این مردم نازنین: راننده تاکسی کتابخوان
امروز هم یکی دیگر از این مردم نازنین گل کاشت.
از مسیر فلکه گاز تا گلباغ نماز، راننده تاکسی از قضا کتابخوان درآمد. آن هم چه کتابخوانی! خوره کتابهای تاریخی. حتما وقتی دید من توی ماشین کتاب میخوانم ذوق کرده و از اینکه یک گوش شنوا پیدا کرده برای تجارب کتابخوانی خیلی خوشحال شده. سن و سالش حدود 60 سال میخورد و تحصیلاتش سیکل بود. مرد بسیار پخته و باسوادی بود. میگفت عضو کتابخانه عمومی است و هر هفته کتاب امانت میگیرد و خیلی از کتابها را هم چندین بار دوره کرده.
آن قدر از دیدن چنین رانندهی کتابخواری ذوقزده شده بودم که دوست داشتم ترافیک باشد و به مقصد رسیدن طول بکشد. در همان زمان باقیمانده هول هولکی روی یک تکه کاغذ اسم «حمیدرضا شاه آبادی» و کتاب «دیلماج» را نوشتم و گفتم حالا که به تاریخ علاقمند است حتما این کتاب و کتابهای دیگر این نویسنده تاریخنویس را بخواند. چنین افرادی که به صورت دلی کتاب میخوانند و با شبکههای مجازی و کتابخوانی ارتباطی ندارند گاهی نیاز به جهتگیری و پیشنهادهای ویژه دارند.
اگر مخاطبم خانم بود حتما شمارهاش را میگرفتم و ارتباطم را با او قطع نمیکردم.