گزارش یک زبانشناس

هر آنچه مربوط به زندگی است

گزارش یک زبانشناس

هر آنچه مربوط به زندگی است

گزارش یک زبانشناس
پیوندهای روزانه

۲ مطلب در آبان ۱۳۹۵ ثبت شده است

این روزها: نیمه شب اتفاق افتاد

سه شنبه, ۱۸ آبان ۱۳۹۵، ۱۱:۴۱ ب.ظ


   امروز صبح چند ساعتی نشستم به تایپ کردن. خوب و مفید بود. بعد سریع نهار را آماده کردم و زدم بیرون. پیش به سوی سینما برای تماشای فیلم نیمه شب اتفاق افتاد. با چه ذوقی این فیلم را انتخاب کردم. فیلم دختر هم همان زمان اکران بود. اما فکر کردم این یکی بهتر است. برای اولین بار بود که از دیدن فیلم خسته شدم. نمی‌دانم مشکل از کجا بود! فیلم نامه ضعیف بود یا کارگردانی؟ بازی‌ها خوب نبود یا دیالوگ‌ها؟ به هر جهت فیلم ریتمش بسیار کند بود. زمان برایم نمی‌گذشت. برای رسیدن به نقطه پایان فیلم لحظه شماری می‌کردم. خیلی خسته شدم. سابقه ندارد نسبت به فیلمی بخواهم کم‌لطفی کنم. اما این فیلم واقعا خسته‌م کرد.


   قبل از فیلم اول رفته بودم خرید. برای تولد همسرجانمان یک عدد ساعت شیک و خوشگل خریدم. به فروشنده کلی تاکید کردم که تعویض دارید یا نه. پارسال کلی بهش اصرار کردم بیا بریم مهمان من(حالا انگار پول من از جیب ایشان نیست!) یه ساعت بخر. قبول نکرد. منم امسال گفتم ایشان را در عمل انجام شده می‌گذارم. اگر از مدلش خوشش نیامد برود و عوض کند.


  از دیروز کتاب این مرد از همان اول بوی مرگ می‌داد را شروع کردم. کتاب جذاب و گیرایی است. فکر کنم تا آخر هفته تمام شود. تصمیم دارم به مرور کتابهای نخوانده کتابخانه‌م را بخوانم. عذاب وجدان گرفتم از اینکه مدام کتاب می‌خرم در صورتیکه کتابهای نخوانده زیادی دارم.

  نیم ساعت به دوازده شب مانده و آشپزخانه مرا صدا می‌زند. ظرف غذای همسرجان و ظرفهای شام منتظر من هستند. فردا تا ساعت دو کلاس دارم. تقریبا سه نشده خانه هستم. برای نهار خودم و غزاله الویه درست کردم. غزاله کمی زودتر از من می‌رسد.


   الهی شکر می‌گذرد. روزگار با تمام تلخی‌ها و شیرینی‌هایش می‌گذرد. تصمیم دارم برای 22 آبان که تولد 49 سالگی همسرجان است سوپرایزش کنم. حتما کیک درست می‌کنم و به همراه چند نوع غذا می‌رویم منزل امیدمان، کیاشهر، منزل پدرشوهرم. دو هفته هست که نرفتیم و دلم برای همه‌شان تنگ شده. دو ماه می‌شود که خانواده خودم را ندیدم. دلم برایشان پر می‌زند. اما چه کنم که امکان رفتن ندارم. دلم چقدر بی‌دروپیکر شده. برای همه دلتنگی می‌کند. دلم برای خیلی‌ها تنگ شده.


۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۸ آبان ۹۵ ، ۲۳:۴۱
طاهره مشایخ


    تازه یک کم سرم خلوت شده و نشستم پای لپ تاپ عزیزم. جارو پارو هم تمام شد. فقط مانده یک گردگیری که اگر خدا بخواهد دست غزاله را می‌بوسد. پنجشنبه‌ها کارم خیلی زیاد است. ساعت هفت، بسم الله گفتم و چراغ مطبخ را روشن کردم. اول از همه نخود را از فریزر درآوردم و گذاشتم بخارپز بشود. بعد سیب زمینی و تخم مرغ را گذاشتم بپزد. می خواهم برای خیرات ساندویچ نخودفرنگی و پیازچه درست کنم. امروز سالگرد فوت پدربزرگ پدریم است. خدا همه رفتگان را بیامرزد. ایشان در سن جوانی مامانجانم را با پنج بچه قدونیم قد تنها گذاشت و به سفر باقی رفت. هر بار مامانجانم از روزهای بیوه شدنش خاطره تعریف می‌کرد بی‌اختیار بغضم می‌ترکید و به اندازه تمام دنیا دلم پر از غصه می‌شد. روح هر دو شاد.

   به قول مادر همسرم خدا به شما سلامتی بدهد. حرف عروسی بزنیمJ

  برویم سر اصل ماجرا. کاکای گیلان. کدوی پخته توی یخچال داشتم. پریروز پخته بودم و آماده کرده بودم تا امروز که همه صبحانه خانه هستیم کاکا درست کنم. دو تا تابه‌ای درست کردم و بقیه‌ش را توی ساندویچ ساز ریختم. غزاله و پدرش تابه‌ای را بیشتر دوست دارند. چون برشته و روغنی میشود! اگرچه هر کاری بکنم کاکایی که مادر همسرم درست میکند یک چیز دیگر است.

   خلاصه از آنجا که غزاله هوس فسنجون کرده بود بساط فسنجون را هم گذاشتم روی گاز و الان دارد برای خودش غل می‌زند. پارسال یکی از دوستانم رب انار بهم داده. از آن ربهای ترش و سیاه که زنهای سنتی و قدیمی گیلان درست می‌کنند. به قول دوستم مادرشوهرش یک تکه آهن توی دیگ می‌اندازد و رب حسابی سیاه می‌شود. دستش درد نکند که باعث شد ما امروز یک فسنجون گیلکی بخوریم J برنج را هم آبکش کرده‌ام. دیگر کار زیادی نمانده. فقط آماده کردن سالاد نخودفرنگی مانده که آن هم سریع انجام می‌شود.


   دیروز کتاب دیلماج نوشته حمید شاه آبادی را شروع کردم. کتاب جالبی است.


۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۶ آبان ۹۵ ، ۰۹:۵۹
طاهره مشایخ