گزارش یک زبانشناس

هر آنچه مربوط به زندگی است

گزارش یک زبانشناس

هر آنچه مربوط به زندگی است

گزارش یک زبانشناس
پیوندهای روزانه

۱۶ مطلب در مرداد ۱۳۹۴ ثبت شده است

کمی زبانشناسی: آفتابه، بازار، طاقچه و ...

جمعه, ۳۰ مرداد ۱۳۹۴، ۱۲:۳۶ ب.ظ


    زبان در طول تاریخ دچار تغییر می‌شود. گاهی این تغییر در معنای واژگان است و گاهی در تلفظ واژگان. عوامل اقتصادی، فرهنگی، سیاسی، اجتماعی بر روی زبان بسیار تاثیرگذار است. مثلا هر چه جهان تکنولوژیک‌تر می‌شود زبان بشر هم تغییر می‌کند: واژه‌ها کهنه می‌شوند، اضافه می‌شوند، دچار تغییر معنایی می‌شوند. بعضی از واژه‌ها کمرنگ می‌شوند و برخی هم کلا از صحنه روزگار محو می‌شوند.


     معماری جدید و بافت شهری مدرن واژه‌های زیادی را کمرنگ کرده است. مثلا این روزها دیگر خانه‌ها طاقچه ندارند. یا حوض و ایوان خیلی کم داریم. ایوان‌ها تبدیل به تراس شده‌اند. دیگر مثل قدیم بازار نداریم. بازارها تبدیل به پاساژ و مراکز خرید شده‌اند. بقچه‌ها تبدیل به کشوهای ام‌دی‌اف شده‌اند.

     

     به واسطه تکنولوژی و دنیای ارتباطاتِ دیجیتال، واژه‌های زیادی ساخته شده و وارد زبان‌ها شده‌اند. از طرف دیگر همین دنیای دیجیتال به کمک زبان و فرهنگ آمده و برخی واژه‌های قدیمی که به مرور زمان متروک و کم استفاده خواهند شد را هم دوباره احیا کرده؛ با همان معنا و یا کمی متفاوت؛ مثل: بازار، بازارچه، طاقچه، صندوقچه، شیپور، بقچه، آفتابه و ... .

     چند سال اخیر این جمله‌ها را از دارندگان گوشی‌های هوشمند خیلی می شنویم:

برو از بازار دانلود کن!

اپلیکیشن طاقچه برای خرید کتاب الکترونیکی!

اپلیکیشن آفتابه رو دانلود کن. خیلی باحاله!


۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ مرداد ۹۴ ، ۱۲:۳۶
طاهره مشایخ

نون بربری و نوشابه یادتونه؟

پنجشنبه, ۲۹ مرداد ۱۳۹۴، ۱۲:۵۱ ب.ظ


      لازم دیدم اکنون که مجالی پیدا کردم از تمام دوستانی که سالیان درازی با تبلیغات ویژه و استثنایی توانستند نوشابه و تمام نوشیدنی‌های گازدار را به بهترین شکل در روح و روان و تمام وجودمان تزریق کنند؛ تشکر ویژه‌ای داشته باشم؛ مخصوصا دوستان صداوسیمایی که خیلی زیبا با تکه‌های یخ نوشابه‌های گازدار را در اعماق ذهن و اندیشه‌مان فرو کردند. تبلیغاتشان چنان جذاب و موثر بوده که در بندبند وجودمان رخنه کرده و توانسته نوستالوژی ویژه‌ای برایمان ایجاد کند.


    ذهنیت نسل من و حتی نسل دخترم نمی‌تواند رستوران رفتن و مهمانی و عروسی را بدون نوشابه تصور کند! شما که غریبه نیستید من خودم چلو کباب را برا نوشابه‌ش دوست دارم!

    خوب چه کار کنم؟! نوشابه خوشمزه است! می‌فهمین؟!

    حتی برایش جوک هم ساخته بودند؟ یادتونه؟ نون بربری و نوشابه؟


    اکنون هم باید از تمام عزیزانی که به بهترین شکل در حال تخریب این گذشته‌ی زیبا و دوست داشتنی هستند کمال سپاس و تشکر را داشته باشم.

باشه عزیزم تو درست می‌گی! تو سرویس بهداشتی خونه‌تو با نوشابه تمیز کن!


