و شوهرش آماده می‌کند.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ آبان ۹۴ ، ۱۷:۳۲
طاهره مشایخ

این روزها

دوشنبه, ۱۸ آبان ۱۳۹۴، ۰۷:۱۶ ق.ظ


شاید بعدها(ان‌شاءالله تا قبل از نوروز) وقتی مارجان، کتاب شد و توی دستانم گرفتمش و سطر سطرش را خواندم، باورم نشود که مارجان را در چه حالی ویرایش کردم...


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ آبان ۹۴ ، ۰۷:۱۶
طاهره مشایخ

دلم نگاه تو را میخواهد

دوشنبه, ۱۱ آبان ۱۳۹۴، ۰۲:۱۴ ب.ظ

 

    اگر می خواهی از حالم بپرسی

    بپرس

    اما از دلم نپرس

    چون دلم خون است

    خون


    دلم

    نگاه تو را می خواهد



۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ آبان ۹۴ ، ۱۴:۱۴
طاهره مشایخ

خیابانگردی و مردم‌شناسی

شنبه, ۹ آبان ۱۳۹۴، ۰۳:۱۶ ب.ظ


    روز جمعه 24 مهر، دخترم گزینه دو داشت. بردیمش مدرسه و خودمان دو تایی رفتیم سبزه میدان تا من چکمه بخرم. سالها بود در کنار هم در این منطقه پیاده‌روی نکرده بودیم. به همسرم گفتم از زمانی که دوتایی اینجا پیاده‌روی کردیم کلی گذشته است.

    جلوی ویترین کفش‌فروشی بودیم که گفتگوی خانواده‌ای نظرمان را جلب کرد. مادر جوان داشت کودک دو ساله‌ش را آرام می‌کرد:

"مامان جان، بیا بریم اونجا مَمِه‌فروشیه. هر مَمِه‌ای که خواستی برات می‌گیرم. یه عالمه مَمِه داره اون ممه فروشیه."

   پدر بچه هم در تایید همسرش گفت: "آره، بابایی. بیا بریم برات ممه بخریم. من دیدم اون مغازه خیلی ممه داشت. بیا ممه بخریم با هم بخوریم بابایی."

   بچه هم ول کن نبود. حسابی لج کرده بود و از جایش تکان نمی‌خورد. زن و شوهر همچنان داشتند به مکالمه‌شان ادامه می‌دادند و همان کلمات و عبارات را تکرار میکردند. پیاده‌رو خیلی شلوغ نبود و مکالمه آنها برای هر رهگذری قابل شنود بود. تقریبا همه برمی‌گشتند و لبخندی به این خانواده می‌زدند.


    برایم سوال شده که این همه کلمه قشنگ داریم تو زبان فارسی. مثلا همین کلمه بَه بَه خیلی زیبا و قشنگه! و می‌تواند همه‌ی خوراکی‌ها را تعمیم دهد. آخه "مَمِه فروشی" دیگه چیه!!!


    جمعه جاری یعنی 15 آبان هم دخترم گزینه دو دارد. این بار هم دوست دارم من و همسرم با هم برویم پیاده‌روی؛ دوتایی؛ به یاد قدیم‌ها.


۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ آبان ۹۴ ، ۱۵:۱۶
طاهره مشایخ

دو پیرزن

يكشنبه, ۳ آبان ۱۳۹۴، ۰۶:۵۸ ب.ظ


ساعت 9 صبح:

پیرزن "بسم اللهی" گفت و گونی پرتقال را روی آسفالت خیابان خالی کرد.

 

ساعت 1 ظهر:

پیرزن لباس‌هایش هیچ هماهنگی با هم نداشت. نزدیکم شد. شامه تیزم کار دستم داد: بوی نامطبوع که یادآور آخرِ بدبختی و فلاکت است! کاملا مشخص بود که روزهاست از حمام خبری نبوده. نزدیک‌تر شد. کارت شتابش را جلو آورد: "خدا خیرت بده. کارت به کارت بشه." یک کاغذ پاره‌پوره‌ی خیس و نوچ هم همراهش بود.

سعی کردم با مهربانی کارش را انجام دهم.

"2021؛ پنجاه تومن واریز بشه."

توی دلم فکر کردم چقدر راحت به من اعتماد کرد.

روی صفحه مانیتور چنین حک شد: "واریز به ندامتگاه لاکانشهر."

دلم ریخت. طفلی پیرزن.

آخرِ کار یک عاقبت به‌خیری هم به من گفت. کلی حال کردم. روحم جلا گرفت. ان‌شاءالله همین دعا مرا برای مدتی ضمانت خواهد کرد.


۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ آبان ۹۴ ، ۱۸:۵۸
طاهره مشایخ

داستان یک زن

پنجشنبه, ۲۳ مهر ۱۳۹۴، ۰۱:۳۷ ب.ظ


    زن هیچ وقت تمام نمی‌شود. همیشه زن می‌ماند.

اما مرد ممکن است روزی تمام شود؛ شاهدم فرهنگ لغت است؛ همه فرهنگ لغت‌های فارسی مدخل نامرد دارند.

 

   نکته مهم: این پست فاقد اهداف فمینیستی و مردستیزی است و فقط به عنوان مطلب زبانشناختی بداهه نوشته شده است.


۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۳ مهر ۹۴ ، ۱۳:۳۷
طاهره مشایخ

تولدت مبارک دوست وبلاگی عزیزم

سه شنبه, ۱۴ مهر ۱۳۹۴، ۰۹:۴۷ ب.ظ


     فردا تولد یکی از دوستان وبلاگی است که تقریبا با هم هم‌سن و سال هستیم. این دوستِ نادیده‌ی عزیز، در نوشتن بسیار مهارت دارد و خیلی باذوق می‌نویسد: واژه‌هایش مثل نقل و نبات و باقلواست. برای خودش سبکی دارد منحصر به خود.

    از روزمرگی‌ها، از کدبانوگری‌ها، فرزندان، علایق و آدمهای اطرافش می‌نویسد. از غم‌ها، شادی‌ها؛ در یک کلام واژه‌هایش را خرج به تصویر کشیدن زندگی می‌کند.

    من و این دوست وبلاگی شباهت‌های زیادی با هم داریم و همین باعث دوام دوستی‌مان شده است.


برای این دوست وبلاگی آرزوی بهترین‌ها را دارم.

تولدت مبارک دوست عزیزم

فرصت مناسبی است تا برایتان بگویم چگونه با ایشان آشنا شدم:


    چند سال پیش به دنبال وبلاگ خاصی بودم که به وبلاگ و نوشته‌های ایشان برخوردم. پست به پست خواندم و لذت بردم. بعد رسیدم به پست همان روزش که نوشته بود حسابی سرما خورده و مشغول استراحت است. لبریز از حس زندگی از وبلاگش خارج شدم. نزدیکهای غروب احساس سرماخوردگی داشتم، تب کردم و حسابی از پا افتادم.

   فردا رفتم برایش کامنت گذاشتم(با این مضمون): سرماخوردگی شما مسری بود و من از طریق وبلاگ شما سرما خوردم!!!

    و این چنین رفت‌وآمدهای وبلاگی ادامه پیدا کرد.


    دوستی ما تا امروز علی‌رغم مهاجرت‌های وبلاگی و اذیت و آزارهای بلاگفا هنوز ادامه دارد و ان‌شاءالله ادامه خواهد داشت.


۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۴ مهر ۹۴ ، ۲۱:۴۷
طاهره مشایخ