گزارش یک زبانشناس

هر آنچه مربوط به زندگی است

گزارش یک زبانشناس

هر آنچه مربوط به زندگی است

گزارش یک زبانشناس
پیوندهای روزانه

۱۶ مطلب در خرداد ۱۳۹۴ ثبت شده است

تو نیستی دلم می‌گیرد

پنجشنبه, ۲۸ خرداد ۱۳۹۴، ۱۲:۲۶ ق.ظ


    همسرم را صدا می‌کنم: "ببین این برنج داره آماده میشه برا سحرتون." کمی توی چشمانم نگاه می‌کند، بعد می‌خواهد برود، انگار عمدا می‌خواهد به حرف‌هایم بی‌تفاوت باشد؛ نمی‌خواهد به حرف‌هایم گوش دهد. بعد در یخچال را باز می‌کنم: "این خورش برای سحرتون، بذار گرم بشه، این عدسی هم برای فردا افطار. پنیر و خرما هم توی این طبقه از یخچاله. این قابلمه هم برنج فردا سحر، اون ظرف هم خورش قیمه‌س. فقط بذارین گرم بشه. میوه اینجاست. اینم شربته. همه چیز آماده‌س."

   غم تمام صورتش را گرفته: "واقعا می‌خوای بری. نرو. من و غزاله رو می‌ذاری تنها، اول ماه رمضون... بمون. واجب نیست بری."

  "تو نیستی  دلم می‌گیره"

   دچار تردید می‌شوم. از صبح توی آشپزخانه مشغولم. کل خانه را مرتب کرده‌ام. همه این تلاش‌‌ها برای این است که من می‌خواهم فقط برای یک روز خانه نباشم. از امشب ساعت یک تا ان‌شاءالله جمعه صبح.

   غزاله از صبح جور دیگری نگاهم می‌کند؛ همسر طور دیگر؛ نگاه هر دو پر از تمنا و التماس: نرو. بمان.

   غزاله چند بار گفته: "مامان، من می‌دونم که نمی‌ری. تو من را تنها نمی‌ذاری بری. من می‌دونم."

   و جالب اینجاست که دخترم خیلی هم اطمینان خاطر دارد به نرفتن من. یعنی مطمئن است که من نمی‌روم. با چشم خودش دارد می‌بیند که من دارم برای رفتن آماده می‌شوم؛ اما همچنان بی‌خیال می‌گوید: "من می‌دونم تو نمی‌ری."

   انگار او هم فهمیده که رفتن و دل کندن از خانه و کاشانه‌ام چقدر برایم سخت و دشوار است.


    دو روز پیش خواهر زن‌دایی‌ام ناگهانی درگذشت. خدا رحمتش کند خیلی جوان بود. داغ سنگینی به دل فامیل گذاشت. روحش شاد. مرحومه را کم دیده بودم. اما تعریفش را زیاد شنیده بودم و می‌دانستم که زن‌دایی‌م چقدر به او وابسته است. این دایی و زندایی برایم خیلی عزیز هستند و دوست داشتم پنج شنبه 28 در مراسمش شرکت کنم. دخترم همین روز امتحان زبان دارد و نمی‌تواند همراهم باشد. از صبح تصمیم دارم امشب عازم تهران شوم تا بتوانم به همراه مادر و برادرم برای مراسم برویم پیشوا و من رسما به زن‌دایی‌م تسلیت بگویم. دلم برای امام‌زاده جعفر هم تنگ شده؛ مزار مامان‌جان، مادر، آقا و دیگر درگذشتگان.

   الان ساعت دوازده شب است و من در حالی تایپ می‌کنم که چهار چشم نگران مرا می‌پایند که من می‌روم یا نه.

دچار تردید شدم. دودل شدم: برم یا نه؟؟؟

جمله‌ی همسرم توی گوشم می‌پیچد:

"تو نیستی دلم می‌گیره"

و نگاه‌های دخترم غزاله جلوی چشمانم رژه می‌رود.

