گزارش یک زبانشناس

هر آنچه مربوط به زندگی است

گزارش یک زبانشناس

هر آنچه مربوط به زندگی است

گزارش یک زبانشناس
پیوندهای روزانه

۴۸ مطلب با موضوع «روزمره» ثبت شده است

غریبه‌ی آشنا

سه شنبه, ۲۴ آذر ۱۳۹۴، ۱۱:۱۱ ق.ظ


   در مسیر پیاده‌روی به سمت دانشگاه خانمی را دیدم که یک پلاستیک چغندر دستش بود. حتما می‌خواست در محفل خانواده‌ش، سرمای عصر بارانی را با لبوی داغ جبران کند. خیلی دوست داشتم با او همراه می‌شدم، به خانه‌اش می‌رفتم، به رسم پذیرایی بانوان ایرانی دعوتم می‌کرد به مهمانخانه‌اش، برایم چای می‌آورد. با هم می‌نشستیم و بدون اینکه هم را بشناسیم تا لبو حاضر شود با هم یک دلِ سیر از حرف‌های مگویمان می‌گفتیم.


     برای من که از خانواده خودم و همسرم دورم، گاهی نوشیدن یک فنجان چای در منزل یک فامیل و دوست و آشنا می‌شود حسرت.


۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ آذر ۹۴ ، ۱۱:۱۱
طاهره مشایخ

تی تایم!

يكشنبه, ۸ آذر ۱۳۹۴، ۰۶:۴۵ ب.ظ


     امروز توی تاکسی از دم دانشگاه تا یک مسیر طولانی همنشین دو دانشجوی پرستاری بودم و شنونده یک مکالمه‌ی طولانی و بوق......

 آنچه در زیر می‌آید فقط گلچینی از این مکالمه است:

 

- حذفم کرد بی‌شعور... تقصیر اون مریم بی‌شعوره... گفته بود الاغ حاضر غایب نمی‌کنه.

- حالا می‌رفتی باهاش حرف می‌زدی... شاید قبول می‌کرد؟

- نه بابا. بی‌شعورتر از این حرفهاست... بهش میگم نمی‌رسم کلاسو بیام، میگه من چند تا کلاس دارم، انتخاب زیاده... اون قدر نفهمه که نمی‌فهمه من چی می‌گم... بی‌شعور بهم میگه خوب ساعتهای دیگه و روزهای دیگه رو میومدی.

- ای بابا... بد شد... می‌خوای من برم باهاش حرف بزنم؟

- قبول نمی‌کنه... نفهمه... بی‌شعوره... فقط این نیست که... اون سوپروایزر بیمارستان هم خیلی بی‌شعوره. دیروز بهش می‌گم برا درسهام وقت کم میارم... میگه خوب تو "تی تایمت" به درسهات برس... یکی نیست بگه آخه بی‌شعور کدوم آدم احمقی تو تی تایمش درس می‌خونه... اسمش روشِ دیگه... "تی تایم".


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ آذر ۹۴ ، ۱۸:۴۵
طاهره مشایخ

عشق یعنی: زندگی جاریست...

پنجشنبه, ۵ آذر ۱۳۹۴، ۱۰:۴۱ ق.ظ


عشق یعنی صبحِ پنجشنبه بعد از نماز تلاوت دو صفحه جیره قرآن...

با دیدن بیرق حسینی: السلام علیک یا ابا عبدالله الحسین...

چک کردن اینستاگرام و تلگرام و وبلاگ تا جوش آمدنِ کتری برقی در کمتر از پنج دقیقه

دیدن عکسهای مسافران پیاده‌ی اربعین...

صدای زنگ کتری: آب جوش آمده... چای محلی لاهیجان...

مربای انجیرِ دستپختِ مادر همسرجان و مربای به و تمشکِ دستپخت خواهر همسرجان، کره و گردو با نان تافتون باکیفیت گل گندم روی سفرهِ یک بار مصرف با طرح برگ‌های نارنجی...

