گزارش یک زبانشناس

هر آنچه مربوط به زندگی است

گزارش یک زبانشناس

هر آنچه مربوط به زندگی است

گزارش یک زبانشناس
پیوندهای روزانه

۱۹ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «مادرانه» ثبت شده است

کله گنجشکی و سمبوسه

جمعه, ۵ آذر ۱۳۹۵، ۰۹:۱۸ ب.ظ


   امروز برای نهار کله گنجشکی درست کرده بودم. بیشتر درست کرده بودم تا برای نهار فردای همسرم هم بشود. پیش خودم فکر کردم امروز به کارهای عقب مانده برسم و شام هم همان کله گنجشکی را برای غزاله گرم می‌کنم و خودمان دو تا هم غذای سبک بخوریم. اما لب و لوچه غزاله آویزان شد. خلاصه مجبور شدم فکر تازه‌ای بکنم. سریع چندتا سیب زمینی گذاشتم بپزد. جعفری تازه داشتم، خرد کردم. کمی پنیر گودا هم توی فریزر داشتم. همه را با سیب زمینیِ له شده قاطی کردم، با دو قاشق پیازداغ مخلوط چسبناکی شد. گذاشتم لای نان لواش و با کمی روغن سرخ کردم. مثلا شدن سمبوسه!

   غزاله و پدرش خوردند و کیف کردند و دنبال بقیه‌ش هم بودند. طعم پنیر گودا عالی بود. جای شما خالی. خیلی خوشمزه شده بود. دو تا هم گذاشتم برای تغذیه غزاله.

   بهشان گفتم: خوشحالم که رضایت شما را به دست میارم. حالا من چند صفحه کتاب کمتر بخوانم، به جایی برنمی‌خوره!

   به کارهای عقب مانده هم نرسم مهم نیستJ

   شما از من راضی باشید. همین برای من بس استJ


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ آذر ۹۵ ، ۲۱:۱۸
طاهره مشایخ


   دخترم جدیدا خیلی شاکی شده از اینکه اطلاعات عمومیش نسبت به بقیه دوستانش خیلی کم است. خلاصه هفته گذشته حسابی پکر بود. بهش گفتم این همه سال برات کتاب و مجله خریدم و گفتم بشین بخوان، به حرف من گوش ندادی!

   مجله داستان همشهری را هر ماه می‌گرفتم و داستان‌های ویژه‌اش را انتخاب می‌کردم و در اختیارش می‌گذاشتم. اما دریغ از گوش شنوا. مثلا سال گذشته که بین رشته ریاضی و تجربی مردد بود تمام تابستان داستان همشهری را جلویش گذاشتم و گفتم در طول تعطیلات روایت‌های شغلی را بخوان تا بتوانی در مورد شغل آینده‌ات بهتر تصمیم بگیری. داستان همشهری هر ماه خرده روایت‌های شغلی را به صورت خاطره و خیلی شیرین و با جزئیات شغلی منتشر می‌کند.

    خیلی از اطلاعات را نمی‌توان صرفا به صورت لیست و کتاب درسی به ذهن سپرد. مثلا پایتخت کشورها و دین و آیین مردم از مواردی است که با سفر و تماشای فیلم و سریال و مطالعه کتاب و رمان و مجله کم کم در ذهن جمع می‌شود. گاهی حتی معاشرت با افراد باتجربه هم در فراهم کردن اطلاعات عمومی بسیار اهمیت دارد.

  برای کسانیکه مشتاقند در مورد مرزها اطلاعات ناب و جالبی بدانند توصیه می‌کنم داستان همشهری مهر ماه، را حتما بخوانند. روایتی به نام «راز و رمز مرزها» از جناب آقای جواد محقق منتشر کرده است که خواندنش بسیار شیرین و جذاب است.


۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۵ مهر ۹۵ ، ۱۱:۲۰
طاهره مشایخ

الیف شفق

يكشنبه, ۱۸ مهر ۱۳۹۵، ۰۸:۰۸ ب.ظ


   الیف شافاک و یا شفق از نویسندگانی است که جدیدا کشفش کردم. ملت عشق را پارسال خریدم و بختش ماه گذشته باز شد و البته نصفه خواندم. فعلا کنار گذاشتم تا سر فرصت با دقت و وقت بیشتری تمامش کنم. معمولا در مورد نویسندگان کلی سرچ می‌کنم. در مورد این نویسنده ترک هم به اطلاعات خوبی رسیدم. کتابهای زیادی نوشته و اکثرشان هم در ایران ترجمه شده. اخیرا کتابی از او دیدم به نام شیر سیاه. عنوان عجیب کتاب انگیزه‌ای شد تا در موردش بیشتر بدانم. حالا الیف شافاک طور دیگری بر دلم نشسته. چون با هم تجربه مشترک داریم. این نویسنده بعد از زایمانش دچار افسردگی می‌شود و موضوع کتابش هم در همین مورد است. فعلا این کتاب ترجمه شده، اما من مشتاقانه منتظر ترجمه ارسلان فصیحی هستم. البته ترس و لرز دارم و نمی‌دانم با این کتاب چطور برخورد کنم. چرا که من هم افسردگی پس از زایمان را تجربه کردم. آن هم چه تجربه‌ای. بسیار وحشتناک. آنقدر بد بود که عطای بچه دوم را به لقایش بخشیدم و تا ابد در حسرت دوباره مادر شدن خواهم ماند.

افسردگی من نوع خاصی بود. بر تمام جوانب زندگی از جمله شغل، تحصیلات، روابط خانوادگی و غیره تاثیر گذاشت. آن قدر که چند سال پیش شروع کردم به نوشتن در مورد این غول بی‌شاخ و دم تا شاید کمی آرام شوم، اما نه تنها آرام نشدم، بلکه زوایای پنهانش هم برایم روشن شد.


۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ مهر ۹۵ ، ۲۰:۰۸
طاهره مشایخ

این روزها: من، زندگی، مارجان

يكشنبه, ۳۱ مرداد ۱۳۹۵، ۱۲:۰۱ ق.ظ


   فردا یک‌شنبه 31 مرداد است. صبح باید غزاله را ببرم مدرسه. بعد ساعت 2 بروم دنبالش. این روزها اصلا از خانه بیرون نمی‌روم. نمی‌دانم شهر چه رنگی شده. چه خبر هست و چه خبر نیست. سرم به قدری شلوغ کارهای نوشتن و خواندن شده که اصلا فرصت پیاده‌روی هم ندارم. گاهی با ماشین تا شهر کتاب می‌روم.

   خانه‌ام هم حسابی به هم ریخته و نامرتب شده. از صبح که بلند می‌شوم می‌نویسم و می‌خوانم و یادداشت برمی‌دارم. از قضا این روزها مشغله‌های فکری هم دارم. سندرم نوجوانی غزاله گاهی خیلی اذیتم می‌کند. الهی شکر چند روزی است بهتر شده. ارتباط گرفتن با نسل فعلی خیلی سخت شده. هر چقدر کوتاه می‌آیم و بیشتر مدارا می‌کنم انگار کمتر فایده دارد.

   یکی دو ماه اخیر حوصله کار خانه ندارم. فقط غذا درست می‌کنم، ظرف می‌شویم، لباس‌های ماشین لباس‌شویی را روی بند پهن می‌کنم، جارو و تی می‌کشم. همین. هیچ کار دیگری انجام نمی‌دهم. اصلا حوصله کار دیگری ندارم. دوست دارم فقط بنشینم بنویسم و مطالعه کنم.


   تصمیم دارم از این به بعد علی‌رغم میل باطنیم برای کارهای خانه ماهی دو بار کارگر بیاورم. تمام این سالها خودم همه کارهایم را انجام دادم. همسرم بارها می‌گفت کمک بیاورم. اما من دوست نداشتم کسی به غیر از خودم کارهای خانه‌ام را انجام دهد. حالا فکر می‌کنم در حال حاضر تا کار مارجان به نتیجه نرسد، حوصله کار دیگری ندارم.


