این روزها: نیمه شب اتفاق افتاد
امروز صبح چند ساعتی نشستم به تایپ کردن. خوب و مفید بود. بعد سریع نهار را آماده کردم و زدم بیرون. پیش به سوی سینما برای تماشای فیلم نیمه شب اتفاق افتاد. با چه ذوقی این فیلم را انتخاب کردم. فیلم دختر هم همان زمان اکران بود. اما فکر کردم این یکی بهتر است. برای اولین بار بود که از دیدن فیلم خسته شدم. نمیدانم مشکل از کجا بود! فیلم نامه ضعیف بود یا کارگردانی؟ بازیها خوب نبود یا دیالوگها؟ به هر جهت فیلم ریتمش بسیار کند بود. زمان برایم نمیگذشت. برای رسیدن به نقطه پایان فیلم لحظه شماری میکردم. خیلی خسته شدم. سابقه ندارد نسبت به فیلمی بخواهم کملطفی کنم. اما این فیلم واقعا خستهم کرد.
قبل از فیلم اول رفته بودم خرید. برای تولد همسرجانمان یک عدد ساعت شیک و خوشگل خریدم. به فروشنده کلی تاکید کردم که تعویض دارید یا نه. پارسال کلی بهش اصرار کردم بیا بریم مهمان من(حالا انگار پول من از جیب ایشان نیست!) یه ساعت بخر. قبول نکرد. منم امسال گفتم ایشان را در عمل انجام شده میگذارم. اگر از مدلش خوشش نیامد برود و عوض کند.
از دیروز کتاب این مرد از همان اول بوی مرگ میداد را شروع کردم. کتاب جذاب و گیرایی است. فکر کنم تا آخر هفته تمام شود. تصمیم دارم به مرور کتابهای نخوانده کتابخانهم را بخوانم. عذاب وجدان گرفتم از اینکه مدام کتاب میخرم در صورتیکه کتابهای نخوانده زیادی دارم.
نیم ساعت به دوازده شب مانده و آشپزخانه مرا صدا میزند. ظرف غذای همسرجان و ظرفهای شام منتظر من هستند. فردا تا ساعت دو کلاس دارم. تقریبا سه نشده خانه هستم. برای نهار خودم و غزاله الویه درست کردم. غزاله کمی زودتر از من میرسد.
الهی شکر میگذرد. روزگار با تمام تلخیها و شیرینیهایش میگذرد. تصمیم دارم برای 22 آبان که تولد 49 سالگی همسرجان است سوپرایزش کنم. حتما کیک درست میکنم و به همراه چند نوع غذا میرویم منزل امیدمان، کیاشهر، منزل پدرشوهرم. دو هفته هست که نرفتیم و دلم برای همهشان تنگ شده. دو ماه میشود که خانواده خودم را ندیدم. دلم برایشان پر میزند. اما چه کنم که امکان رفتن ندارم. دلم چقدر بیدروپیکر شده. برای همه دلتنگی میکند. دلم برای خیلیها تنگ شده.