   پ.ن : نوشابه خوب نیست؛ خیلی مضر است. دوغ را جایگزین کنیم. ما مادرها مسوول وضعیت سلامت نسل آینده هستیم. تبلیغات خانمان برانداز است. سبک زندگی‌مان را باید کم کم عوض کنیم. به نظر من وضعیت سلامت در کشورمان نارنجیِ رو به قرمز است(البته خیلی خیلی خیلی خوشبینانه)


۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۹ مرداد ۹۴ ، ۱۲:۵۱
طاهره مشایخ

3- ما در اینستاگرام We in Instagram

سه شنبه, ۲۷ مرداد ۱۳۹۴، ۰۸:۴۴ ب.ظ

مورد 1:

    می‌گوید شما اگه عکس پروفایل منو ببینین متوجه حال بد من می‌شین!

عکس پروفایل در شبکه‌های اجتماعی مثل اینستاگرام و فیس‌بوک، نما و نشانه‌ای از وضعیت فعلی آدم‌ها می‌شود. انگار هویت‌شان را نشان می‌دهد. حال خوب داری پس عکس پروفایلت عکس خوب و زیبا و امیدبخش می‌شود؛ اما اگر حال آن لحظه‌ات خوب نباشد و به اصطلاح اعصاب نداشته باشی عکس پروفایلت می‌شود یک عکس زشت یا حتی رنگ سیاه.

    یک پست هم می‌زنی که نشان دهی از عالم و آدم طلبکاری؛ همه با تو مشکل دارند؛ همه سر تو را کلاه گذاشته‌اند...

    باشه قبول. تو همان آدم خوبه قصه‌ها. همه‌ی عالم بد و تو یکی خوبِ خوبِ خوب.


مورد 2:

    کنار عکس پروفایل می‌نویسد: جانم فدای رهبر؛ کفن پوش منتظر ندای سیدعلی

بعد وارد صفحه می‌شوی می‌بینی صاحب صفحه همش عکس رستوران و کالای خارجی و مارک‌دار گذاشته. خوب عزیز من، تو که رهبر را قبول داری نباید به حرف رهبر هم گوش بدهی؟! رهبر مگر نگفتند کالای داخلی مصرف کنید!

    چیه به نفعت نیست کالای داخلی مصرف کنی؟! پس چرا شعار می‌دی؟

البته عکس‌های مذهبی هم دارد: عکس صرف ماهیچه در رستوران‌های معروفِ سفرهای زیارتی مشهد و ...

اکثریت جامعه فقط داریم شعار می‌دهیم؛ حرف و عمل‌مان یکی نیست. وقتی کسی حرف و عملش یکسان نباشد می‌شود آدم دورو و این شبکه‌ها و در کل خود جامعه هم پر شده از یک عالمه آدم‌های توخالی و دورو.


۱ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۷ مرداد ۹۴ ، ۲۰:۴۴
طاهره مشایخ

ما دختردارهای نازنین

يكشنبه, ۲۵ مرداد ۱۳۹۴، ۱۰:۲۵ ق.ظ


اون قدیمها، قدیمترها، خیلی قدیمترها، اون وقتها که زن‌ها ضعیفه بودند و دخترها زنده به گور می‌شدند؛

اون وقتها که دختردارها باید اونقدر دختر می‌آوردند تا بالاخره یکی پسر می‌شد؛ به هر قیمتی، به قیمت زن دوم و سوم حتی؛ و به قیمت مردن ضعیفه‌ها سر زا.

خلاصه الان ما شدیم دختردار.

ما دختردارهای نازنین.

ما دختردارهای محترم.

ما دختردارهایی که دیگر محاکمه نمی‌شویم و یا حداقل کمتر تحت فشاریم. الان دیگر سرمان را بالا می‌آوریم و با افتخار و عزت اعلام می‌کنیم: ما دختر داریم.

اونقدر زنها سر زا رفتند و اونقدر دخترها زنده به گور شدند تا رسیدیم به اینجا که "روز دختر" داریم و برای دخترهایمان هدیه می‌خریم. الان دیگر به دخترهایمان افتخار می‌کنیم. روزگاری پسردارها میدان‌دار بودند و چه فخرها می‌فروختند. امروز پدرانِ دختردار در صفحات شخصی خود با افتخار و سربلندی می‌نویسند:

بیش‌تر، دخترها، بابایی هستند

یا

بیش‌تر، باباها، دختری هستند!


