گزارش یک زبانشناس

هر آنچه مربوط به زندگی است

گزارش یک زبانشناس

هر آنچه مربوط به زندگی است

گزارش یک زبانشناس
پیوندهای روزانه

۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «دانشگاه» ثبت شده است

این مردم نازنین: راننده تاکسی کتابخوان

سه شنبه, ۱۶ آذر ۱۳۹۵، ۱۲:۱۲ ق.ظ


   امروز هم یکی دیگر از این مردم نازنین گل کاشت.

   از مسیر فلکه گاز تا گلباغ نماز، راننده تاکسی از قضا کتابخوان درآمد. آن هم چه کتابخوانی! خوره کتاب‌های تاریخی. حتما وقتی دید من توی ماشین کتاب می‌خوانم ذوق کرده و از اینکه یک گوش شنوا پیدا کرده برای تجارب کتابخوانی خیلی خوشحال شده. سن و سالش حدود 60 سال می‌خورد و تحصیلاتش سیکل بود. مرد بسیار پخته و باسوادی بود. می‌گفت عضو کتابخانه عمومی است و هر هفته کتاب امانت می‌گیرد و خیلی از کتاب‌ها را هم چندین بار دوره کرده.

   آن قدر از دیدن چنین راننده‌ی کتابخواری ذوق‌زده شده بودم که دوست داشتم ترافیک باشد و به مقصد رسیدن طول بکشد. در همان زمان باقیمانده هول هولکی روی یک تکه کاغذ اسم «حمیدرضا شاه آبادی» و کتاب «دیلماج» را نوشتم و گفتم حالا که به تاریخ علاقمند است حتما این کتاب و کتاب‌های دیگر این نویسنده تاریخ‌نویس را بخواند. چنین افرادی که به صورت دلی کتاب می‌خوانند و با شبکه‌های مجازی و کتابخوانی ارتباطی ندارند گاهی نیاز به جهت‌گیری و پیشنهادهای ویژه دارند.

   اگر مخاطبم خانم بود حتما شماره‌اش را می‌گرفتم و ارتباطم را با او قطع نمی‌کردم.


۳ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۶ آذر ۹۵ ، ۰۰:۱۲
طاهره مشایخ

خاطرات دانشگاه: اتاق استادان

يكشنبه, ۲۷ تیر ۱۳۹۵، ۱۰:۲۷ ق.ظ


   دلم برای اتاق استادان تنگ شده.

   خیلی چیزها از این اتاق یاد گرفته ام.

   در این اتاق با آدمهای بزرگی آشنا شده ام.

   حرفهای خوب و قشنگی شنیده ام.

   دلم تنگ شده برای آن اتاق پر از خاطره.


   یعضی از گروههای کتابخوانی با آدمهای خاص و ادیبش، حال و هوای همان فضا را برایم تداعی می کند.


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۷ تیر ۹۵ ، ۱۰:۲۷
طاهره مشایخ

این روزها

جمعه, ۲۵ دی ۱۳۹۴، ۰۵:۲۸ ب.ظ


این روزها سفت و سخت مشغولِ زندگی هستم.


تصحیح اوراق دانشجویان

امتحانات دخترم Reading a Book

کار زیاد همسرم  Computer

کارهای تمام نشدنی خانه 

سر به سر گذاشتن با بازیگرها و نابازیگرها، تماشاگران و تماشاگرنماهای میدانِ زندگی  

و به سامان رساندن مارجان Computer

 

نوشتن مارجان تمام شده. اما دچار وسواس شدم. البته این وسواس خوب است. تمام روز در حال نوشتن و بازخوانی و بازنویسی و ویرایش مارجان هستم. دست و گردنم حسابی درد گرفته. اما کار باید تمام شود. فکر می‌کنم یک ماه دیگر تمام شود.

در این میان کتاب هم می‌خوانم: عقاید یک دلقک، دختر شینا و شارون و مادرشوهرم. Reading a Book

 

خیلی خسته‌ام. شدیدا نیازمند سفر هستم. 


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۱ ۲۵ دی ۹۴ ، ۱۷:۲۸
طاهره مشایخ

بعد از شانزده سال

پنجشنبه, ۱۰ دی ۱۳۹۴، ۱۰:۰۲ ب.ظ


    امروز پنجشنبه 10 دی 1394، ساعت پنج عصر، تعدادی از دانشجویان مترجمی زبان انگلیسی دانشگاه آزاد رشت، ورودی74، بعد از شانزده سال همدیگر را در کافه رادیو زیارت کردند.

    من هم یکی از این میان بودم. آنقدر ذوق داشتم که حد نداشت. از این جمع آنقدر انرژی گرفتم که تمام مسیر را تا خانه پیاده آمدم. (مسیر خیلی طولانی است!)

تازه یک هفته است که در تلگرام، نفر به نفر و به صورت شبکه‌ای همدیگر را پیدا کردیم.

    امروز وقتی در بین این گروه بودم، برایشان گفتم که حس من به آنها و این قرار، با حس تک تک‌شان فرق دارد. من در اولین سال غربت، در دانشگاه با این دوستان آشنا شدم. چهار سال با هم درس خواندیم و واقعا دانشجو بودیم.

یادش بخیر

   

   قرار امروز از اتفاقات خوب این روزها بود. بعد از مدتها غصه و گرفتاری و ... بالاخره امروز دو ساعتی برای خودم بودم. بدون هجوم فکروخیال‌های همیشگی.


۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ دی ۹۴ ، ۲۲:۰۲
طاهره مشایخ

تی تایم!

يكشنبه, ۸ آذر ۱۳۹۴، ۰۶:۴۵ ب.ظ


     امروز توی تاکسی از دم دانشگاه تا یک مسیر طولانی همنشین دو دانشجوی پرستاری بودم و شنونده یک مکالمه‌ی طولانی و بوق......

 آنچه در زیر می‌آید فقط گلچینی از این مکالمه است:

 

- حذفم کرد بی‌شعور... تقصیر اون مریم بی‌شعوره... گفته بود الاغ حاضر غایب نمی‌کنه.

- حالا می‌رفتی باهاش حرف می‌زدی... شاید قبول می‌کرد؟

- نه بابا. بی‌شعورتر از این حرفهاست... بهش میگم نمی‌رسم کلاسو بیام، میگه من چند تا کلاس دارم، انتخاب زیاده... اون قدر نفهمه که نمی‌فهمه من چی می‌گم... بی‌شعور بهم میگه خوب ساعتهای دیگه و روزهای دیگه رو میومدی.

- ای بابا... بد شد... می‌خوای من برم باهاش حرف بزنم؟

- قبول نمی‌کنه... نفهمه... بی‌شعوره... فقط این نیست که... اون سوپروایزر بیمارستان هم خیلی بی‌شعوره. دیروز بهش می‌گم برا درسهام وقت کم میارم... میگه خوب تو "تی تایمت" به درسهات برس... یکی نیست بگه آخه بی‌شعور کدوم آدم احمقی تو تی تایمش درس می‌خونه... اسمش روشِ دیگه... "تی تایم".


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ آذر ۹۴ ، ۱۸:۴۵
طاهره مشایخ