گزارش یک زبانشناس

هر آنچه مربوط به زندگی است

گزارش یک زبانشناس

هر آنچه مربوط به زندگی است

گزارش یک زبانشناس
پیوندهای روزانه

۸۰ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «کتاب» ثبت شده است

نفسِ بهار

دوشنبه, ۹ اسفند ۱۳۹۵، ۰۸:۲۴ ق.ظ

  

     نفس را یک نفس خواندم. نفس بود نفس. خوشحالم که کتابش را قبل از فیلم خواندم. سر فرصت حتما فیلمش را هم می‌بینم. خیلی تعریفش را شنیدم.

    نفس را توی تاکسی شروع کردم. 27 بهمن بود. کلاسها تشکیل نشد و من هم از خدا خواسته. فدای سرم. دانشجو که دلش برای خودش نمی‌سوزد، حالا من چرا حرص بخورم. آنقدر حرص خوردم که دیگر توان ندارم. جلوی در دانشگاه منتظر بودم تا ماشین پر شود. بی‌خیال از گذشت زمان و قیل و قال راننده تاکسی‌ها، رفته بودم در قصه‌ای که نرگس آبیار برایمان بافته بود. چه بافتنی!

   آش پخته بود. چه آشی! هم خوشمزه، هم خوشگل! چه تزیینی! با کشک و پیازداغ نعناع داغ سیرداغ فراوان!

   پر از نوستالوژی و خاطرات!

   مهمترین نکته‌ای که نقطه قوت قصه بود روابط عاطفی بهار، شخصیت اصلی داستان، با پدرش بود. کم پیش آمده در تاریخ ادبیات و سینمای ایران و حتی جهان که پدر این قدر احساسی و عاطفی باشد. علی‌رغم مشکلات فراوان زندگی اینقدر با احساس و صبور بود نسبت به فرزندان و مخصوصا این بهار با آن موهای شوریده گوریده‌اش!

   نویسنده تصویر مثبت و تاثیرگذار و مهربانی از پدر ارائه داده است. پدر با اینکه کم‌پول و مریض است و همسرش را از دست داده، و با وجود چهار بچه قدونیم‌قد همچنان باحوصله است.

   پدر قصه نرگس آبیار، یعنی پدر بهار، یک پدر قصه‌گو است. یک عالمه قصه بلد است و مدام برای بهار قصه می‌گوید.

   پدر بهار، پدر نسل قدیم است، نسلی که آگاهیش کم بود. کم می‌دانست و سواد چندانی نداشت. پدری از نسل بی‌رسانه. اما از خیلی از پدرهای فعلی که در انفجار اطلاعات و غول رسانه‌ها به سر می‌برند باوجودتر و با فهم و شعورتر است.

   نفس به من نفسی دوباره داد. دوست نداشتم تمام شود. دوست داشتم با روش قطره چکانی و جرعه جرعه قصه را بخوانم و مثل شهرزاد قصه‌گو ذهن منتظرم را شب به شب چشم به راه باقی داستان بگذارم، اما نمی‌شد. زود تمام شد. کمتر از دوشب. شهرزاد قصه‌گو فقط توانست دو شب مرا بیدار نگه دارد.

  از زبان و واژگان نفس هم نباید به راحتی گذشت. هر کدام از شخصیتها زبان و لغات مختص به خود را دارند که از لحاظ زبانشناختی قابل توجه است.



۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ اسفند ۹۵ ، ۰۸:۲۴
طاهره مشایخ

یحیی

سه شنبه, ۳ اسفند ۱۳۹۵، ۰۷:۲۱ ب.ظ


   امروز صبح فیلم یحیی سکوت نکرد را دیدم. فیلم خوبی بود. خوشم آمد.

   قبل از نماز ظهر هم، کتاب سیصدوشصت و پنج روز در صحبت قرآن الهی قمشه ای را باز کردم. بخشی از سوره مریم سلام الله علیها آمد. بخش مربوط به حضرت یحیی. به نظرم رسید که اینها همه نشانه است. این مدت مشغول کتاب قلندر و قلعه هستم. کتابی با موضوع شهاب الدین یحیی سهروردی، شیخ اشراق.