روز دختر، روز ولادت کریمه اهل بیت مبارک

روز گل‌دخترها، گل‌دخترهایی که می‌خواهند در آینده مایه آرامش پسرهای قند عسل بشوند مبارک


۴ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۵ مرداد ۹۴ ، ۱۰:۲۵
طاهره مشایخ

بفرمایین غذا

شنبه, ۲۴ مرداد ۱۳۹۴، ۱۲:۲۷ ب.ظ


   نزدیک ظهر که بیرون باشیم، از کنار هر خانه رد می‌شویم، بوی غذا می‌آید. یکی اول غذا درست کردن است، دیگری مراحل آخر طبخ غذا، یکی هم سوت و کور؛ نه بویی، نه صدایی، انگار هنوز در خواب ناز هستند!

از خانه‌ای بوی پیازداغ می‌آید، بوی سیرداغ، بوی تفت گوشت، بوی سرخ شدن ماهی، بوی سرخ شدن کتلت، بوی زعفران دم کرده، بوی روغن داغ، عطر برنج شمال. این وسط‌ها بوهای نامطبوع هم می‌آید. بعضی روغن‌ها بوی خوبی ندارند.

    از همه دیوانه کننده‌تر این بود: از کنار خانه‌ای می‌گذشتم؛ صدای جِلِز وِلِزِ افتادن چیزی در روغن، مثل سیب زمینی، کتلت، ماهی...

    خیلی وقت‌ها شده خسته و کوفته از دانشگاه آمدم و غذایی آماده نداشتم. تندتند چیزی آماده کردم. یا مثلا سرما خوردم و حالم خوب نبوده و یا اصلا حوصله غذا درست کردن نداشتم. این جور وقتها حسابی غربت و دور بودن از خانواده‌ی خودم و همسرم خودش را نشان می‌دهد.

     یکی از آرزوهای دست نیافتنی من این است که وقتی بیرونم و خسته، به مادرم زنگ بزنم و بگویم من امروز نهار میام خونه شما. یا به خواهرم زنگ بزنم و خودم را نهار مهمان کنم.

    دخترم بارها با حسرت تعریف کرده که فلان دوستش به راننده سرویس گفته که امروز ظهر می‌روم خانه مادربزرگم:(

    شاید برای کسانی که به خانواده‌شان نزدیک هستند این آرزوها و حرف‌ها خیلی خاص نباشد؛ اما قضاوت عادلانه و منصفانه با کسانی است که تجربه دوری از خانواده را داشته باشند و یا مادرانشان در قید حیات نباشند.


۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۴ مرداد ۹۴ ، ۱۲:۲۷
طاهره مشایخ

تئاتر ببینیم

چهارشنبه, ۲۱ مرداد ۱۳۹۴، ۱۰:۰۴ ب.ظ

     

     سالها بود حسرت تئاتر دیدن و حضور در سالن تئاتر بدجور به دلم مانده بود. مخصوصا که تبلیغ تئاترهای معروف مثل دندون طلا، دل سگ، آمدیم نبودید رفتیم و خشکسالی و دروغ و ... را هم دیده بودم و از طریق تلویزیون و مطبوعات دنبال می‌کردم. دوران لیسانس به خاطر درس نقد ادبی و ادبیات انگلیسی به تئاترهای تلویزیونی علاقمند شده بودم. همیشه برایم سوال بود که چرا از تئاترهای صحنه، فیلم نداریم تا حداقل کسانی که به پایتخت دسترسی ندارند از نسخه فیلمی این آثار بی‌نصیب نمانند. خلاصه این حسرت با من بود تا چند روز پیش متوجه شدم که بعله؛ همه تئاترها به فیلم تبدیل می‌شوند و در مجموعه‌های هنری موجود است.


     یکی از این تئاترها که تبلیغش را از تلویزیون دنبال می کردم "آمدیم، نبودید، رفتیم" بود. شنیده بودم از لحاظ تکنیکی و خلاقیت یک اثر ویژه است. خیلی دوست داشتم این تئاتر را ببینم. می‌دانستم که در سطح رشت نمی‌توانم چنین چیزی پیدا کنم. پس علی‌رغم میل باطنی همان اول رفتم سراغ دانلود. بالاخره توانستم این تئاتر را به صورت فیلم از تبلتم ببینم. مسلما تماشای تئاتر به صورت زنده در سالن تئاتر چیز دیگری است. اما برای ما شهرستانی‌ها کاچی به از هیچی است! این تئاتر از لحاظ تکنیکی فوق العاده بود؛ حرکات افراد، حرکات موزون و تحرکات بازیگران در صحنه برای من خیلی بدیع و تازه بود و تجربه‌ی بی‌نظیری بود. البته خیلی طولانی و داستان در داستان بود. انگار خیلی پست مدرن بود. مسلما برای اهل فن بسیار پرمحتوا و بامعنا است. شاید اگر در سالن حضور داشتم درک و لذتم از این نمایشنامه خیلی متفاوت بود.