   پنجشنبه ظهر آخرین بسته بادمجان کبابی داخل فریزر را تبدیل به میرزاقاسمی کردم. همان شب از منزل پدرشوهرم که می‌آمدیم سر راه ده کیلو بادمجان گرفتیم. دیروز همه‌شان را کباب کردم. کمی هم پیازداغ درست کردم تا یخچال بدون پیازداغ نماند. ایکاش نوشتن هم به راحتی همین پیازداغ درست کردن بود. فقط یک ساعت وقت گرفت.


۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳۱ مرداد ۹۵ ، ۰۰:۰۱
طاهره مشایخ

دعواهای مادری-دختری

پنجشنبه, ۳۱ تیر ۱۳۹۵، ۱۰:۰۳ ب.ظ


   باید دختر و پسر نوجوان داشته باشیم تا با تمام وجود درک کنیم ارتباط گرفتن با این نسل در شرایط فعلی یعنی چه. ظاهرا من و دخترم با هم خیلی دوست هستیم. با هم زیاد صحبت می‌کنیم. با هم درددل می‌کنیم. دخترم از مدرسه می‌گوید. از دوستانش حرف می‌زند و من هم گوش می‌دهم. صحبت کردن در مورد خواننده‌ها و هنرپیشه‌ها از صحبتهای مشترک ما است.

  با هم گاهی کافی شاپ و رستوران می‌رویم. خلاصه هر کس ما را می‌بیند به روابط مادری دختری ما غبطه می‌خورد. اما... اما امان از آن روزی که دعوایمان بشود. یک بحث می‌کشد به دعوا و چند ساعت قهر. زود آشتی می‌کنیم، اما همین مدت هم خیلی سخت می‌گذرد.

فکر می‌کنید عامل دعوا و اختلاف ما چیست؟

  موبایل!

   این بلای خانمان‌سوز. این اعتیاد نسل جدید که همه خانواده‌ها با آن دست به گریبان هستند.


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ تیر ۹۵ ، ۲۲:۰۳
طاهره مشایخ

داستان یک زن: مادری- دختری

جمعه, ۲۵ تیر ۱۳۹۵، ۰۱:۰۵ ب.ظ


    امروز جمعه 25 تیر ماه شد. چقدر زود 25 روز از تابستان گذشت. برنامه‌های زیادی دارم برای تابستان. پارک، سینما، گفتگوهای مادری دختری و هزار تا کار دیگر.

   دیروز من و غزاله با هم کتاب خواندیم. من ملاقات در شب آفتابی و دخترم جاناتان مرغ دریایی. تجربه خیلی خوبی بود. اصلا فکرش را نمی‌کردم که از کتاب خوشش بیاید. کلی در مورد زبان و محتوای کتاب برایم حرف زد. از نظر او این کتاب یک کتاب مذهبی است. از اینکه کتاب را یک روزه تمام کرد خیلی ذوق کرده بودم. هفته قبل هم شازده کوچولو را خواند. به نظرم کم کم دارد کتابخوان می‌شود. البته اگر این گوشی بگذارد!

   فیلم ساکن طبقه وسط را گرفتم. من وقت نشد ببینم. اما دخترم دید و گفت: "بازی شهاب حسینی خوب بود. اما معلوم نشد فیلم منظورش چه بود. فقط دنبال جاودانگی بود! خوب که چی!" البته من قبلش گفته بودم که دنبال داستان و قصه نگردد توی این فیلم.