باید حواسم به این نشانه ها باشد.

شاید "یحیی" یک کد است، یک اسم رمز.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ اسفند ۹۵ ، ۱۹:۲۱
طاهره مشایخ

پیشنهاد کتاب: تکفیری

پنجشنبه, ۱۴ بهمن ۱۳۹۵، ۰۷:۳۵ ب.ظ


   تکفیریِ مهدی دُریاب را می‌توان یک روزه خواند و قال قضیه را کند. اما بهتر است این اثر را جرعه جرعه نوشید و کمی زحمت صبر و بردباری به خودمان بدهیم و آرام آرام پیش برویم. در این مطلب قصد بررسی عناصر داستان و تحلیل تکنیکی آن را ندارم و این قسمت را به عهده صاحب‌نظران و کارشناسان می‌گذارم. این متن تقریبا تحلیل محتوایی کتاب تکفیری است که به صورت موردی بیان می‌شود.


   *داستان بر پایه پرونده شهید پیرویان خلق می‌شود و می‌توان روح شهید را در طول داستان مخصوصا در مناطق جنگی حس کرد. منصور که شخصیت اصلی داستان است زمانی دوست و هم‌رزم این شهید بوده. او بر حسب ضرورت داستان بخشی از خاطرات جنگی با رفیق شهیدش را مرور می‌کند.


   *تکفیری تهران را خوب توصیف کرده. عناصر شهری مثل مترو، ترافیک، آلودگی و بازار تهران، برج میلاد در بخش‌هایی از داستان اشاره شده است.


   *تکفیری را بهتر است مانند اکثر کتاب‌های انتشارات کتابستان، علی‌رغم کوچک و کم‌حجم بودن، آهسته و پیوسته خواند. این اثر با حجم و تعداد لغات کم توانسته بخش مهمی از حوادث و وضعیت دنیای امروز را به صورت فشرده در قالب داستانی مهیج بازخوانی کند. نویسنده سعی کرده ایران هسته‌ای و وضعیتش را در جهان نشان دهد و اوضاع کشورهای همسایه نظیر سوریه و عراق و نیز کمی از تاریخ پنجاه سال اخیر افغانستان را مثل حضور نیروهای شوروی در این کشور و یا تشکیل کشور اسلامی توسط طالبان به صورت اجمالی بررسی کند.


   *نویسنده به حوادث مهم جهان نظیر حمله یازده سپتامبر و حمله آمریکا به افغانستان به خوبی اشاره کرده است. همینطور اشاره ظریفی به کتاب آیات شیطانی و سلمان رشدی و قتل عام مسلمانان سربرنیتسای بوسنی توسط صرب‌ها می‌کند.


   *همچنین در لابه‌لای داستان مفاهیم و کلیدواژه‌هایی نظیر بن لادن، القاعده، طالبان، جهادگران سلفی، مزار شریف، فساد اخلاقی پادشاه عربستان نیز در قالب خرده روایت‌هایی بازخوانی می‌شود. درواقع مخاطب با خواندن این کتاب وارد دنیای جدیدی می‌شود و بسیاری از خاطرات و اخبار رسانه‌ای در ذهنش بازسازی می‌شود.


   *از طرف دیگر، نویسنده به حضور و اهمیت ایران در کشورهای همسایه نیز اشاره می‌کند. کشورمان این سالها هم پذیرای مهاجر افغان و عرب بوده و هم برای ایجاد صلح و برقراری امنیت نیروهای مردمی و نظامی در این کشورها داشته‌است. حضور شهید علی اکبر پیرویان، دانشجوی دانشکده علوم پزشکی، برای کمک به مجاهدین افغان در جنگ با ارتش شوروی و نیز حضور نیروهای ایرانی در سوریه نمونه‌ای از این حضور است.


