گزارش یک زبانشناس

هر آنچه مربوط به زندگی است

گزارش یک زبانشناس

هر آنچه مربوط به زندگی است

گزارش یک زبانشناس
پیوندهای روزانه

۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «مرگ» ثبت شده است

مرگ دستفروش: آسمان همه جای دنیا همین رنگ است

سه شنبه, ۸ فروردين ۱۳۹۶، ۰۸:۲۶ ق.ظ

  

   ویلی: ببین! تموم عمر کار کن تا پول(قسط) خونه رو بدی، آنوقت که صاحبش شدی، دیگه کسی تو اون خونه زندگی نمی‌کنه.

   لیندا: خوب، عزیزم، زندگی تا بوده همین بوده.

 

   نمایشنامه مرگ دستفروش. آرتور میلر. ص16

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ فروردين ۹۶ ، ۰۸:۲۶
طاهره مشایخ

مرگ‌های زیبا: ما رایت الا جمیلا

جمعه, ۲۰ آذر ۱۳۹۴، ۰۹:۲۱ ق.ظ


   بعضی‌ها مرگشان هم مثل زندگی‌شان برای دیگران تاثیرگذار است. یعنی سفرشان به آن سوی عالم هم حیرت انگیز است. آثار مثبتِ زندگی و مرگشان تا سالها و بلکه قرن‌ها ادامه خواهد داشت.

  یکی از این مسافرهای خوب، خواهر زنداییم بودند. بهتر است بگویم هستند، چون زندگیشان تمام نشده و همچنان در حال تاثیرگذاری‌اند. خدا این عزیز را رحمت کند و ان‌شاءالله با خوبان و اولیاءالله محشور باشند.

  زنداییم بعد از درگذشت ناگهانی خواهر جوانش، تصمیم گرفت چندین نسخه از کتاب 365 روز در صحبت قرآن را وقف ایشان کند. یکی هم روزی من شد. طبق معمول دکتر الهی قمشه‌ای موضوعات را از نگاه عرفانی و فلسفی و خداشناسی خودش بررسی کرده است و از آنجا که هر چه از دل برآید لاجرم بر دل نشیند، مطالب این کتاب هم بسیار گیرا و دلنشین است.

 

پ.ن: امروز تصمیم گرفتم ان‌شاءالله وصیت نامه‌ای برای خودم تنظیم کنم.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ آذر ۹۴ ، ۰۹:۲۱
طاهره مشایخ

نویسنده‌ی بی‌رحم

چهارشنبه, ۲۷ آبان ۱۳۹۴، ۰۸:۱۸ ق.ظ


   روز سه شنبه 26 آبان تمام صبح را خرج واژه‌های سلطان بانو کردم، پیرزن داستانم. پیرزن درد کشیده. تمام سعیم این بود که درد و رنج مادرانه‌اش را چنان سوزناک بنویسم که دل خواننده با خواندنش ریش شود و خون گریه کند!

   من چه بی‌رحم شده بودم. قهوه می‌نوشیدم و طعم شکلات تلخ را زیر زبانم مزه مزه می‌کردم. از خودم بدم آمد. مادر باشم و این طور بی‌رحمانه از درد فراق فرزند بنویسم.

   دل خودم ریش شد. با واژه‌ها گریه می‌کردم. اشک‌هایم روی کیبورد می‌ریخت و واژه‌هایم روی صفحه مانیتور حک می‌شد.

   

   درست چند ساعت بعد خبر درگذشت دختر جوانِ همنام دخترم را شنیدم. وا رفتم. من خودم داغدار پیرزن قصه‌ام بودم. من خودم پر از درد و غم بودم. حالا هم درگذشت دختری همنام دخترم. حس می‌کردم دیگر توان صدا کردن نام دخترم را نداشته باشم. دیگر نمی‌توانم بگویم: غزاله.

مادری داغدار شده و غزاله‌اش پر کشیده ...

   تمام شب را با این کابوس گذراندم: امشب اولین شبی است که خانواده‌ی خضردوست بدون غزاله گذراندند. حتما بستر دردش هنوز پهن است. حتما داروها و پرونده‌های پزشکیش هنوز کنار تختش هست. حتما غزاله عروسک‌هایی از دوران کودکیش برای خانواده به یادگار گذاشته. چهره مادر و خواهر و پدرش مدام جلوی چشمم بود.

   صبحی که تمام شبش با کابوس گذشت آغاز شد. اولین جمله در ذهنم حک شد: اولین صبحی که غزاله‌ی خانه‌شان پر کشیده.

صبح که داشتم دخترم را صدا می‌زدم داغم تازه می‌شد، کابوسم رنگ تازه می‌گرفت، تنم یخ می‌شد: غزاله پاشو مامان. صبح شده. غزاله جان. غزالِ من. غزی خانم. غزغز....

   لباس مدرسه پوشید. قدبلند و رعنا جلوی رویم رژه می‌رفت. در آغوشش گرفتم. غزاله‌ی من... غزال خانه‌ی ما...

خدا به خانواده داغدار خضردوست صبر جمیل عطا کند. داغ فرزند سخت است.

برای حال بد منم دعا کنید.


۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ آبان ۹۴ ، ۰۸:۱۸
طاهره مشایخ

مرگ انسانیت

سه شنبه, ۲۶ آبان ۱۳۹۴، ۱۰:۳۲ ب.ظ


    خواستم از مرگ انسان بنویسم، خواستم از مرگ دختری همنام دخترم بگویم، خواستم از جمله‌ای بنویسم که مدام توی گوشم زنگ می‌زند: "دخترم را که همنام دخترت هست خیلی دعا کن. غزاله‌ی ما به دعای شما خیلی نیاز دارد."