 

    دیروز هم فیلم تئاتر "خشکسالی و دروغ" با نویسندگی و کارگردانی محمد یعقوبی را دیدم. این هم فوق‌العاده بود. جدیدا هم فیلم سینمایی این نمایشنامه در حال ساخت است. به علاقمندان تئاتر و هنر و فیلم پیشنهاد می‌کنم حتما این تئاتر یا فیلم را ببینند.

 

    ان‌شاءالله در آینده‌ای نزدیک تئاترهای "هم‌هوایی، دل سگ، زمستان 66" در لیست انتظار هستند.


  پ.ن: رمان دل سگ را قبلا خواندم. فوق العاده بود.


 

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۱ مرداد ۹۴ ، ۲۲:۰۴
طاهره مشایخ

دغدغه‌های پدرومادری: عینک آفتابی!

دوشنبه, ۱۹ مرداد ۱۳۹۴، ۱۰:۱۰ ق.ظ


    این روزها با این حجم وسیع تبلیغات کالا، مصرف‌گرایی و تنوع‌طلبی که در سطح جامعه وجود دارد و گریبان همه را گرفته، تربیت و پرورش فرزندان کار بسیار دشواری شده. خیلی از اصول تربیتی قدیمی دیگر کارایی ندارد. حتی نسل قدیم هم تنوع‌طلب شدند. مثلا قدیم‌ها بیشتر افراد دو دست کیف و کفش و لباس داشتند: یکی برای مهمانی‌های رسمی و عروسی و دیگری برای دم‌دستی. اما اکنون هر کدام از این مقوله‌ها سرشان خیلی شلوغ شده است. کمدها و کشوهایمان پر شده از کیف و کفش و لباس. خود ما هم که از نسل قدیم هستیم و سختی‌های زمان جنگ را چشیده‌ایم نسبت به گذشته تنوع‌طلب‌تر و مصرف‌گراتر شده‌ایم. البته جوّ جامعه و مدگرایی که از رسانه‌ها تبلیغ می‌شود هم خیلی موثر بوده. حالا این وسط ما می‌خواهیم دختر خودمان را مثلا خوب و اصولی تربیت کنیم.


    مدتی بود دخترم عینک آفتابی نمی‌زد. اول گفت برایش کوچک شده، بعد گفت از مدلش خوشش نمی‌آید. خلاصه اصرار که عینکش از مد افتاده و باید یک عینک جدید بخره. عینکش برای سه سال پیش بود و خیلی هم استفاده نکرده بود. از طرف دیگر منم اصرار که عینک آفتابی بیشتر برای آفتاب و مسایل سلامتی استفاده می‌شود و مثل کیف و کفش و لباس خیلی تابع مد نیست. و مدام هم خودم و پدرش را مثال می‌زدم: "من و پدرتو ببین؛ الان چند ساله همین عینک را داریم و مشکلی هم نیست." خلاصه از ما اصرار و از دخترم انکار. مخصوصا چشمش عینک‌های رنگی جیوه‌ایِ گردی که هنرپیشه‌ها می‌زنند گرفته بود.


    دو سه هفته‌ای گذشت. چند عینک فروشی رفتم و عینک‌ها را خوب برانداز کردم. دیدم حق دارد و تصمیم گرفتم برایش عینک نو بخرم. پریروز رفتیم و یک عینک خوشگل خریدیم. شما که غریبه نیستید با دیدن این همه مدل‌های قشنگ خود من هم وسوسه شده بودم یک عینک آفتابی بخرم!!!

 

     حالا از پریروز تا به حال هوا بارانی است و خورشید خانم یک لحظه هم آفتابی نمی‌شود تا این دختر ما عینک آفتابی قشنگش را بزند به چشمانش!

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۹ مرداد ۹۴ ، ۱۰:۱۰
طاهره مشایخ

کمی زبانشناسی: یک تشکر خشک و خالی!

يكشنبه, ۱۸ مرداد ۱۳۹۴، ۰۲:۲۹ ب.ظ


    عبارت «یک تشکر خشک و خالی» را بارها شنیده‌ایم و حتما خودمان هم به کار برده‌ایم. از لحاظ زبانشناختی تکلیف معنی کلمه «تشکر» که روشن است: عبارتی است که وقتی از کسی لطفی مرحمتی دریافت می‌کنیم در قالب کلماتی مثل «تشکر، متشکرم، سپاسگزارم، ممنون، مرسی» بیان می‌کنیم. گاهی تشکر به شکل زبان بدن مثل سر تکان دادن، لبخند و یا دست تکان دادن است و گاهی نیز به صورت بوق ماشین و گاهی هم به همراه کادو و هدیه.


