گزارش یک زبانشناس

هر آنچه مربوط به زندگی است

گزارش یک زبانشناس

هر آنچه مربوط به زندگی است

گزارش یک زبانشناس
پیوندهای روزانه

۱۱۹ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «زندگی» ثبت شده است

فیلم محمد رسول الله(ص)

جمعه, ۶ شهریور ۱۳۹۴، ۱۱:۲۲ ب.ظ

   

    امروز قرعه روز تعطیل ما افتاد به سینما رفتن؛ آنهم فیلم محمد رسول الله(ص). بعد از مدت‌ها، یا شاید سال‌ها، سه تایی رفتیم سینما: من و همسرم و دخترم.

    سانس دوونیم را رفتیم. بسیار خلوت بود. به قول دخترم فوق فوقش سی نفر بودیم. توی سالن انتظار چند خانواده با بچه چهار پنج ساله هم بودند. داشتم به این فکر می‌کردم این بچه‌ها می‌توانند سه ساعت در سینما بمانند؟!

    یادم نیست دقیقا اول فیلم از کجا شروع شد! اما صداگذاری فیلم و جاهایی که زیرنویس بود و قسمت ابرهه که ترجمه همزمان داشت نیاز به تمرکز زیادی داشت. در کل فیلم‌های تاریخی و مذهبی نیاز به دقت و تمرکز زیادی دارد. در خصوص تماشای فیلم‌های این چنینی نکاتی به ذهنم رسیده که به صورت موردی بیان می‌کنم.

 

اول: خانواده‌های بچه‌دار با آمدنشان به سینما برای تماشای چنین فیلم‌هایی هم به بچه‌هایشان ظلم می‌کنند و هم به خودشان و هم به حقوق دیگران احترام نمی‌گذارند. تماشای فیلم از واجبات نیست که به هر قیمتی با بچه کوچک در محیط‌های تاریک مثل سینما حضور داشته باشیم. بچه‌ی سه ساله یا چهار ساله چه گناهی کرده که باید سه ساعت در تاریکی سینما انواع صداگذاری و صحنه‌های خشن را تحمل کند و مدام به توی مادر یا توی پدر بگوید: تموم شد، بریم دیگه، بریم خونه، جیش دارم، دستشویی دارم، چیپس می‌خوام، آب می‌خوام. مامور سینما چند بار بیاید و هم بچه را اخم کند و هم به پدر تذکر دهد و شمای پدر همچنان استوار و محکم بر روی صندلی نشستی و مدام هم پسر بزرگتر را دعوا می‌کنی که چرا هوای برادر کوچکتر را نداری و البته خیلی آرام مثل پدرهای فهمیده به بچه می‌گویی: الان تموم میشه میریم باباجان.

من تمام مدت دلم برای آن بچه سوخت و همچنین دلم برای ساده‌لوحی پدرومادری که به گمان خودشان چه آدم‌های بافرهنگ و مسلمانی هستند که در روزهای نخستین اکران فیلم پیامبرشان، محمد رسول الله، تمام مدت بادقت داشتند فیلم را می‌دیدند و به گریه‌ها و بی‌تابی‌های بچه‌هایشان توجه نمی‌کردند.

 

دوم: همیشه آدم‌های بزرگ هر حوزه‌ای زیر ذره‌بین هستند و آثارشان نوع خاصی بررسی می‌شود. و همینطور موضوعات خاص و مهم هم همیشه از حساسیت ویژه‌ای برخوردارند. اکنون مجید مجیدی با سابقه نسبتا درخشان ملی و بین‌المللی در مورد موضوع بسیار مهم و خاص پیامبر بزرگ اسلام فیلم ساخته است. فیلمی که در سطح جهان مورد بررسی قرار می‌گیرد. فیلمی که اکنون همزمان میلیون‌ها مسلمان و مسیحی و یهودی و غیره در حال تماشای آن هستند. فیلم در مقطعی از زمان دارد اکران می‌شود که به واسطه گروه‌های اسلام‌گرای افراطی، اسلام ستیزی و اسلام هراسی بیداد می‌کند. جهانیان سال‌هاست که از شبه مسلمانان القاعده و داعش فقط شاهد خشونت و اعمال غیرانسانی بوده‌اند. پس فیلم محمد رسول الله باید چهره‌ی واقعی و حقیقی اسلام و پیامبرش را نشان دهد. پیامبر ما، پیامبر مهربانی‌هاست. در این فیلم نسبتا چهره‌ی مهربانی از پیامبر نشان داده شد. الهی شکر صحنه‌های جنگی و خشونتِ موجود در فیلم مربوط به مسلمانان نبود.

