کتاب صداهایی از چرنوبیل را از قبل از عید شروع کردم. قبلا هم در
موردش کمی نوشتم. در مطالعه این کتاب مدتی وقفه افتاد. چند روز پیش دوباره از سر
گرفتم. از آن جهت که این کتاب برنده جایزه نوبل ادبیات شده ذهنم حسابی درگیر شده!
درگیرِ معیارها و دلایل انتخاب یک اثر به عنوان برگزیدهی نوبل ادبیات!
در ذهن همه
ما، ادبیات به صورت نوعی خلاقیت و ابتکار و نوآوری حک شده. ادبیات از درون آدمها مایه
میگیرد. از درونی که قابل دیدن نیست و به صورت واژههای منثور یا منظوم از ذهن
خالقش تراوش و برای مخاطب متجلی میشود.
برخی ادبیات را چنین ترجمه میکنند: بهرهگیری از عواطف و تخیلات خویش
و ایجاد اثر هنری و ادبی. به عبارت دیگر، نویسنده و شاعر میکوشد اندیشهها و
عواطف خویش را در قالب مناسبترین و زیباترین جملهها و عبارات بیان کند. مخاطبین
و خوانندگان آثار ادبی نیز این گفتهها و نوشتههای ادبی را در طول تاریخ نگهداری
میکنند و از خواندن و شنیدنشان لذت میبرند.
به طور ساده، ادبیات، عبارت است از آن گونه سخنانی که از حدّ سخنان
عادی، برتر و والاتر بوده است و مردم، آن سخنان را در میان خود، ضبط و نقل کردهاند
و از خواندن و شنیدن آنها دگرگون شده و احساس غم و شادی کردهاند. نویسندگان و شعرا
احساس و افکار و اندیشه خود را در قالب ادبی و زیبا در اختیار خواننده میگذارند.
حالا با توجه به تعریف ادبیات، سوال این است که در صداهایی از چرنوبیل
چه نوع خلاقیت و حدیث نفسی به کار رفته است؟ چه نوآوری و ابتکاری؟ نویسنده، سوتلانا الکسیویچ، شنوندهی
خوبی بوده و نیز گزارشگر قابلی. نویسندهی این کتاب در واقع، مثل مترجم عمل کرده.
صورت صوتی را به صورت نوشتاری زبان تبدیل کرده است. مسلما تبدیل صورت صوتی و
گفتاری زبان به صورت مکتوب و نوشتاری آن مهارت و دانش و تجربه میخواهد. اما
همچنان دلیل قانع کنندهای برای کسب نوبل ادبیات نیست!
این کتاب به عنوان شرح گزارشی از شاهدان عینی فاجعه چرنوبیل قابل احترام
و تحسین است. اما نه به عنوان یک اثر ادبی و قابل برای دریافت نوبل ادبیات!
آیا میتوان گفت انتخاب این کتاب دلایلی فراتر از معیارهای ادبی دارد؟