  صبحانه تخم مرغ عسلی گذاشتم و حلوا شکری. جمعه روز خانواده است. حالا هم عطر میرزا قاسمی با برنج هاشمی توی خانه پیچیده. درونم غوغاست. اما باید هوای خانواده را داشته باشم. باید مادری کنم و همسری. باید زن خانه باشم. باید همه چیز را مرتب کنم. نباید آب توی دل کسی تکان بخورد. خودم هم به جهنم. زن شدم و مادر شدم برای همین‌ها. برای همین صبوری‌ها. برای همین شکیبایی‌ها. خدایا چه کنیم تا بهشتت را دو دستی تقدیم مردان کنیم؟ عطایش را به لقایش بخشیدیم پروردگار.

   خودم مادرم و باید نگران مادرم هم باشم. باید هم حرص و جوش دخترم را بخورم و هم غصه مادرم را به جان بخرم. مادرم این روزها به سختی راه می‌رود. از روی غیرت. چطور ساختار آدم در عرض چند ماه این طور بهم می‌ریزد. این همه سال گریه‌اش را ندیده بودم. اما این چند روز بغضش ترکید. وقتی می‌گوید دو تا هوار بر سرم آمده می‌خواهم نباشم و این طور غصه‌اش را نبینم.

   باید تمام افکارم را جمع کنم و بنشینم پای بازخوانی نهایی مارجان. غصه و غم را کنار بزنم و واژه‌های مارجان را مرور کنم. آدم چقدر باید تمرکز و دقت داشته باشد، چقدر محکم و قوی باشد!


۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۵ تیر ۹۵ ، ۱۳:۰۵
طاهره مشایخ

بیدار شو عزیزم! غزاله خانم به دنیا اومد

جمعه, ۱۰ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۱۲:۰۶ ق.ظ


   ده اردیبهشت 1379 دخترم، غزاله، به دنیای ما قدم گذاشت. الله اکبر اذان را می‌گفتند که به هوش آمدم. صدای متخصص بیهوشی هنوز توی گوشم می‌پیچد، تازه‌ی تازه، انگار همین دیروز بود: بیدار شو عزیزم! غزاله خانم به دنیا اومد.

ان‌شاءالله هر کس فرزند ندارد و در آرزوی فرزند است خدا آرزویش را برآورده کند و فرزند صالح نصیبش کند تا طعم مادری را بچشد.


۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ ارديبهشت ۹۵ ، ۰۰:۰۶
طاهره مشایخ

روزگار سپری شده ما

سه شنبه, ۷ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۱۲:۰۲ ب.ظ


مادرم در 28 سالگی چهارمین فرزندش را به دنیا آورد. در 36 سالگی، داماد داشت.

من، دختر بزرگش، در 41 سالگی در حال سروکله زدن با دختر 16 ساله‌م می‌باشم.

غزاله! دخترم! بعدها از خودت بنویس. از روزگارت، از روزگارمان، از همه چیز بنویس.

بنویس تا ثبت شود در تاریخ.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۲:۰۲
طاهره مشایخ

این روزها: داستان یک زن

چهارشنبه, ۱ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۰۷:۳۴ ق.ظ


          نمی‌دانم تا به حال چند نفرتان به این فکر کرده‌اید که چرا تعداد زنان نویسنده خیلی خیلی کمتر از مردان است؟

    در موردش فکر کنید لطفا. دلایلتان را برایم بنویسید لطفا.

    با تشکر

    یک زن


۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ ارديبهشت ۹۵ ، ۰۷:۳۴
طاهره مشایخ

داستان یک زن: بغض

چهارشنبه, ۲۶ اسفند ۱۳۹۴، ۰۵:۳۸ ب.ظ


   اول صدایش پشت تلفن می‌لرزد. بعد کم کم کلماتش مبهم می‌شود. می‌فهمم دارد گریه می‌کند. کسی که هیچگاه گریه‌اش را نه به چشم دیده‌ام و نه گوشهایم عادت به شنیدنش دارد، پشت تلفن دارد گریه می‌کند. بغضش ترکیده. بالاخره بغضش ترکید.


   و من لعنت می‌فرستم بر فاصله‌ها.


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ اسفند ۹۴ ، ۱۷:۳۸
طاهره مشایخ