 

سوم: چنین آثاری فاخر هستند. تک هستند. ما انسان‌های درگیرِ دنیای مدرن و شلوغ پلوغ، نیاز داریم اعتقادات و دانسته‌ها و آموزه‌های دینی و اعتقادی‌مان کمی بازیابی و بازبینی شوند. باید هر چند وقت یک بار سریالی، فیلمی، کتابی، گزارشی، واقعه‌ای، شعری، اثر نقاشی خلق شود و ما کمی از روزمرگی‌ها فاصله بگیریم و کمی تفکر کنیم.

چند ماه پیش، شهدای غواص آمدند تا انسانیت و وجدان ملی ما بازبینی و بازیابی شود. اکنون هم تماشای فیلم محمد رسول الله می‌تواند به نوعی به بهبود حس مسلمانی‌مان کمک کند. می‌توانیم دوباره ایمان بیاوریم. دوباره مسلمان شویم و مهربانی را از پیامبر مهربان‌مان فرا بگیریم. تاریخ اسلام را دوباره مرور کنیم، از لجبازی‌های افرادی مثل ابوسفیان و ابولهب عبرت بگیریم. دوباره مسلمان شویم.

 

چهارم: سعی کنیم فیلم را بدون مقایسه با فیلمِ محمد رسول الله‌ِ مصطفی عقاد ببینیم تا تماشای فیلم لذتبخش‌تر باشد. هر هنرمندی اثر هنری را از دریچه‌ی ذهنی و زاویه دید خود در شرایط اجتماعی، فرهنگی و سیاسی خاص خود می‌سازد. همانطور که هر مخاطبی هم اثر هنری را از دریچه‌ی ذهنی خود بررسی می‌کند.

 

پنجم: فیلم محمد رسول الله(ص) دیدنی است.


۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۶ شهریور ۹۴ ، ۲۳:۲۲
طاهره مشایخ

اهل حساب و کتاب؟!؟

سه شنبه, ۳ شهریور ۱۳۹۴، ۱۱:۲۰ ب.ظ


    صاحب مغازه معترض است: چرا شما خانم‌ها اهل حساب و کتاب نیستید؟

    می‌گویم: من دیگر خانم ها را نمی‌دانم. اما من خودم زیاد اهل حساب و کتاب نیستم. من اهل کتابم! کتاب!

 

     دوست دارم به جای حساب و کتاب و شمردن، شبانه‌روز زندگی کنم؛ مادری کنم، همسری کنم، کمی آشپزی کنم، کمی خانه را مرتب کنم، و برای خودم در آرامش کتاب بخوانم و بنویسم. در آرامش. در سکوت. بدون حساب و کتاب؛ فقط زندگی و کتاب.

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۳ شهریور ۹۴ ، ۲۳:۲۰
طاهره مشایخ

و تو چه می‌دانی مصیبت عظمی چیست!

يكشنبه, ۱ شهریور ۱۳۹۴، ۰۵:۳۳ ب.ظ


    وزیر اقتصاد پرداخت یارانه‌ها را «مصیبت عظمی» برای دولت خواند.


    آقای وزیر اگر شما ماهی یک بار دچار کابوس و مصیبت عظمی می‌شوید، من خانواده‌های زیادی را می‌شناسم که هر روز و هر شب دچار مصیبت عظمی هستند: که مبادا یارانه‌شان به ناحق قطع شود.


    آقای وزیر، نه اقتصاد می‌دانم و نه اهل حساب و کتاب هستم. اما این را خوب می‌فهمم که زندگی با حقوق یک میلیون و دو میلیون بسیار سخت است. یارانه 45 هزار تومانی برای امثال من و شما رقمی نیست؛ اما خوب می‌دانم که این رقم برای یک خانواده سه نفره و چهار نفره و پنج نفره رقم قابل توجهی است.