چرا احساس مادری و همسری اینقدر قوی است؟


بعدا نوشت: نرفتم. نرفتم و نشستم گریه کردم و به دوری راه لعنت فرستادم L



۸ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۸ خرداد ۹۴ ، ۰۰:۲۶
طاهره مشایخ

مادرانه‌های منِ مثلا مادر

دوشنبه, ۲۵ خرداد ۱۳۹۴، ۱۲:۵۱ ب.ظ


     گاهی در مادر بودن و به کار بردن لفظ مادر برای خودم، خجالت می‌کشم!

مثلا منم مادرم و زنی که مادر چند فرزند هست هم مادر است؟ گاهی میزانِ مادر بودن را در تعداد فرزند می‌دانم؛ گاهی در میزان زحمتِ بزرگ کردن فرزند و گاهی در میزان غم و اندوهی که از ناحیه فرزند به مادر منتقل می‌شود.


   این وسط‌ها مادرهایی هم هستند که مادربزرگ و خاله و عمه فرزندشان را بزرگ می‌کنند؛ ولی همچنان لفظ مادر را یدک می‌کشند.

   مادرهایی هم پیدا می‌شوند که طفلکی‌ها هم پدر هستند و هم مادر! در فرهنگ لغت برای توصیف این نوع مادرها چه کلمه‌ای داریم؟

   گاهی خودم را با مادربزرگ‌هایم مقایسه می‌کنم. مادرِ پدرم در جوانی با پنج بچه بیوه شد و خودش هم مادر بود و هم پدر.


   بیشتر و بیشتر در مورد مفهوم مادر فکر کنیم؛ حتما به موردها و کِیس‌های(امروزی حرف بزنم تا همه بفهمند) بهتری می‌رسیم. یکی از این موارد "اُکازیون" لفظ مادران چشم به راه است.

   مادرانی که سالهاست؛ نه یک سال، نه دو سال، نه پنج سال، نه ده سال، ... بلکه برخی بیش از سی سال است چشمان‌شان به در است و گوش‌هایشان به زنگ در، که ان شاءالله روزی از راه می‌رسند.


    مادری را می‌شناسم که پسرش خلبان بود؛ و مفقودالاثر شد؛ می‌فهمید مفقودالاثر یعنی چه؟ یعنی هیچ اثری از او نیست. مثل اینکه دور از جان، بچه شما از خانه برود بیرون و دیگر خبری از او نیاید!(خدا نیاورد آن روز را) دیدید؟ حتی همین مثال من هم شما را و حتی خودم را به هم ریخت: چه نازک دل و حساسیم ما! چقدر مادریم ما! حتما مادریِ ما از مادریِ مادران چشم به راه بیشتر است! مثلا شنیدید می‌خواهند کسی را نفرین کنند، می‌گویند: الهی خبرت بیاید! اما این مفقودالاثرها حتی خبرشان هم نیامد؛ حتی قاصدکی هم برای این مادران نیامده تا کمی دلشان قرص شود ...

   خلاصه این مادر عزیز، که توی روستا زندگی می‌کند از روزی که(یعنی سی و دو سال پیش)، فرزندش رفت جبهه تاکنون هر وقت هلی کوپتری، هواپیمایی، چیزی در آسمان ببیند تا کیلومترها دنبالش می‌رود؛ تا جایی که هواپیما در آسمان ناپدید شود. مردم روستا دیگر او را می‌شناسند. اگر چه او دیگر کسی را نمی‌شناسد. این پیرزن فقط صدای هواپیما را می‌شناسد. ظاهرا به مرور زمان حواس و خاطرات خود را از دست داده است و فقط خاطره پسرش در ذهنش مانده است.