صدای محسن چاوشی توی خانه می‌پیچد:

رفیقم کجایی دقیقا کجایی

کجایی تو بی من تو بی من کجایی

 آه خدا ، ای حبیبم

یه دنیا غریبم کجایی عزیزم

بیا تا چشامو تو چشمات بریزم

نگو دل بریدی خدایی نکرده

ببین خوابه چشمات با چشمام چی کرده

همه جا رو گشتم کجایی عزیزم

بیا تا رگامو تو خونت بریزم

بیا روتو رو کن منو زیرو رو کن

بیا زخمامو یه جوری رفو کن

عزیزم کجایی دقیقا کجایی

 

 

همسرجان و آهوچه جان بفرمایین صبحانه حاضر است...

زندگی جاریست...


۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۵ آذر ۹۴ ، ۱۰:۴۱
طاهره مشایخ

درس زندگی: صبر

شنبه, ۳۰ آبان ۱۳۹۴، ۱۲:۴۵ ب.ظ


    این روزها به نتیجه‌ی خیلی خوبی رسیدم. بعد از بیست و یک سال زندگی زیر یک سقف دارم نتیجه صبر و شکیبایی‌م را می‌بینم. تکلیف صبر در زندگیم مشخص شد. سالها کاشتم و اکنون دارم درو می‌کنم. محصول لذتبخشی است. من و همسرم، هر دو بسیار تلاش کردیم. حالا در کنار هم چفت شدیم. ناسوری‌ها را تحمل کردیم و رنج‌مان تبدیل به گنج شد. گنج ارزشمندِ عشق معنوی، عشق حقیقی...

    اینها افسانه نیست، فقط توی کتابها نیست. گاهی به اطرافمان نگاه کنیم. حتما نمونه‌های واقعیش را می‌یابیم. حتما در خودمان هم هست. بگرد و آن مروارید صبر را در صدفِ خودت بیاب و به کارش بگیر. خیلی کارساز است.

 

    همه ما آزمون و خطا زیاد داشتیم. بارها تجدید شدیم، گاهی مشروط و گاهی رفوزه. اما باید بمانیم. نباید صحنه را خالی کنیم. باید ماند و اصلاح شد و اصلاح کرد. گاهی باید بسوزیم و بسازیم.

    سرگذشت شمع را به خاطر بیاورید.

    یا همین پیله‌های ابریشم: سرانجام پیله و کرم ابریشم می‌شود پارچه ابریشمی زیبا یا نخ ابریشمِ گره خورده بر تابلو فرش ابریشمیِ بسیار زیبا بر دیوار خانه‌مان؛ هر بار نگاه کنیم و یاد صبر بیفتیم.

    در شرایط ناسور زندگی، کنار هم باشیم. به حرف‌های هم گوشِ دل دهیم.

 

   صبر پیشه کنیم. فکر می‌کنم باید گفت: ز گهواره تا گور صبر پیشه کن!

 

اگر با هر مشکل و ناسوری، میدان را خالی کنیم و قصد عقب‌نشینی داشته باشیم، پس تکلیف صبر چه می‌شود؟

در آن صورت باید صبر را از فرهنگ انسانیت و فرهنگ شیعه و فرهنگ واژگان حذف کرد.

 

اَلصَّبرُ اَن یَحتَمِلَ الرَّجُلُ ما یَنوبُهُ و َیَکظِمَ ما یُغضِبُهُ؛

 

صبر آن است که انسان گرفتارى و مصیبتى را که به او مى رسد تحمل کند و خشم خود را فرو خورد.


۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳۰ آبان ۹۴ ، ۱۲:۴۵
طاهره مشایخ

مامانجان قند داشت:(

شنبه, ۲۳ آبان ۱۳۹۴، ۰۶:۳۶ ب.ظ


    امروز روز جهانی دیابت یا همان قند خودمان است.

    بخش مهمی از نوجوانی من صرف فهمیدن این جمله شده است: فلانی قند داره!