     

     چند سال پیش همه چیز گران شد و به قول خودتان قیمت‌ها واقعی شدند؛ به این امید که یارانه‌ها به دست افراد واقعی برسد. اما عملا این طور نشد. خیلی‌هایی که مستحق این یارانه‌ها نیستند هنوز این یارانه‌ها را می‌گیرند و خیلی راحت و با افتخار می‌گویند: حداقل پول بنزین یک هفته ماشینمون(ماشین وارداتی) که میشه!

      برای عده‌ای هم این یارانه، پول پفک و چیپسِ دو روز بچه‌هاشون می‌شه!

 

   شما ماهی یک بار مصیبت عظمی دارید و خیلی‌ها هر روز مصیبت عظمی! حقوق‌های کم و اجاره خانه‌های بالا، هزینه سرسام‌آور زندگی. اینها چیزهایی است که برای خیلی‌ها مصیبت عظمی است.


۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۱ شهریور ۹۴ ، ۱۷:۳۳
طاهره مشایخ

کلمه "مرگ" را تلفظ کن!

دوشنبه, ۱۲ مرداد ۱۳۹۴، ۱۰:۴۸ ق.ظ


کلمه "مرگ" را تلفظ کن! دوباره تلفظ کن! چند بار صدایش بزن! می‌بینی که سخت تلفظ می‌شود. : اول باید لب‌ها به هم بچسبند، بعد محکم از هم جدا شوند، غار دهان باز شود، هوا به عقب دهان کشیده شود و بعد قسمت پسین زبان به نرم‌کام بچسبد و جلوی خروج هوا را بگیرد تا کلمه مرگ به حق ادا شود. صدای "گ" چقدر سخت تلفظ می‌شود؛ انگار جان آدم را دارد می‌گیرد؛ گویا خودش عینِ مرگ است؛ اصلا انگار با همین تلفظ، مرگ رخ می‌دهد. تلفظ کردنش که اینقدر سخت است؛ وای به حال چشیدن و تجربه‌ی آن!

در سن چهل سالگی، در سراشیبی زندگی، با هوشیاری کامل، همراه با حسِ خوبِ زندگی، با اندیشه مثبت در حال تفکر در مورد مرگ هستم. حس می‌کنم مرگ همین نزدیکی‌هاست. زیاد دور نیست. کسانی که مرگ را چشیده‌اند فقط کمی زودتر از ما اسیر فرشته مرگ شده‌اند. فقط کمی زودتر!


۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ مرداد ۹۴ ، ۱۰:۴۸
طاهره مشایخ

خودکشی اینستاگرامی Instagram Suicide

چهارشنبه, ۳ تیر ۱۳۹۴، ۱۲:۴۱ ق.ظ


     در حال حاضر بهترین اپلیکیشن برای ارسال و اشتراک عکس، شبکه اجتماعی اینستاگرام است که نزد ایرانیان محبوبیت و شهرت خوبی هم پیدا کرده است. ارتباطات افراد در این فضای مجازی می‌تواند خوراک اطلاعاتی وسیعی را برای کارشناسان و صاحب‌نظران فراهم کند. اینستاگرام می‌تواند متخصصانی نظیر روان‌شناسان، مردم شناسان، جامعه شناسان و زبان‌شناسان را در رسیدن به فرضیه‌های علمی یاری کند.

   

    در این مدت حضور در اینستاگرام چیزهای جالبی کشف کرده‌ام و تصمیم دارم به صورت مطالب مختلف اینجا منتشر کنم.

   یکی از نکات مهمی که این مدت ذهن مرا به خود مشغول کرده واکنش صاحبان صفحه در قبال صفحه خودشان است. صفحه افراد منعکس کننده حالات روحی و درونی صاحبانش می‌باشد. که البته شاد بودن کمتر نمود دارد. اما در مقابل ناراحتی و افسردگی خیلی زود خودش را نشان می‌دهد. مثلا در بسیاری از موارد، اگر صاحب صفحه حالش خوب نباشد بلایی سر صفحه و عکس‌ها می‌آید. معمولا در این شبکه‌های اجتماعی، مظلوم‌تر از هر چیز، صفحه طرف است!


   چندین واکنش وجود دارد: عکس پروفایل عوض می‌شود، یک عکس ناراحت کننده یا یک شعر غمگین ارسال می‌شود و یا صفحه به طور کل منهدم می‌شود!!!