   *شاید بتوان گفت صحت اعتقادات شیعه و بررسی شواهد قرآنی و منطقی برای اثبات آن از نقاط قوت کتاب باشد. منصور که یک عالم آکادمیک اهل سنت است در جای جای داستان عقاید و رفتار شیعه را مورد سرزنش قرار می‌دهد و آنها را متهم به شرک می‌کند. مثلا از نگاه و اعتقاد او، زیارت اهل قبور و ساخت یادمان شهدا شرک محسوب می‌شود و بارها و بارها استغفار می‌کند. نویسنده در چندین مورد توانسته اعتقادات شیعه را از لحاظ قرآنی اثبات کند. مثلا وقتی بحث استشفاء پیش می‌آید به پیراهن حضرت یوسف اشاره می‌کند که باعث بینایی حضرت یعقوب شد و یا با توسل به حضرت فاطمه سلام الله علیها حقانیت شیعه را متذکر می‌شود.


   *کتاب کشش خوبی دارد و خواننده را تا آخر داستان جذب می‌کند. اگرچه در اواسط داستان حرص خواننده درمی‌آید که این وزارت اطلاعات و سربازان گمنام کجا هستند که شخص مهمی مثل منصور که زمانی دست راست ملاعمر، رهبر طالبان، بوده و دستش با بن لادن و القاعده در یک کاسه بوده، چنین آزادانه در پایتخت و شیراز و مناطق جنگی جولان می‌دهد! بعد متوجه می‌شویم که ضرورت داستان باعث شده نویسنده آخر اثر نشان دهد که همه این افراد از همان ابتدا تحت نظر بوده‌اند.

 

   *با خواندن چنین آثاری هوشیارتر می‌شویم که همه اینها انگار یک بازی گروهی است. همه نیروهای شیطانی از اسرائیل گرفته تا نیروهای وهابی و سلفی و داعش دست به دست هم داده‌اند تا اسلام اصلی را پنهان کنند و چهره مهربان و صلح دوست اسلام را برای جهانیان زشت و خشن نشان دهند.


ای مولای من ظهور کن و اسلام ناب محمدی را دوباره بر ما نازل کن.


۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۴ بهمن ۹۵ ، ۱۹:۳۵
طاهره مشایخ

نفسهای آخر

شنبه, ۱۸ دی ۱۳۹۵، ۰۱:۰۰ ق.ظ

چه تناقض شگفت انگیزی.

نفسهای آخر یک اثر، میشود تولد همان اثر.

با آخرین ضربه های من بر روی کیبورد، مارجان متولد میشود.

آغاز یک اثر، یک شخصیت. چیزی به متولد شدن مارجان من نمانده. از سال رسیدم به ماه. بعد هفته، روز و حالا دقیقه و لحظه.

تمام شدم تا مارجان متولد شود. خون دل ها خوردم.



موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۸ دی ۹۵ ، ۰۱:۰۰
طاهره مشایخ

این روزها: روز جمعه!

جمعه, ۱۰ دی ۱۳۹۵، ۰۲:۵۲ ب.ظ


   مثلا امروز جمعه است. اگرچه مدتهاست برای من روز تعطیل و غیرتعطیل خیلی فرق نمی‌کند. برنجم را دم کردم و رفتیم خرید. بعد از خرید همسرم وسایل را آورد بالا جلوی در و رفت سرکار. من ماندم و یک عالمه خرید. غزاله هم که خرید را فقط به نیت کیک و آدامس و هله هوله نگاهی می‌اندازد و گاهی هم جابجایشان می‌کند.

   آلو اسفناج را ردیف کردم و افتادم به جان خانه و آشپزخانه. دو تا لیوان آب پرتقال هم برای دو تا اربابهای خانه آماده کردم و به غزاله گفتم لپ تاپ را روشن کن تا من بیایم. سریع سالاد درست کردم و داشتم به این فکر می‌کردم که الان در مورد چه چیزی بنویسم که صدای در پارکینگ آمد. بعد هم صدای دزدگیر ماشین ارباب بزرگ!

   وقتی از من می‌پرسند "«مارجان» چه شد؟"، "تمام شد؟" "چرا این قدر طولش می‌دی" دوست دارم خودم را از پنجره بیندازم بیرون.