    یعنی چی؟ قند داره؟ قندِ چی؟ توی مهمانی‌ها یکی از بحث‌های داغ بود: چی خوبه برا قند؟

 

    در ذهن من، مادر پدرم که مامانجان صدایش می‌زدیم اولین قربانی این بیماری بود. مامانجان خیلی پرهیز غذایی داشت: برنج نمی‌خورد، شیرینی و قند و بستنی و خلاصه خیلی از چیزهای خوشمزه‌ی دنیا را نباید می‌خورد. یعنی اگر می‌خورد قندش بالا و پایین می‌رفت. بعدا فهمیدم که اعصاب و ناراحتی هم نقش مهمی در میزان قند شخص دارد. مامانجان خدابیامرز، هر ماه می‌رفت آزمایش: یک بار ناشتا قبل از صبحانه و یک بار بعد از صبحانه. باید روزی چند بار انسولین می‌زد. انسولین زدنش پروژه‌ای بود برای خودش. ما بچه‌ها برایمان جالب بود. طفلی توی مهمانی‌ها بی‌سروصدا می‌رفت یک گوشه‌ای تا انسولینش را بزند، اما بچه‌ها تا متوجه می‌شدند دورش جمع می‌شدند. گاهی که قندش نامیزان می‌شد از حال می‌رفت. برای همین هم همیشه کاکائو و پسته خام همراهش داشت تا حالش جا بیاید. چند بار توی خیابان ضعف کرده بود و دیگران به دادش رسیده بودند. البته مامانجان خیلی مراقبت می‌کرد. خیلی مراقب غذا خوردنش بود. با همین بیماری و پرهیز غذایی بارها با کاروان مشهد و سوریه و کربلا و مکه رفت.


    دیگر توی خانه‌ی همه‌ی عروسهایش کنار قندان، یک ظرف کشمش هم توی سینی چای گذاشته می‌شد. یک شیشه انسولین هم داخل یخچال همه عروس‌ها بود. همه‌ی عروس‌ها رژیم غذایی مامانجان را می‌دانستند. غذایش معمولا بی‌برنج بود و نان و نمک هم کم می‌خورد.

    کم کم متوجه شدم که نام شیک بیماری قند، دیابت است. به مرور این جمله را هم زیاد می‌شنیدم: قند بیماری خیلی موذی است. یعنی چی؟ موذی؟

    شنیدم که یکی از بیماری قند کور شد! دیگری کلیه‌هایش از کار افتاد. پاهای یکی را هم قطع کردند!

    فهمیدم خیلی از اقوام پدرم بیماری قند دارند. پس بیماری دیابت ارثی است! چه ارثیه وحشتناکی!


    برای من بیماری دیابت حکم سرطان را دارد. چون تقریبا از ده سالگی با اضطرابش بزرگ شده‌ام. مرتب شنیدم که فلانی قند داره! قند از پا درش آورد! همیشه هم در گوش ما خوانده‌اند که از میان نوه‌های مامانجان حتما چند نفری این ارث را تحویل می‌گیرند!!!

 

    نکته مهم: نوجوانی و جوانی، همیشه از اینکه دیابت بگیرم و از خوردن شیرینی و بستنی و بعضی میوه‌ها و برنج منع بشوم هراس داشتم. نمی‌دانستم که دچار وضعیت افزایش وزن و تناسب اندام می‌شوم و همیشه در حال رژیم و پرهیز غذایی می‌شوم و از خیلی چیزها خودم را منع می‌کنم!!!

الان به این نتیجه رسیدم که سبک زندگی و نوع تغذیه نقش مهمی در پیشگیری دیابت دارد.



۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ آبان ۹۴ ، ۱۸:۳۶
طاهره مشایخ

دو پیرزن

يكشنبه, ۳ آبان ۱۳۹۴، ۰۶:۵۸ ب.ظ


ساعت 9 صبح:

پیرزن "بسم اللهی" گفت و گونی پرتقال را روی آسفالت خیابان خالی کرد.

 

ساعت 1 ظهر:

پیرزن لباس‌هایش هیچ هماهنگی با هم نداشت. نزدیکم شد. شامه تیزم کار دستم داد: بوی نامطبوع که یادآور آخرِ بدبختی و فلاکت است! کاملا مشخص بود که روزهاست از حمام خبری نبوده. نزدیک‌تر شد. کارت شتابش را جلو آورد: "خدا خیرت بده. کارت به کارت بشه." یک کاغذ پاره‌پوره‌ی خیس و نوچ هم همراهش بود.