    مثلا صاحب صفحه از خانواده ناراحت است بلافاصله صفحه را معدوم می‌کند؛ رابطه‌اش با دوستش(دوست همجنس و غیرهمجنس) بهم می‌خورد بلافاصله عکس‌ها پاک می‌شوند؛ نتیجه امتحان مدرسه و دانشگاه خوب نیست، بلافاصله ... از خانه قهر می‌کند یا با پدرومادر دعوا می‌کند؛ یا کسی به او گفته بالای چشمت ابروست و خلاصه کافیست از چیزی ناراحت شود، ظاهرا آن لحظه ساده‌ترین و در دسترس‌ترین چاره و علاجِ این ناراحتی نابود کردنِ هویت اینستاگرامی است!

    یعنی هویتی که شخص طی چندین روز و چندین هفت و ماه و شاید چندین سال، برای خودش ساخته بود و بازتولید کرده بود در یک لحظه نابود می‌کند. تمام انرژی که صرف ارسال عکس‌ها و حجم اینترنتی که برای ارسال آنها مصرف شده؛ همه هیچ و پوچ! این یعنی پشتِ پا زدن به تمام این زحمات.

در یک کلام: نوعی خودکشی اینستاگرامی!


   اینجاست که آدم‌ها، دنبال کننده‌ها و دنبال شونده‌ها، مثل موروملخ سر می‌رسند: چی شده؟ چیزی شده؟ علایم عجیب غریب از صفحه کلیدهای خود ارسال می‌کنند. باید گفت این افراد هم حق دارند. چون آنها هم در این صفحه برای خودشان هویت ساخته بودند. هویتی تازه و بدیع. کامنت‌ها و شکلک‌هایشان نابود شده ... هویتی که در این صفحه بازتولید کرده بودند، حجم اینترنت برایش صرف کرده بودند، برای هر لایک و کامنت و هر بار بازدید صفحه هزینه و وقت صرف کرده بودند.


۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ تیر ۹۴ ، ۰۰:۴۱
طاهره مشایخ

رمضان، افطار، زندگی

دوشنبه, ۱ تیر ۱۳۹۴، ۰۵:۰۷ ب.ظ


   شما را نمی‌دانم. ولی من خودم در ماه مبارک رمضان رسما مفید نیستم. بیشتر کارهای روزمره‌م تقریبا کنسل می‌شوند: وبلاگنویسی، نوشتن مطالب مختلف، کتابخوانی، گوش دادن به سخنرانی و تفسیر قرآن، پیاده‌روی و ... .

از این بابت خیلی ناراحتم. اصلا حال انجام کاری ندارم. سال‌های قبل از شب تا سحر بیدار بودم و کلی کارهای عقب مانده را انجام می‌دادم. اما امسال خیلی خسته می‌شوم؛ خواب چشمانم را می‌گیرد.

   

     چند روز پیش شامی لپه رشتی درست کردم. بعد از بسته بندی گذاشتم تو فریزر. تقریبا یک روز در میان افطار درست می‌کنم. همسرم هر روز هم این شامی را درست کنم راضی است الهی شکر. دخترم این چند روز ویروسی شد و نتوانست روزه بگیرد. خلاصه نهارها باید برای او کته ماست و جوجه کباب درست کنم. خدا را شکر حالش بهتر است و ان‌شاءالله از فردا دوباره روزه می‌گیرد. دیروز که داشتم برای دخترم سیب رنده می‌کردم یاد افطارهای قدیمی در خانه مادربزرگم افتادم. یادش بخیر وقتی رمضان به تابستان می افتاد، فالوده طالبی و فالوده سیب و آب‌دوغ عضو ثابت سفره‌های مادربزرگم بود. خدا همه رفتگان را رحمت کند. حالا من امروز به یاد گذشته‌ها برای افطار آب‌دوغ درست کردم.

امروز بعد از انجام کارهای خانه لپ‌تاپ را روشن کردم و استارت تایپ را زدم.


    واقعا در کار برخی از این علمای دینی به خاطر پشتکار و اراده و همت عظیمشان می‌مانم. مثلا علامه حسن زاده آملی بیشتر کتاب‌هایشان را با زبان روزه نوشته‌اند!!!


۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ تیر ۹۴ ، ۱۷:۰۷
طاهره مشایخ

ما در اینستاگرام We in Instagram

دوشنبه, ۱ تیر ۱۳۹۴، ۱۲:۲۳ ق.ظ


    دارم میز را می‌چینم. دخترم از نوع چیدمان سفره و تزیین غذا بلافاصله متوجه می‌شود چه در سرم دارم. به محض اینکه نگاهمان با هم تلاقی می‌کند در جا با لبخند شیطنت آمیزی می‌گوید: هان چیه! می‌خوای عکس بگیری! یه پُست جدید!

کسی به غذا دست نزنه ... اونو بذار این ور... یه کم آن ور... خوبه. (اولین عکس) ... نه یه دونه بهتر بگیرم ... (دومین عکس) ... بذار برم اون ظرف خوشگله رو بیارم...(سومین عکس) این چراغو خاموش کن... (چهارمین عکس) این چراغو روشن کن... حالا اون چراغو خاموش کن.

-مامان گوشیتو بده. من بهتر می‌گیرم... از این زاویه بهتره... تو دستت می‌لرزه.

حاصلِ ده تا عکس این است: چند تاشون خوبه. چندتا هم انگشتی، دستی، عضوی از همسرجان در عکس حضور داره. بقیه عکس‌ها هم بد نیست. خیلی از عکس‌ها را دخترم نمی‌پسندد. ذوق هنری‌اش گل می‌کند.

-این قدر عکس نگیر مامان. حافظه گوشیــــــــم ...(سریع «میم» تبدیل به «ت» می‌شود*) گوشیت پر میشه!

همسرم: خانم شروع کنیم. غذا سرد شدااااا. بیایین شما هم ... بیایین با هم غذا رو شروع کنیم.

من: شما شروع کن.

همسرم: بدون شما مزه نمی‌ده.

دخترم: عکسهاتو ساده نذار. از اِفِکت هم استفاده کن. بده من برات درست کنم.

من: این خوبه؟ این چی؟ کدومو انتخاب کنم؟

همسرم: من شروع کردما. مزه‌ی غذا به دور هم بودنِ.

من: عزیزم، من یه لقمه که بیشتر نمی‌خورم. خوب تو شروع کن دیگه. من الان سرم شلوغه. موضوع حیثیتیه!

من و دخترم کلا در باغ دیگری حضور داریم. حواس‌مان به کار خودمان است.

دخترم: چرا از اینستاسایز استفاده نمی‌کنی؟ بده از بازار برات دان کنم.

من: اینستاسایز دیگه چیه؟ نه بابا. حوصله اونا رو ندارم.

دخترم: کاری نداره. من بهت یاد میدم. تو که داری عکس می‌ذاری، خوب عکس‌هات کیفیت داشته باشن.

   سریع گوشی را از من می‌گیرم. من مشغول غذا می‌شوم. برای دخترم غذا می‌ریزم. بشقاب همسرم را بررسی می‌کنم: چیزی کم و کسر نباشد.

غرغر می‌کند: اول غذاتونو بخورین، بعد هر کار می‌خواین انجام بدین.

  من: خوب شما هم یه وقت‌ها پای لپ‌تاپ هستی و من برای چای و قهوه و غذا کلی صدات می‌کنم. چقدر چای و قهوه‌های سرد خوردی. درسته یا نه؟ خیلی وقت‌ها سر غذا داری کانال تلویزیونو تغییر می‌دی.


   همسرم در حالی که لقمه‌های بزرگ بزرگ می‌گیرد: خوب مگه چند بار شده؟ شما دوتا کار همیشگی‌تونه.

من با کمال تعجب: کار همیشگی؟ خوب تازه اینستا رو نصب کردیم**. برامون تازگی داره. بعدشم من که عکس غذا کم می‌ذارم، معمولا همون رو اُپن عکس می‌گیرم. حالا یکی دو بار اینطوری شده.

دخترم: ببین مامان خوب شد؟

من: حالا غذاتو شروع کن. بعد نگاه می‌کنم.

با این حال نمی‌توانم صبر کنم. گوشی را از او می‌گیرم و عکس نهایی را نگاه می‌کنم. «آره خوبه»

دخترم: می‌خوای اِفِکت‌هاشو بیشتر تغییر بدم.

من: وای غزاله ول کن. همین خوبه. غذاتو بخور فعلا.

همسرم: باباجان غذاتونو بخورین... سرد شد.

دخترم: خوب مامان چرا یه آی‌فون نمی‌خری؟ یا یه گلکسی؟ اکسپریا هم خوبه. محسن یگانه هم آی‌فون داره هم گلکسی.

