گزارش یک زبانشناس

هر آنچه مربوط به زندگی است

گزارش یک زبانشناس

هر آنچه مربوط به زندگی است

گزارش یک زبانشناس
پیوندهای روزانه

۴ مطلب در شهریور ۱۳۹۵ ثبت شده است

فروشنده‌ی سینمای ایران

سه شنبه, ۲۳ شهریور ۱۳۹۵، ۱۰:۲۱ ب.ظ


   فیلم با دلهره و داد و فریاد آغاز می‌شود. از همان ابتدا دلهره می‌افتد در دل بیننده. فریادهای مردی از پرده سینما در گوش بیننده می‌پیچد: «زود باشین. ساختمان داره می‌ریزه. زود خالی کنین.»


   خانه‌ی مرد و زن جوانی که به نظر می‌رسد عاشقانه در حال زندگی هستند، به خاطر بی‌توجهی و تخریب خانه بغلی، در حال ویرانی است. دیوار اتاق خواب ترک زده است. عماد، مرد نقش اصلی، در حین خروج از ساختمانِ در حال خراب شدن به جوان معلول هم کمک می‌کند.

این فیلم به عنوان بهترین فیلمنامه و بازیگر مرد جشنواره کن 2016، از همان زمان انتخاب در جشنواره و زمان اکرانش، انتقادهای زیادی را در داخل کشور برانگیخته است. عده‌ای فیلم را به بی‌غیرتی و وطن فروشی متهم می‌کنند. اما چرا از بعد دیگری به قضیه نگاه نکنیم؟ چرا از زاویه غیرت مردانه و جسورانه و پیگیر عماد حرف نزنیم؟ عماد غیرت داشت که دنبال پیدا کردن مرد متجاوز می‌افتد. تا جایی که مرد متجاوز را به خانه خلوت و متروک می‌کشاند و حتی می‌تواند مرد را بکشد. موضوع فیلم یک موضوع ملی و بومی نیست که حیثیت ایرانی را دچار تزلزل کند؛ بلکه اصغر فرهادی به مسئله جهانی پرداخته است. در همه جای دنیا تجاوز رخ می‌دهد و تقریبا در همه فرهنگ‌ها هم کم و بیش نسبت به این موضوع حساسیت وجود دارد و به نوعی تابو محسوب می‌شود.

 

   مرد و زن جوان بازیگر تاتر هستند و در حال تمرین نمایشنامه «مرگ فروشنده» آرتور میلر. فیلم دیالوگ زیادی ندارد، اما خطوط چهره و بازی بازیگران منتقل کننده‌ی احساسات و گفتگوهای فیلم است. غیرت در چهره عماد موج می‌زند. نیازی نیست خیلی حرف بزند. از طرفی چهره‌ی رعنا هم ترس و احساس بی‌هویتی را به بیننده القا می‌کند. در طول فیلم گاه و بیگاه صداهای بلند و هولناکی هم شنیده می‌شود. صدای برخورد ماشین. حتی صدای سیلی که عماد انتهای فیلم به مرد مسن می‌زند، از شدت بلندی، انگار که به گوش بیننده زده شده است!

  بیننده در طول تماشای فیلم، مدام با عماد و رعنا همزادپنداری می‌کند. هر دو حق دارند. هر دو ضربه خورده‌اند. زن مورد ظلم واقع شده و به خاطر حفظ آبرو مجبور به سکوت است و از اینکه برای دیگران واقعه را بگوید هراس دارد. حتی با اصرار عماد هم حاضر نیست به کلانتری مراجعه کند. اگر بخواهد شکایت کند مجبور است برای نامحرمان و غریبه‌ها واقعه را با جزئیات تعریف کند. اما او حتی نسبت به اینکه دوستانشان هم از جریان مطلع شوند حساس است. رعنا از تنها ماندن در خانه هراسان است.

  از طرفی مرد هم مثل اسفند روی آتش جلز ولز می‌کند. غیرتش نمی‌گذارد به زندگی عادی ادامه دهد. ابتدای فیلم می‌بینیم که سر کلاس درس چقدر با دانش‌آموزان دوست و رفیق است، اما بعد از واقعه، شاهد بی‌حوصلگی و پرخاشگری‌هایش هستیم.

   زندگی مرد و زن جوان مانند خانه‌شان در حال ویرانی است.

   شخصیت غایب فیلم یعنی همان زن مستاجر، همانطور که در نقش واقعی‌شان(...) در جامعه حضوری نامحسوس، اما بسیار تاثیرگذار(!!!) دارند، در فیلم فروشنده نیز نامحسوس و در خفا زندگی دیگران را نابود می‌کنند. زندگی عماد و رعنا از یک طرف و زندگی آن مرد مسن و امثال او هم از یک طرف.

    اگرچه وجود چند اِلِمان و نشانه، رحم و مروت بیننده را نسبت به این زن غایب برمی‌انگیزد: وجود دوچرخه(دوچرخه‌ای که خود مرد مسن برای بچه‌ی زن خریده) و نقاشی‌های کودکانه‌ی روی دیوار. از طرفی این زن چقدر بدبخت بوده که برای نیاز عاطفی یا مالی خود با این مرد مسن در ارتباط بوده و به قول خود مرد: التماسش می‌کرده و از او می‌خواسته به دیدنش برود).