سعی کردم با مهربانی کارش را انجام دهم.

"2021؛ پنجاه تومن واریز بشه."

توی دلم فکر کردم چقدر راحت به من اعتماد کرد.

روی صفحه مانیتور چنین حک شد: "واریز به ندامتگاه لاکانشهر."

دلم ریخت. طفلی پیرزن.

آخرِ کار یک عاقبت به‌خیری هم به من گفت. کلی حال کردم. روحم جلا گرفت. ان‌شاءالله همین دعا مرا برای مدتی ضمانت خواهد کرد.


۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ آبان ۹۴ ، ۱۸:۵۸
طاهره مشایخ

داستان یک زن

سه شنبه, ۲۱ مهر ۱۳۹۴، ۰۹:۵۹ ق.ظ


تمام شب بیدار بود و چشمش به سقف. فکر و خیال و غصّه خواب از چشمانش گرفته بود. غصّه‌هایی که هیچ وقت تمامی ندارند و هر بار فقط شکلشان عوض می‌شود. و هر بار هم به خیالش قصّه‌ی این غصّه با قصّه‌ی بقیه غصّه‌ها توفیر دارد. این غم خیلی بزرگ است. این گرفتاری با بقیه فرق دارد و چاره ندارد. فراموش می‌کرد که فقط مرگ است که چاره ندارد.

دم صبح خوابش برد. در خواب مسافر بیابان‌ها و دریاها بود. کوهنورد و صخره نورد شده بود و از کوه‌ها و صخره‌ها بالا می‌رفت و پیوسته نگران سقوط بود.

خواب دید که از خواب بیدار شده و خود را در آینه دیده: یک شبه تمام موهایی که دو شب قبل رنگ کرده بود، از غصّه‌ی زیاد یک دست سفید شده بودند؛ سفیدِ سفید؛ مثل برف.

بقیه خوابش در اضطراب بود که مبادا از خواب بیدار شود و آینه به او بگوید که خوابت راست بود؛ این بار خواب زن چپ نیست.


۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۱ مهر ۹۴ ، ۰۹:۵۹
طاهره مشایخ

رقص پروانه‌ها

دوشنبه, ۱۳ مهر ۱۳۹۴، ۰۸:۰۹ ب.ظ


    امروز وسط یک عالمه شلوغیِ شهر، میان آن همه رهگذر و ماشین، من مفتخر به تماشای رقص دو تا پروانه شدم. دو تا پروانه‌ی یک‌شکل و رنگارنگ که البته سبز، رنگِ غالبشان بود. یکی از پروانه‌ها روی زمین نشسته بود و دیگری دورش می‌چرخید و می‌رقصید و بالا و پایین می‌رفت. انگار راهشان را گم کرده بودند. انگار پروانه‌ای که روی سنگفرش خیابان نشسته بود در حال قهر بود و دیگری داشت منتش را می‌کشید. صحنه‌ی فوق‌العاده‌ای بود. حس می‌کردم خدا دارد مرا می‌بیند. به گمانم پروردگار این پروانه‌ها را سر راهم قرار داده بود. مطمئن شدم این دو پروانه نشانه هستند. باورم شد خدای من حواسش به من هست. همیشه حواسش به همه بندگانش هست.

    چند دقیقه‌ای ایستادم و آنها را نگاه کردم. کمی جلوتر چند نفری از دکه‌داران بازارچه میوه، میخکوبِ منِ میخکوب شده بودند. به خیالشان من چه دل خوشی دارم که ایستادم و پرواز پروانه را تماشا می‌کنم!

رهگذران بی‌خیال رد می‌شدند. چند نفری پروانه‌ها را در مسیر نگاهشان می‌دیدند و حتی برنمی‌گشتند تا بیشتر ببینند. مگر در طول عمرشان چند بار دیگر چنین اتفاقی رخ خواهد داد که دو تا پروانه یکسان وسط این همه شلوغی سر راهشان قرار می‌گیرد؟

    دوست داشتم فریاد بزنم و همه را از وجود این دو پروانه آگاه کنم: بیایید ببینید و مثل من انرژی بگیرید.