   حالا تصور کنید این مادرانی که فرزندشان غواص بودند و دیگر خبری از آنها نشد. آنها به کجا پناه می‌بردند. طفلی‌ها هر بار که رودخانه‌ای، دریایی، مخزن آبی، برکه‌ای، چشمه‌ای می‌دیدند چه می‌کردند؟


دیگر کلام یاری نمی‌کند. واژه‌های زبان کافی نیست. زبان کم می‌آورد.

خجالت می‌کشم بگویم: منم مادرم!


پ ن : لطفا فکری به حال فرهنگ لغت فارسی بکنید. برای این مادرها مدخلی باز کنید: "مادران چشم به راه"


۵ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۵ خرداد ۹۴ ، ۱۲:۵۱
طاهره مشایخ


    زبان‌شناسی اجتماعی یا جامعه شناسی زبان شاخه‌ای از علم زبان‌شناسی است که به بررسی زبان و گونه‌های زبانی افراد جامعه می‌پردازد و چرایی و چگونگی فرم‌ها و تفاوت‌های زبانی را مورد بررسی قرار می‌دهد. عواملی نظیر سن، تحصیلات، طبقه اجتماعی، محل زندگی و ... در گوناگونی زبانی گویشوران تاثیر دارد. موضوعاتی نظیر واژگان، تلفظ و چگونگی صحبت و کلام گویشوران زبان و گویش‌ها در این شاخه از علم زبان شناسی می‌گنجد. جامعه شناسی زبان به ما می گوید که چگونه فرهنگ و عوامل اجتماعی بر زبان افراد تاثیر می گذارد. در این مطلب قصد دارم از منظر جامعه شناسی زبان اشاره کوچکی به برخی از ابهامات رمان پنج شنبه فیروزه‌ای داشته باشم.


   تقریبا ابتدای رمان در قسمت پیش درآمد، وجود برخی کلمات تابو(بیکینی) و رفتارهای کلامی زشت و زننده دانشجویان در محیط کلاس(صحبت از بوی ادکلن) برایم سنگین بود. انگار توی ذوقم خورده بود که چرا باید این کلمات و مضامین در داستان وارد شود. البته این را به فال نیک می‌گیرم. این توی ذوق خوردن یعنی هنوز این چیزها با وجود فراوانی‌ش برای من آنقدر عادی نشده که به راحتی از کنارش بگذرم. هنوز به من برمی‌خورد این رفتارهای ناهنجار و برخی بی‌بندوباری‌ها در میان قشر دانشجو و بیانش در یک کتاب که شهرتش نسبتا دینی-مذهبی است. اما باید قبول کرد که این بخشی از واقعیت جامعه عمومی و جامعه علمی و دانشگاهی ماست. در این سال‌های تدریس، بارها شاهد انواع این رفتارها بوده‌ام(مخصوصا این اواخر): دست دادن و کناربه کنار هم راه رفتن و خنده‌های بلند دختروپسرها در راهروها و حتی سر کلاس و نوع حرف زدن و کاربرد کلمات تابو و هنجارشکنی‌های کلامی. بارها از کنار کلاس‌هایی گذشته‌ام که فقط یک دختروپسر کنار هم نشسته اند و یا دو دخترو یک پسر و یا دو پسر و یک دختر و خلاصه انواع مثلث عشقی و دیگر اشکال هندسی! تو خود بخوان حدیث مفصل از این مجمل.


    بنابراین وجود کلمات و اصطلاحات مربوط به تکنولوژی و موبایل و اینترنت و اصطلاحات رایج بین جوانان نظیر فیک و برند و غیره و همچنین تابوشکنی کلامی در کتاب پنج شنبه فیروزه‌ای کاملا منطقی است: سرکار خانم سارا عرفانی، نویسنده کتاب، برای نشان دادن وضعیت جوانان در جامعه و ارتباطات فعلی آنان دست به دامن کلمات و مفاهیم تابو هم شده است که البته جامعه شناسی زبان وجود این تابوشکنی‌ها را توجیه می‌کند: این ناهنجاری‌ها بخشی از جامعه نوجوانان و جوانان است. به عبارتی می‌توان گفت زبان کودکان، نوجوانان و جوانان و به طور کلی زبان نسل فعلی خیلی پاکیزه و یک‌دست نیست؛ زبانی است که هم تابوشکنی فراوان دارد و هم پر از واژه‌های خارجی و مربوط به تکنولوژی است.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ خرداد ۹۴ ، ۱۴:۵۶
طاهره مشایخ

پنجشنبه فیروزه‌ای(5): کتاب در خدمت کتاب!