فیلم فروشنده فیلمی «حال خوب کن» نیست. یعنی بیننده حداقل تا چند ساعت بعد از اتمام فیلم دچار گیجی و حیرانی است. نمی‌داند تکلیفش با این مرد مسن چیست؟ از او تنفر داشته باشد یا نه؟ دلش برای کدام زن بسوزد؟ برای رعنا یا عشرت(زن مرد مسن) یا زن مستاجر(شخصیت غایب فیلم)؟

   بعد کم کم حساب کار دست بیننده می‌آید. کم کم نقش عماد با بازی شهاب حسینی برایش جا می‌افتد. موضوع فیلم قوام می‌گیرد. به این نتیجه اخلاقی می‌رسد که قبل از اینکه در را باز کند، اول بپرسد: کیه؟ بفهمد چه کسی پشت در است، بعد در اصلی و در آپارتمان را باز کند! و نیز کمبودهای عاطفی مردان و مخصوصا مردان مسن مورد بررسی قرار گیرد.


۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ شهریور ۹۵ ، ۲۲:۲۱
طاهره مشایخ

بیست و دو سال پیش در چنین روزی...

جمعه, ۱۹ شهریور ۱۳۹۵، ۱۱:۴۷ ق.ظ


بیست و دو سال پیش در چنین روزی...


    باورم نمی‌شود که بیست و دو سال از ازدواج ما گذشته باشد. بیست و دو سال کم نیست!

  اگر مثل قدیمی‌ها به وقتش بچه‌دار شده بودم الان دخترم باید دانشجو بود. شاید هم مثل دوستم مشغول جهیزیه درست کردن بودم!

مثلا اگر پسر داشتم باید الان درسش را تمام کرده بود و می‌رفت سربازی! یا اگر اهل درس و دانشگاه نبود باید به فکر کار و زندگی بودیم برایش! یا مثلا اگر گلویش پیش کسی گیر می‌کرد، من الان باید عروس‌داری می‌کردم!

بعد حتما به جای یک بچه دو تا دیگر هم داشتم. و الان باید دنبال رخت و لباس مدرسه و کیف و کفش و کتاب دفترشان بودم. چقدر سرم شلوغ می‌شد اگر همه چیز طبق روال عادی پیش می‌رفت.

   به قول قدیمی‌ها حتما قسمت منم همین بوده. همین یک دختر گل گلاب. هر چند دوست داشتم حداقل دو تا بچه داشته باشم. اما نشد. نشد که نشد. حدود صد صفحه‌ای در مورد این چرایی «نشدن» نوشتم که به وقتش یک جایی عمومیش می‌کنم تا همه عبرت بگیرند.

خلاصه دیروز تصمیم گرفتم به مناسبت این سالگرد خودم کیک درست کنم. کیک پرمایه‌ای هم درست کردم. تزیین کردم و آماده رفتن به خانه امید ما شدیم. دو تا عکس هم گذاشتم توی اینستاگرام.

   رسیده بودیم لشت نشاء که همسایه طبقه چهارمی زنگ زد به آقای همسر که بعله کیکتان را جا گذاشته‌اید! هر چه گفتیم آن کیک دیگر به درد ما نمی‌خورد. برای شما. با خودتان ببرید مهمانی. هیچی دیگه از ما اصرار و از ایشان انکار. زنگ زدم به خانم همسایه و گفتم اگر کیک را برایمان نگه دارید، من بیام ببینم خیلی ناراحت میشم. قابل شما را ندارد.

   بعله اینم داستان کیک ما. خواهرزاده همسرجان که اینستاگرام دارند، عکس کیک را دیده بودند و در انتظار کیک بودند. در عوض به جای کیک بستنی گرفتیم و خوردیم.

   دیشب داستان کیک ما نقل مجلس بود و حتی در غیبتش هم کلی باعث خنده و شادی شد.


۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۹ شهریور ۹۵ ، ۱۱:۴۷
طاهره مشایخ

داستان یک زن: راههای استحکام عشق

پنجشنبه, ۱۱ شهریور ۱۳۹۵، ۱۰:۱۶ ق.ظ


در حالی این پست را می‌نویسم که یک کوه از لباس‌های همسر جلوی رویم قرار دارد. اهل لباس تکی اتو زدن نیستم. معمولا لباس‌ها را جمع می‌کنم و یک باره اتو می‌زنم. به نظرم اتو زدن لباس همسر یکی از راههای تجدید عشق و دوستی است. و من با عشق اتو می‌زنم. مثلا چند شب پیش که همسرم می‌خواست ماموریت برود یک پیراهن اتونشده نشانم می‌دهد: «اگه این اتو داشت می‌پوشیدم.» نصفه شب نشستم پیراهنش را اتو زدم.

حالا امروز روز اتوی من است. معمولا به هنگام اتو زدن تفسیر قرآن یا سخنرانی مورد علاقه‌م را گوش می‌دهم. اینطوری از وقتم نهایت استفاده را برده‌ام.


۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ شهریور ۹۵ ، ۱۰:۱۶
طاهره مشایخ

این روزها: صبر داشته باش

شنبه, ۶ شهریور ۱۳۹۵، ۱۲:۲۹ ق.ظ


صبور شدم مثل غوره که می‌خواد مویز بشه.

حلیم شدم مثل همون ضرب‌المثل حلیم سلیم.

اما بالاخره یک روز منفجر میشم از این همه صبر.

باید خودم را با شرایط فعلی وفق بدهم. یعنی وفق داده‌ام. مثل دوزیستان با محیط سازگار شدم.

فعلا خانه‌زیست شدم.

 

بی‌صبرانه در انتظار مهر هستم. پاییز زودتر بیا. بیا تا دوباره زندگی کنم.


فضای نوشتن این مطلب: همسرجان در حال خانه تکانی و اشتراک آهنگ‌های گوشی با صدای بلند.

مدام هم صدا می‌کند: خانم، اینو شنیدی؟

من توی دلم: به خدا همه اینها رو شنیدم.

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۶ شهریور ۹۵ ، ۰۰:۲۹
طاهره مشایخ