پروانه‌ها خیلی شبیه بودند. نمی‌دانم مادر و دختر بودند، خواهر بودند، دخترخاله بودند، شاید هم زن و شوهر بودند که این طور دور هم می‌چرخیدند! حتما شنیده‌اید که مادر به دختر می‌گوید: دورت بگردم!


         خدایا شکرت که هنوز آنقدر احساس دارم که زیبایی پروانه‌هایت چشمم را می‌گیرد.


۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ مهر ۹۴ ، ۲۰:۰۹
طاهره مشایخ

گاهی از زمین و زمان می‌بارد؛ اما خدا را شکر

يكشنبه, ۱۲ مهر ۱۳۹۴، ۰۹:۴۸ ق.ظ


   این روزها کم می‌نویسم. بیشتر در حال خواندن و مطالعه هستم. حافظه‌ی گوشیم پر از ذرات صدایم شده. گاهی واژه‌ها مثل سیلاب روان می‌شوند و من چاره‌ای جز ضبط صدا ندارم. تنها صداست که می‌ماند.

   در حال حاضر لپ‌تاپ و تبلت و موبایل همه بسیج شده‌اند تا دلنوشته‌های مرا ثبت کنند. وای به روزی که موبایلم گم شود یا لپ‌تاپ هنگ کند یا تبلتم قاطی کند. آن وقت است که من هم قاطی خواهم کرد.


    روزهای غریبی است این روزها. از زمین و زمان می‌بارد. در هیچ دوره از عمرم اینطور دچار فکر و خیال نبودم؛ اما خدا را شکر. خالق من اگر درد و فکر و خیال می‌دهد، خودش هم به مخلوقش صبر و طاقت می‌دهد.

    طبق معمول در ناحیه گردن و انگشتان دستم دردهای عجیب و غریبی دارم. با این دردها روزی چند بار استراحت مطلق می‌شوم. اما من سعی می‌کنم این دردها را دوست داشته باشم. چون با وجودشان روزی هزار بار یاد خدا می‌افتم و خدا را شکر می‌کنم.


     برای مطالعه و روخوانی نهج البلاغه گروهی در تلگرام درست کردم. البته فعال گروه خودم هستم. اما چون نیت کردم که نهج البلاغه را در یک سال روخوانی کنم، این گروه را حتی فقط با یک نفر هم ادامه خواهم داد.

     در گروه دیگری با مدیریت یکی از دوستان وبلاگی مشغول مطالعه کتب استاد مطهری هستیم. فعلا کتاب حماسه حسینی را می‌خوانیم. همیشه آرزوی شرکت در گروه‌های کتابخوانی را داشتم. حالا این آرزو، هر چند به صورت مجازی، در حال تحقق است.

 

پ.ن: امروز مهمان دارم. خواهرزاده همسرم. خیلی خوشحالم.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ مهر ۹۴ ، ۰۹:۴۸
طاهره مشایخ

طفلی ما زن‌ها

چهارشنبه, ۸ مهر ۱۳۹۴، ۰۱:۱۷ ب.ظ



     اصولا ما زن‌های طفلی با مسایل اجتماعی و سیاسی و اقتصادی و حتی جهانی طور دیگری رفتار می‌کنیم. یعنی در مقایسه با مردها خیلی متفاوت هستیم. آنقدر که صدای مردها درمی‌آید. مثلا اگر در گوشه‌ای از جهان سیل بیاید یا زلزله‌ای رخ دهد و یا جنگی اتفاق بیفتد ما زن‌ها خیلی نگران می‌شویم و غصه می‌خوریم. اگر آن سر جهان زلزله بیاید، ما زن‌ها در این سر جهان دیگر نمی‌توانیم آشپزی کنیم و سفره‌های رنگین بندازیم؛ کلا از خواب و خوراک میفتیم؛ اما شما مردها سر سفره در حالیکه دارید غذا را با ولع تمام می‌خورید به راحتی فیلم‌های اکشن و اخبار جنگ و زلزله و ... تماشا می‌کنید.