يكشنبه, ۲۴ خرداد ۱۳۹۴، ۰۲:۳۱ ب.ظ


   رامبد جوان در برنامه خندوانه از مسعود فراستی می‌پرسد: در ده سال گذشته فیلم عالی داریم؟ می‌گوید: نداریم! جوان با تعجب می‌پرسد: در 20 سال، 30 سال گذشته؟ و همچنان مسعود فراستی بسیار محکم پاسخ می‌دهد: نداریم! فیلم عالی نداریم!

   مسعود فراستی از دید خود به عنوان منتقد مطرح و جنجالی و با توجه به تحصیلات و تجارب خود در زمینه نقد و فیلم این چنین نظر می‌دهد. شاید به نظر من و شما بتوان چندین فیلم خوب و عالی را مثال زد.


   در عرصه‌های دیگر هنر هم همین طور است. هنر از ذهن و اندیشه‌ی هنرمند می‌جوشد و حواس مخاطب نیز آنها را دریافت می‌کند: با چشم و گوش و لامسه و ... . وقتی سرچشمه‌ی هنر اندیشه است و مقصد هم اندیشه‌ی مخاطب، پس اینجا با تضاد و گوناگونی سلایق سروکار داریم. شجریان برای عده‌ای می‌شود مرد موسیقی ایران و محسن یگانه برای گروهی دیگر. فهیمه رحیمی می‌شود بهترین بانوی رمان نویس برای نسل نوجوان و جوان و رضا امیرخانی برای گروهی دیگر؛ فردوسی می‌شود بزرگ‌مردِ پارسی زبان ایران و همین شاهنامه نویس قَدَر برای عده‌ای دیگر عجیب و غریب و کهنه!


    در برخورد با آثار هنری، ما با گوناگونی و تنوعِ اندیشه‌ها، افکار، سلایق و تجارب شخصی مخاطب روبرو هستیم. برخی از مخاطبان کمال‌گرا هستند و همیشه منتظر یک چیز عالی و برترین‌ها هستند که البته از قضا این اثر عالی و برترین هم هیچ وقت متولد نمی‌شود!


   در مورد پنج شنبه فیروزه‌ای، همچنان از لحاظ دینی و مذهبی تمام قد به احترامش می‌ایستم و از آن دفاع می‌کنم. تاکید می‌کنم از لحاظ دینی و مذهبی و کشش داستانی و به‌روز بودن آن. اما این دفاعِ تمام قد به این معنا نیست که این اثر عاری از نقاط ضعف می‌باشد؛ که اگر کسی در مورد ادبیات و هنر چنین فکر کند، دچار اشتباه اساسی شده است؛ چرا که ادبیات و هنر تمامی و غایت ندارد. اگر بگوییم این اثر کمال و تمام است که دیگر باید اندیشه را تعطیل کرد، درِ دانشگاه‌ها و کتابخانه‌ها را تخته کنیم و دیگر اندیشه و تفکر هم نکنیم! چون دیگری برای ما تمام و کمال فکر کرده و تفکر و خلاقیت و هنر را به اتمام رسانده و دیگر چیزی کفِ دیگ هنر نمانده است!


   ویژگی هنر همین است: تنوع و بازبینی و بازنگری و بازاندیشی. برای همین است که از کلاسیک‌های جهان فقط یک عنوان فیلم و تاتر نداریم: هر کارگردان از زاویه نگاه خود به اثر هنری می‌اندیشد: همچنان هملت و شاه لیر و ... با کارگردانان مختلف دارد اجرا می‌شود.


