این شمال چه دارد که همه برایش سروکله میشکنند!
گاهی به همسرم میگویم ازدواج من و تو، لذت شمال و جاده شمال را
از من گرفت. سفرهای یهویی و ناگهانی شمال از لذتهای خانه پدری بود. بهترین
خاطراتم از همین سفرها بوده و هست. اما حالا در دل شمال به گذشته فکر میکنم. به
روزهایی که در انتظار عید بودیم تا جمع کنیم بریم شمال. و چقدر خوش میگذشت.
بهترینهای دوران کودکی و نوجوانی من همین خاطرات شمال است.
اکنون با دریا فقط نیم ساعت فاصله دارم و از خانه پدر همسرم فقط
پنج دقیقه با ساحل و رودخانه راه است و من از خودم میپرسم: آخرین باری که دریا و
رودخانه را دیدم کی بوده؟
آخه کدام آدم عاقلی با یک شمالی ساکن شمال ازدواج میکند؟!
حمیرا از آن سر دنیا برای دریا و شالیزار میخواند:
میخوام برم دریا کنار دریا کنار هنوز قشنگه
آخ میدونم از سبزه زار تا شالی زار هنوز قشنگه
عاشق جنگل و بوی ساحلم هوس یارو دیار کرده دلم
عاشق جنگلو نم نم بارونه دلم
معین از دیار نصفه جهان هم با شمال ایاغ و همدم است:
هوا ابری و من با چشمای تر
دوباره بدون تو میرم سفر
شبیه یه تصویر بی حس و حال
دوباره بدون تو میرم شمال
با من حسرت پرسه تو اسکله
کنار تو و کمترین فاصله
رضا یزدانی هم با آن صدای عجیب و غریبش از خیر ترانه شمال و جاده
چالوس نگذشته:
بیا بازم تو رویاها با همدیگه بریم شمال
دلم خوشه یه بار دیگه به این خیالای زلال
منو ببر تا آخره جاده ی چالوس ببرم
تا شیشه ی بارونیه خیس اتوبوس ببرم
منو ببر تا گم شدن تو اون چشای بی قرار
تا ساختن قصر شنی رو ساحل دریا کنار
بیا بازم بریم شمال به ساحلی که بلدیم
مثل همون روزایی که تو جنگلاش قدم زدیم
و من در حسرت روزی هستم که همسرم دست از کار بکشد و یک سفر همین کنار دریا برویم. همین دریایی که فقط نیم ساعت با ما فاصله دارد. بدون معین و حمیرا. فقط صدای امواج دریا و مرغان دریایی.