    حتی در مواجهه با مسایل خانوادگی و درون خانواده نیز ما زن‌ها خیلی حساس‌تر رفتار می‌کنیم. شاید به خاطر همین مسایل عاطفی و احساسی است که از میان ما زنان، کمتر کسی قاضی می‌شود و یا پلیس و حتی دزدِ زن هم کم داریم.

    اصولا مردها با تمام مسایل خیلی راحت‌تر کنار می‌آیند. و معمولا معترضند که ما زن‌ها مسایل را بزرگ می‌کنیم!

    والا به خدا خیلی وقت‌ها ما زن‌ها مسایل را بزرگ نمی‌کنیم. مسایل خودشان بزرگ هستند، خودشان بغرنج هستند و نیازی نیست که ما زن‌ها بزرگش کنیم.

    در واقع مردها معتقدند که ما زن‌های طفلی مبتلا به عارضه یا سندرم بزرگ‌نمایی هستیم. بسیار خوب، قبول، حق با شماست. اما شما مردها هم خیلی وقت‌ها مبتلا به سندرم بی‌خیالی هستید. به عبارت دیگر درست همان زمان که شما ما را به بزرگ‌نمایی متهم می‌کنید ما هم برچسب بی‌خیالی را به شما می‌زنیم.

   

    مثلا همین جنایت سعودی‌ها در روز عید قربان که داغ به دل همه جهان و انسانیت گذاشت چقدر روح و جسم و احساس ما زن‌ها را آزرد؟؟ دق کردیم از غصه، غمباد گرفتیم از این همه ظلم و سانسور رسانه‌ای آل سعود. مسلما ما زن‌ها خیلی بیشتر از شما غصه خوردیم. چون شما مردها توی تاکسی، توی بقالی، توی کوچه و خیابان و با همکاران‌تان در محیط کار می‌توانید در مورد این جنایات حرف بزنید؛ اما خیلی از ما زن‌های طفلی فقط اشک ریختیم و زار زدیم و دعا کردیم. ما مثل شما نمی‌توانستیم تصاویر را باوضوح تمام ببینیم و اخبار را با جزئیات بخوانیم. چون ما دل‌مان از دیدن این عکس‌ها ریش ریش می‌شود. در حالت عادی نیز، ما مثل شما نیستیم که از تماشای فیلم‌های اکشن و صحنه‌های بُکُش بُکُش لذت ببریم. ما از هر چه سلاح گرم و سرد است می‌ترسیم. حتی توی آشپزخانه هم بنا به نیاز مجبوریم چاقو دست بگیریم. ما به قول خودتان خیلی حساسیم. ما خیلی دل رحم هستیم.

   ما قبول می‌کنیم که شما مردهای طفلی ژنتیکتان این چنین است. خداوند شما را این گونه خلق کرده است تا بتوانید به وقت نیاز از ما زن‌ها دفاع کنید. مثلا اگر شما مردها هم از مارمولک و سوسک بترسید، آن وقت چه کسی مسوول کشتن و گرفتن سوسک و مارمولک در محیط گرم خانواده است؟؟؟

    قبول کنید که ما زن‌ها هم ژنتیک‌مان اینگونه است. یعنی اگر اینقدر مهرمان و بامحبت خلق نشده بودیم چگونه می‌توانستیم موجودات عجیب و غریبی مثل شما مردها را تحمل کنیم:)

    از آن گذشته همین مادری کردن بچه‌هایتان(مان) هم که خداوند به ما سپرده نیاز به محبت و صبوری زنانه و مادرانه دارد.

      خلاصه که ما زن‌های طفلی از این همه جنایت و کشتار و جنگ و ترور و... که بیشترین عاملش هم خود شما مردها هستید، خیلی غصه می‌خوریم. لطفا جهان را هم مانند کانون گرم و آرام خانواده، پر از صلح و آرامش کنید. شما مردها مسوول جهان هستید.


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ مهر ۹۴ ، ۱۳:۱۷
طاهره مشایخ