   این است داستان من. مثلا مشغول تایپ هستم، غزاله می‌آید کنارم و شروع به خاطره تعریف کردن می‌کند. یا تلویزیون را روشن می‌کند. یا می‌خواهد با لپ تاپ فیلم ببیند. خلاصه وقتی که خودش درس دارد همه باید دست به سینه در خدمتش باشیم و وقتی هم که از درس خواندن خسته می‌شود باز هم خدمت از ماست!

 

    ** دیروز کتاب طولانی‌ترین آواز نهنگ را خواندم. رمان نوجوان است. اما به دلایلی... در چند ساعت تمامش کردم. نکات اجتماعی، تربیتی، خانوادگی، فرهنگی جالبی داشت.


***روز چهارشنبه عروسک گردان کلاه قرمزی، دنیا فنی زاده از دنیا رفت. خدا رحمتش کند. خاطرات قشنگی برای همه باقی گذاشت. یادش گرامی.


۴ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۰ دی ۹۵ ، ۱۴:۵۲
طاهره مشایخ

از قضا

دوشنبه, ۲۹ آذر ۱۳۹۵، ۰۵:۰۶ ب.ظ


    امروز اتفاقی افتاد که خاطره چند هفته گذشته را برایم زنده کرد. داستان از این قرار است که کتاب خوشدست «وقت بودن» را اوقات بیکاری بین دو کلاس شروع کردم و دوست نداشتم تمام شود. بد جور رفته بودم توی کتاب. درگیر موضوع جالب و چالش برانگیزش شده بودم. پدیده "زن طلاق".  کم کم استادان دیگر هم سر رسیدند. جالب بود که یکی از استادان اهل همان جا بود و درست روبرویم نشسته بود. خیلی دوست داشتم جرات و جسارت به خرج می‌دادم و موضوع را مطرح می‌کردم و در واقع نظر یک بومی محلی که با تمام وجود این موضوع را درک کرده را جویا می‌شدم. از اینکه این فرصت ناب را از دست دادم خیلی حسرت خوردم.

    از قضا امروز هم ایشان را دیدم. در مورد موضوعی چنان جبهه گرفته بود و بی‌منطق حرف می‌زد که بقیه استادان هم متعجب شده بودند از این همه بی‌منطقی و خودخواهی. پیش خودم فکر کردم عجب شانسی آوردم که موضوع "زن طلاق" را مطرح نکردم.


۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۹ آذر ۹۵ ، ۱۷:۰۶
طاهره مشایخ

ذهن درگیر من

يكشنبه, ۲۸ آذر ۱۳۹۵، ۰۱:۲۹ ب.ظ


    گرفتاری یعنی گوساله‌ای که زاییدی هنوز گاو نشده، چند گوساله دیگر هم قصد به دنیا آمدن داشته باشند!

    هنوز در گیرودار مارجان هستم که دو سوژه مثل دارکوب توی سرم می‌کوبند و ذهنم را قلقلک می‌دهند. یکی مربوط به مسجدی است که هر روز سر راه دانشگاه می‌بینم. سالها پیش از بی‌خوابی نشستم شبانه چند صفحه‌ای در موردش نوشتم. یک هفته شبانه روز صد صفحه پر شد. روزگار و گرفتاری‌های روزمره باعث شد کلا یادم برود چنین چیزی نوشتم. البته خیلی خام و بی‌تجربه نگارش شده. اما سوژه و درونمایه خوبی دارد. باید سر فرصت بنشینم و حسابی بپزمش!

دومین سوژه خیلی خاص است. هنوز روی کاغذ نیامده. اما ذهنم را حسابی درگیر کرده.


۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۸ آذر ۹۵ ، ۱۳:۲۹
طاهره مشایخ

به اندازه یک نقطه

جمعه, ۲۶ آذر ۱۳۹۵، ۰۹:۴۴ ق.ظ


    مشغول خواندن کتاب به اندازه یک نقطه هستم.