تشکر خشک و خالی هم حتما می‌شود همان تشکر زبانی و کلامی!

به نظر شما در تقابل با تشکر خشک و خالی آیا تشکر تَر و پُر هم داریم؟

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۸ مرداد ۹۴ ، ۱۴:۲۹
طاهره مشایخ

وقتی مهمان می‌رود!

شنبه, ۱۷ مرداد ۱۳۹۴، ۰۱:۲۷ ب.ظ

   در فرهنگ ایرانیِ سنتی وقتی مهمان تشریف می‌برد فاز دوم فعالیت میزبان شروع می‌شود. مثلا اگر مهمان بچه کوچولوی کمی شیطون داشته باشد، باید وسایلی که به خاطر این بچه کوچولو استتار کرده‌اند دوباره به جایگاه اصلیشان بازگردانده شوند.

    و اما قلمروی همیشگیِ ما بانوان گرامی: آشپزخانه و جابجا کردن غذاهای اضافی، سالادها و میوه‌ها. ایکاش می‌شد غذا به اندازه تهیه می‌شد؛ میوه به تعداد؛ همه چیز اندازه و میزان؛ فوقش به اندازه دو نفر اضافه باشد!

    اما متاسفانه چون ما ایرانی‌ها در تعارف زبانزد جهان هستیم، در خصوص سفره و غذا هم تعارف می‌کنیم. خلاصه نتیجه‌اش می‌شود یک عالمه غذای فریزری و میوه‌های تابستانی که زود هم خراب می‌شوند و اسراف رخ می‌دهد؛ همان چیزی که خدا را خوش نمی‌آید.


    پ.ن: اگر من نزدیک خانواده خودم یا همسرم بودم، فاز آشپزخانه کمتر اذیتم می‌کرد. 

و یا اگر خانواده ضعیفی را می‌شناختم حتما غذاها را به بهترین شکل بسته بندی و تقدیمشان می‌کردم. اما افسوس و صد افسوس

 


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ مرداد ۹۴ ، ۱۳:۲۷
طاهره مشایخ

وقتی مهمان می‌آید!

پنجشنبه, ۱۵ مرداد ۱۳۹۴، ۰۱:۳۹ ب.ظ


      امشب مهمان داریم. یکی از خوبی‌های مهمان این است که خانه مرتب می‌شود. خانه‌‌ی ما هم مثل دسته گل شده. به دخترم می‌گویم ما باید هفته‌ای یک بار مهمان داشته باشیم تا خانه‌مان مرتب شود. اتاق دخترم خیلی تمیز و مرتب شده. یک جاروبرقی اساسی هم کشیدم. منزلمان حسابی حال آمد. نامرتبی اتاق‌ها و پذیرایی ما بیشتر به خاطر کتاب‌ها و مجلات من است. هر جا که نگاه می‌کنیم کتابی مجله‌ای افتاده.

   

    صبح کمی تعمیرات خیاطی داشتم و چند تا دستگیره هم دوختم. ساعت نه صبح من کیک مهمانی‌م را هم درست کرده بودم و چای دم کرده و صبحانه آماده؛ منتظر دخترم و همسرم بودم. ماشاالله این دو تا بسیار خونسرد و من دقیقا برعکس؛ دوست دارم زودتر کارها انجام شود تا کمتر دچار اضطراب بشوم. ولی دخترم و همسرم معتقدند که بدون دلشوره و عجله هم کارها انجام می‌شود!!!

    دفعه قبل که به امید این عزیزان بودم و به حرفشان گوش دادم و در مورد کارها زیاد تذکر ندادم، اتاق دخترم مرتب نشده بود و مجبور شد در اتاقش را قفل کند تا کسی نامرتبی‌ش را نبیند و گردگیری میز تلویزیون که به عهده همسرم بود هم جلوی مهمان‌ها انجام شد!!!

    خلاصه ما سه تا آدم بسیار متفاوت داریم با خوبی و خوشی زیر یک سقف زندگی می‌کنیم.

الان هم قورمه سبزی روی گاز در حال قل زدن است و مرغ شکم پر هم دارد برایش خودش کم کم می‌پزد.

۴ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۵ مرداد ۹۴ ، ۱۳:۳۹
طاهره مشایخ