    سرکار خانم سارا عرفانی موضوع بسیار مهمی را درونمایه رمان خود قرار دادند که از این نظر بسیار قابل تقدیر است. موضوع زیارت و کیفیت آن و معرفی زیارت جامعه کبیره در رمان و نیز ارایه بحث حجاب با ریزه‌کاری‌های آن(غزاله با روسری و گیره روسری‌اش خیلی درگیر است) و حجاب مرتب و شکیل(سِت بودن گیره روسری با رنگ آن)، کار بسیار ارزنده‌ای است. همچنین معرفی کتاب "ادب فنای مقربان" نیز بسیار مفید بوده است. خواننده پیگیر و دقیق با استفاده از اینترنت به دنبال کتاب ادب فنای مقربان می‌رود و در این جستجو با آیت الله جوادی آملی و دیگر آثار هم آشنا می‌شود. اینجاست که رمان‌خوانی در خدمت معرفی کتاب و ترویج کتاب‌خوانی قرار می‌گیرد: کتاب در خدمت کتاب؛ هنر رمان در خدمت کتاب و کتابخوانی!


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ خرداد ۹۴ ، ۱۴:۳۱
طاهره مشایخ

یادداشتی برای مترجم: اسماعیل یا اسحاق؟

جمعه, ۲۲ خرداد ۱۳۹۴، ۰۱:۰۱ ب.ظ


در صفحه 25 کتاب "علم" از مجموعه تجربه و هنر زندگی از نشر گمان چنین آمده است:


    "سرچشمه این اندیشه کاملا خاص است و برمی‌گردد به ابراهیم که نامش در کتاب آسمانی آمده و او کسی بود که فرزندی نداشت و پیرانه‌سر در پاسخ به ندایی از سوی خداوند زادبومش را پشت سر گذاشت و در سرزمینی ناشناخته فرود آمد و زندگی از سر گرفت و حتی فرزندانی یافت. ولی همان ندا به او گفت جانشین ذکورش اسحاق را فدا کند و او بار دیگر لبیک گفت تا اینکه در آخرین دم به او گفته شد قربانی گوسفندی کافی است."

   خوانندگان فارسی زبان کتاب با توجه به آموزه‌های دینی خود، به خوبی متوجه هستند که این جانشین ذکور حضرت ابراهیم، حضرت اسماعیل است و نه اسحاق و نویسنده کتاب با توجه به آموزه‌های دینی و اعتقادی خود چنین نوشته است. یکی از وظایف مترجم در چنین موارد مهم و اعتقادی، ارائه یادداشت یا پاورقی است. مسلما مترجم در مورد نویسنده‌ی کتاب اطلاعات خوبی دارد و می‌تواند موضوع را شفاف سازی کند. مثلا بنویسد: پیروان فلان دین و آیین معتقدند که حضرت ابراهیم اسحاق را به قربانگاه برد. یا در فلان کتاب دینی و آیینی چنین آمده است. در این صورت خوانندگان کتاب، نسبت به مترجم اطمینان خاطر بیشتری پیدا می‌کنند و احساس مسوولیت مترجم برایشان بسیار ارزشمند خواهند بود.


نویسنده کتاب: استیو فولر

مترجم: محمدابراهیم محجوب



۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ خرداد ۹۴ ، ۱۳:۰۱
طاهره مشایخ

وای از آن روز که پرده بیفتد

پنجشنبه, ۲۱ خرداد ۱۳۹۴، ۰۴:۲۲ ب.ظ


امروز می‌خواهم خودم باشم. خودِ خودِ خودم.

خسته شدم از این نقش بازی کردن‌ها، از این همه سیاست و خوب جلوه کردن‌ها،

می‌خواهم نقش خودم را بازی کنم.


وای از آن روز که هر کس نقش خودش را بازی کند.

وای از آن روز که پرده بیفتد و اسرار هویدا شود.