    خواستم از مرگ یک انسان بنویسم. اما بهتر است از مرگ انسانیت بنویسم.


   امروز دو ساعت قبل از کلاس، همسرم خبر داد که دختر مهندس خضردوست به رحمت خدا رفت. می‌دانستم حالش خوب نیست، می‌دانستم توی کما رفته، اما خبر هولناک بود. یاد جمله پدرش افتادم. یاد همنامی او با دخترم افتادم. یاد خواهر مرحومه، یاد پدر و مادرش افتادم. یاد این که پنج سال با هم همسایه بودیم. تمام غصه‌های عالم هوار شد روی دلم. های های گریه کردم. دوست داشتم تشییع جنازه بروم. اما کلاس داشتم. همسرم مرا رساند دانشگاه و خودش رفت تشییع جنازه. توی ماشین گریه می‌کردم. توی اتاق استادان صدای مداحی می‌آمد، مداحی بومی سوزناک. کسی نبود و بغض من هم ترکید.

    سر کلاس طبق معمول، دانشجویان سروصدا می‌کردند و نظم کلاس را به هم می‌زدند. حس می‌کردم بغض توی گلویم هر لحظه ممکن است بترکد و من توی کلاس بزنم زیر گریه. تصمیم گرفتم جریان را برای بچه‌ها بگویم. بعد از کلی تذکر، از آنها خواستم امروز با من همکاری کنند و رعایت حال مرا بکنند. برایشان گفتم که امروز حال روحی خوبی ندارم و داغ عزیزی بر دلم هست. تعدادی خندیدند. مسخره بازی‌های عجیب غریب... برایم سنگین بود که من دارم از مرگ یک انسان حرف می‌زنم و بعضی انگارنه انگار. چند نفری تذکر دادند که موضوع را جدی بگیرند و در مورد مرگ شوخی نکنند. اما خنده‌ها ادامه داشت.

    یک معلم یا مدرس از دانشجویانش می‌خواهد رعایت حالش را بکنند و سروصدا نکنند و فقط حواسشان به درس باشد و تعدادی موضوع را به تمسخر می‌گیرند...

    همان لحظه، چند نفری شروع به خندیدن و مسخره بازی درآوردند و گفتند می‌خواهند مرا شاد کنند!!!

حداقل می‌توانستند نخندند و موضوع را در ظاهر جدی بگیرند. کم کم حس کردم مشکل فقط مرگ انسان نیست، بلکه مرگ انسانیت است. مرگ همدردی و همدلی است، مرگ نوعدوستی است، مرگ ارتباط است.


    انسانم آرزوست...

 

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ آبان ۹۴ ، ۲۲:۳۲
طاهره مشایخ

چقدر زود دیر می‌شود

سه شنبه, ۱۹ آبان ۱۳۹۴، ۰۹:۴۰ ب.ظ


  برایم داشت تعریف می‌کرد که به هنگام مرگِ مادرش حضور داشته. علائم حیاتی نشان می‌دهد که مادرش آخرین لحظات را می‌گذراند.

با بغض ادامه داد:

   سریع شهادتین را به او تلقین کردم. کلمه توحید را به او تلقین کردم: لا اله الا الله، الله اکبر

پاهایش را صاف و جفت کردم. دهانش را بستم. دستهایش را صاف کردم. با دستانم پلکهایش را آرام بستم. انگار چشمانش به جهان دیگر باز شد.

 

با خودم فکر کردم ایکاش ما هم در زمان وداع از این جهان، کسی کنارمان باشد.

 

در جایی خواندم:

هر گاه بر بالین کسی که در حال جان دادن است حاضر شدی او را به شهادت به توحید و رسالت پیامبر اسلام تلقین ده.

 

فرشته مرگ هر روز پنج بار در اوقات نماز با مردم مصافحه می کند و به ملاقات آنان می آید. هر یک از آنها که نسبت به نماز در وقت خود مراقبت کند، او خود کلمه «شهادتین» را تلقین او می کند و شیطان را از حریم او دور می سازد.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ آبان ۹۴ ، ۲۱:۴۰
طاهره مشایخ

کلمه "مرگ" را تلفظ کن!

دوشنبه, ۱۲ مرداد ۱۳۹۴، ۱۰:۴۸ ق.ظ


کلمه "مرگ" را تلفظ کن! دوباره تلفظ کن! چند بار صدایش بزن! می‌بینی که سخت تلفظ می‌شود. : اول باید لب‌ها به هم بچسبند، بعد محکم از هم جدا شوند، غار دهان باز شود، هوا به عقب دهان کشیده شود و بعد قسمت پسین زبان به نرم‌کام بچسبد و جلوی خروج هوا را بگیرد تا کلمه مرگ به حق ادا شود. صدای "گ" چقدر سخت تلفظ می‌شود؛ انگار جان آدم را دارد می‌گیرد؛ گویا خودش عینِ مرگ است؛ اصلا انگار با همین تلفظ، مرگ رخ می‌دهد. تلفظ کردنش که اینقدر سخت است؛ وای به حال چشیدن و تجربه‌ی آن!

در سن چهل سالگی، در سراشیبی زندگی، با هوشیاری کامل، همراه با حسِ خوبِ زندگی، با اندیشه مثبت در حال تفکر در مورد مرگ هستم. حس می‌کنم مرگ همین نزدیکی‌هاست. زیاد دور نیست. کسانی که مرگ را چشیده‌اند فقط کمی زودتر از ما اسیر فرشته مرگ شده‌اند. فقط کمی زودتر!


۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ مرداد ۹۴ ، ۱۰:۴۸
طاهره مشایخ