من: آهان گوشی بگیرم همش دست تو باشه.

دخترم: من برا خودت می‌گم. لایک عکسهات می‌ره بالا. من اگه اینستا داشتم چه عکسهایی می‌گرفتم.

من: لایک می‌خوام چه کار.

همسرم: من که از حرفهای شما چیزی سردرنمیارم. لایک و اِفِکت و اکسپریا و ...


   خلاصه عکس آماده‌ی ارسال می‌شود تا تصویری از سفره‌ی سه نفره‌ی ما جهانی شود و دیگران هم ببینند در سفره ما چه خبر است. ما چه می‌خوریم و چه نمی‌خوریم!


      یادم می‌آید دوران بچگی، یادش بخیر، آن موقع‌ها که هنوز مهمان سرزده مُد بود و هنوز مثل حالا بی‌کلاسی و از محالات نبود، اگر سر سفره، مهمان سرزده‌ای می‌آمد، مادرم خیلی هل می‌شد. مخصوصا اگر غذایمان از رویدادهای هفته و یا حاضری بود. کلا مادرم به اینکه سفره و آشپزخانه و در کل زندگی‌اش سرزده دیده شود خیلی حساس است.

حالا دخترش عکس سفره خودش را در شبکه اجتماعی به نام اینستاگرام ثبت می‌کند و از طرف دوست و آشنا و فامیل و غریبه رویت می‌شود و لایک می‌خورد!


از بعد از عید من و دخترم گوشی‌هایمان را عوض کردیم. گوشی دخترم مثلا هوشمندتر است! و بعد از امتحانات گوشی‌اش را پس گرفت L

** این خاطره مربوط به یک سال پیش است.



۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ تیر ۹۴ ، ۰۰:۲۳
طاهره مشایخ

هم‌چون مروارید در دل صدف کج و کوله

پنجشنبه, ۷ خرداد ۱۳۹۴، ۱۱:۳۴ ق.ظ


    دخترم دیروز امتحان ادبیات فارسی داشته. امتحان استانی بود. حالا امروز صبح وقتی دید در حال تایپ خیلی کلافه هستم و نمی‌دانم با خودم چندچندم، آمده کنارم نشسته، می‌گوید: مامان، می‌دونستی جلال آل احمد در مورد نیما یوشیج گفته: «هم‌چون مروارید در دل صدف کج و کوله سال‌ها بسته ماند*»؟

گفتم: یعنی کسی قدرش را ندانست؟

ذوق‌زده میگه: از کجا فهمیدی؟

گفتم: خوب، صدف و مروارید کنایه از همین مفهوم است.

گفت: مامان، با این جمله یاد تو افتادم. کسی قدر تو رو نمی‌دونه. کتابهات ...( و حرفش را خورد)

گفتم: یعنی من کج و کوله‌ام؟

گفت: نه. کج و کوله استعاره از جامعه است!

بعد می‌رود دفترش را می‌آورد و برایم می‌خواند: "منظور از صدفِ کج و کوله می‌تواند روزگار ناسازگار نیما باشد که قدر کار ارزنده نیما را ندانست!"

ای دل غافل، دخترم هم مثل خودم کله‌ش بوی قورمه سبزی میده! 


   نکته مهم : این یک اصل روانشناختی است؛ والدین از نظر فرزندانشان همیشه بهترین‌ها هستند و بچه‌ها دوست دارند آنها را قهرمان ببینند. حالا من قهرمان دخترم هستم. همین برای من بس است.


* کتاب ادبیات فارسی/ سال اول دبیرستان/ ص 153


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ خرداد ۹۴ ، ۱۱:۳۴
طاهره مشایخ

با همه باش و بی همه باش

چهارشنبه, ۶ خرداد ۱۳۹۴، ۰۱:۲۵ ب.ظ



     دُر گرانبهایی از گنجینه‌ی مناجات شعبانیه که می‌تواند تکلیف آدم را با خودش و خدای خودش و بندگان خدایش روشن کند.

این عبارت از مناجات شعبانیه مرا یاد نکته اخلاقی علامه حسن زاده آملی می‌اندازد:

با همه باش و بی همه باش


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ خرداد ۹۴ ، ۱۳:۲۵
طاهره مشایخ