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۱ خرداد ۹۴ ، ۱۶:۲۲
طاهره مشایخ

بلاگفا؛ کتاب سوزی مدرن! !BLOGFA: The Modern Book Burning

يكشنبه, ۱۷ خرداد ۱۳۹۴، ۰۸:۲۴ ب.ظ


   در طول تاریخ بشریت، انسان‌ها اندیشه‌ها و احساسات خود را بر روی دیوار غارها، درخت‌ها، پوست آهو و کاغذ و کتاب ثبت کردند و از آنها حفاظت کردند تا به دست آیندگان برسد. با این حال، بلاهای زیادی بر سر اطلاعات و مکتوبات بشری آمده و کتاب سوزی‌ها و کتاب دزدی‌های بسیاری نیز رخ داده است. چه بسیار مردمان که از ترس حاکمانِ زمان کتاب‌های ارزشمند را زیر خاک مدفون کرده‌اند و یا در چاه انداخته‌اند.

    صنعت چاپ، کتاب و دفتر خاطرات راهی است برای ثبت اطلاعات، خاطرات، روزمرگی‌ها و لحظه‌های ناب زندگی و حالا بیش از یک دهه است که بشر اطلاعات و خاطرات و افکارش را در وب‌سایت‌ها ثبت می‌کند. افراد بسیاری هم مثل من و شما دچار پدیده بلاگفا شدیم و در محضرش برای خودمان وبلاگ درست کردیم. چه روزهایی بود؛ یادش به‌خیر. هر روز به وبلاگ‌مان سر می‌زدیم و تروخشکش می‌کردیم؛ قالبش را عوض می‌کردیم. لازم است به خاطر روزهای خوش خدمت رسانی به ما وبلاگ‌داران، از بلاگفا تشکر و قدردانی داشته باشم.

   اما همین جناب بلاگفا ماهی یک بار بدون اطلاع رسانی دچار اختلال می‌شد. تحمل می‌کردیم. کم کم از ارائه امکانات به مشتریانش دریغ می‌کرد باز هم دم نزدیم. این اواخر لینک‌دهی از دیگر سیستم‌ها امکان نداشت، باز هم دم نزدیم.

   حالا بیشتر از یک ماه است که نه تنها به صفحه مدیریت وبلاگ‌مان دسترسی نداریم بلکه آرشیو وبلاگ‌مان هم از دسترس خارج است.

   جناب بلاگفا، اطلاعات من کو؟ پست‌های من کجاست؟ برای هر کدام زحمت‌ها کشیده‌ام. مطالب من کو؟ چه بلایی سر وبلاگ من، بچه دوم من، آمده است؟

   این کشور خارجی همچنان در تعطیلات به سر می‌برد؟!؟

   جناب بلاگفا، شما ما وبلاگنویسان و تمام دوستان وبلاگی را دربه‌در کردی. دلم برای کامنت‌های دوستان وبلاگی و آرشیوم تنگ شده است.

   این روزها بارها مطلبی را جستجو کردم و با در بسته روبرو شدم؛ چرا که بخشی از نتایج جستجو در آرشیو وبلاگ‌های مربوط به بلاگفا موجود است.


همچنان امیدوارم. امید چیز خوبی است.


۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ خرداد ۹۴ ، ۲۰:۲۴
طاهره مشایخ

بچه وسطی The Middle Child

شنبه, ۱۶ خرداد ۱۳۹۴، ۰۸:۰۸ ب.ظ


    زبان و اجزای آن در طول زمان بسیار تحت تاثیر تغییرات اجتماعی، فرهنگی، سیاسی می‌باشد. چه بسیار واژه‌ها که در زبان متولد می‌شوند و بعد از سالیانی نیز کم کم از فرهنگ زبان مکتوب و شفاهی مردم محو می‌شوند. مثلا با این وضع فرزندآوری در ایران فعلی، شاید در آینده عباراتی مثل خاله و دایی و عمه و عمو و در قدم بعدی دختر و پسر این نسبت‌ها و عباراتی مثل نوه خاله و نوه عمو و ... منقرض شده و برای نسل‌های آینده خیلی عجیب و غریب خواهد بود!!!