همین


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۶ آذر ۹۵ ، ۰۹:۴۴
طاهره مشایخ

داستان یک زن: مامان کی فسنجون درست می‌کنی؟

چهارشنبه, ۱۷ آذر ۱۳۹۵، ۰۸:۲۰ ب.ظ


    خسته کوفته یک فنجان قهوه اسپرسو برای خودم درست کردم و با شکلات تلخ تازه نشستم چند صفحه برادران کارامازوف بخوانم. غزاله هم کنارم نشسته مشغول خوردن کیک و آبمیوه.


غزاله: مامان فسنجون کی درست می‌کنی؟

من: تو توی چشمهای من فسنجون می‌بینی؟

غزاله: فردا نهار شیرین خورش درست کن یا فسنجون.

من: نه گردو داریم برا فسنجون و نه پیازداغ برا شیرین خورش.

غزاله: اِ... پس نهار چی می‌خوای درست کنی؟

من: تو چی دوست داری؟

غزاله: من که گفتم؛ یا فسنجون یا شیرین خورش.

من: ...

 

   گاهی فکر کردن در مورد اینکه «نهارو شام چی بخوریم» خیلی سخت‌تر از درست کردن غذاست. حالا من باید فکر کنم برای فردا نهار که هر سه نهار با هم هستیم چه تدارک ببینم. به فکر غذایی هستم که هم وقت کمی بگیرد و هم مورد علاقه این دو باشد!

   این روزها سرم خیلی خیلی شلوغ است. ان‌شاءالله باید آخرین بازخوانی و بازنویسی مارجان را تا آخر آذر تحویل دهم. نوشتن کار بسیار فرسایشی است. ذهن را خسته می‌کند. شیره روح و جان را می‌گیرد. از طرفی مسوولیت خانه و زندگی، کمی تدریس و سروکله زدن با غزاله و دانشجوها و مطالعه کتاب‌های تخصصی داستان‌نویسی و ... هم به گردنم هست. حالا بماند که این وسط‌ها نگرانی‌های همیشگی و دائمی و دردهای دست و گردن و سردردهای مزمن هم که همیشه برِ دلم لانه کرده‌اند.

 

   مهم: راستی دیروز روز دانشجو بود. تبریک

JJJ


۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۷ آذر ۹۵ ، ۲۰:۲۰
طاهره مشایخ

این مردم نازنین: راننده تاکسی کتابخوان

سه شنبه, ۱۶ آذر ۱۳۹۵، ۱۲:۱۲ ق.ظ


   امروز هم یکی دیگر از این مردم نازنین گل کاشت.

   از مسیر فلکه گاز تا گلباغ نماز، راننده تاکسی از قضا کتابخوان درآمد. آن هم چه کتابخوانی! خوره کتاب‌های تاریخی. حتما وقتی دید من توی ماشین کتاب می‌خوانم ذوق کرده و از اینکه یک گوش شنوا پیدا کرده برای تجارب کتابخوانی خیلی خوشحال شده. سن و سالش حدود 60 سال می‌خورد و تحصیلاتش سیکل بود. مرد بسیار پخته و باسوادی بود. می‌گفت عضو کتابخانه عمومی است و هر هفته کتاب امانت می‌گیرد و خیلی از کتاب‌ها را هم چندین بار دوره کرده.

   آن قدر از دیدن چنین راننده‌ی کتابخواری ذوق‌زده شده بودم که دوست داشتم ترافیک باشد و به مقصد رسیدن طول بکشد. در همان زمان باقیمانده هول هولکی روی یک تکه کاغذ اسم «حمیدرضا شاه آبادی» و کتاب «دیلماج» را نوشتم و گفتم حالا که به تاریخ علاقمند است حتما این کتاب و کتاب‌های دیگر این نویسنده تاریخ‌نویس را بخواند. چنین افرادی که به صورت دلی کتاب می‌خوانند و با شبکه‌های مجازی و کتابخوانی ارتباطی ندارند گاهی نیاز به جهت‌گیری و پیشنهادهای ویژه دارند.

   اگر مخاطبم خانم بود حتما شماره‌اش را می‌گرفتم و ارتباطم را با او قطع نمی‌کردم.


۳ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۶ آذر ۹۵ ، ۰۰:۱۲
طاهره مشایخ