   اصطلاح "بچه وسطی" هم یکی از همین کمیاب‌های روزگار فعلی ماست که ممکن است در آینده در کل نایاب شود. همین روزها هم خانواده‌های سه فرزندی خیلی کم هستند و بیشتر تک فرزند و نهایتا دو فرزندی هستند.


  خیلی از بچه وسطی‌ها از وضعیت خود در خانواده‌ها رضایت چندانی ندارند. این نسل معتقد است که بچه اولی‌ها و بچه آخری‌ها بیشتر مورد توجه پدرومادرها هستند!!!


۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ خرداد ۹۴ ، ۲۰:۰۸
طاهره مشایخ

مردم به دست خود در بند کشیده می‌شوند

پنجشنبه, ۱۴ خرداد ۱۳۹۴، ۱۰:۲۴ ب.ظ


     کاش حرف تنها بر سر آن یک نفر جبار بود. دیگر نیازی به جنگیدن با او نبود، شکست دادن او کاری نداشت، خود در هم می‌شکست اگر مردم تن به بندگی او نمی‌دادند. نباید چیزی از او باز می‌گرفتند، همین بس که دیگر چیزی به او وانمی‌گذاشتند. لازم نبود تلاشی کنند تا سودی ببرند، کافی بود که دیگر به خود زیانی نرسانند. پس خود مردمند که می‌گذارند جبار سرکوبشان کند و بدتر از آن اینکه سبب سرکوب خود هم می‌شوند زیرا اگر از بندگی دست می‌کشیدند از آن می‌رهیدند. مردم به دست خود در بند کشیده می‌شوند، خودشان گردن به یوغ می‌سپرند، و با پای خود به کشتارگاه می‌روند. بر سر دوراهی میان بنده ماندن و آزاد زیستن، خود مردمند که آزادگی را پس می‌زنند و بندگی پیشه می‌کنند. مردم خود به این ذلت تن درمی‌دهند و در طلب آن هم می‌دوند.


     منبع:  گفتار در بندگی خودخواسته/ اتیین دولابوئسی/ نشر گمان/ ص33


۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۴ خرداد ۹۴ ، ۲۲:۲۴
طاهره مشایخ

«انا بقیه الله»

سه شنبه, ۱۲ خرداد ۱۳۹۴، ۱۰:۴۸ ب.ظ


        مسلمان باشی و آن هم از نوع مسلمان شیعه، شعبان و نیمه شعبان قلبت را می‌لرزاند. نیمه شعبان روز ولادت حضرت مهدی(عج)، صاحب زمان، همان که امام زمان ماست. همان که وعده داده‌اند روزی به دیوار کعبه‌ای که قبله مسلمانان است که خداوند در روز دحوالارض زمین را از همین محل کعبه گسترانید، کعبه‌ای که حضرت آدم بعد از هبوط اولین بنیانگذارش بود و حضرت ابراهیم و حضرت اسماعیل بنایش را نهادند؛ همان کعبه که تمام انبیاء بر گِردش طواف کردند و دیواره‌اش برای تولد امیرالمومنین شکافت و قرار است امام زمان‌مان، پسر حضرت فاطمه سلام الله علیها، بنت حضرت محمد مصطفی(ص)، روزی بر همین دیواره تکیه بزند و صدای مبارکش به گوش جهانیان برسد: «انا بقیه الله» 


     خدایا این همه نشانه را چه کنم؟ این همه نشانه به من نشان دادی و من همچنان بدون توشه هستم. توشه‌ای به من عطا کن. همتی، اراده‌ای ... 


اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم



۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۲ خرداد ۹۴ ، ۲۲:۴۸
طاهره مشایخ