گزارش یک زبانشناس

هر آنچه مربوط به زندگی است

گزارش یک زبانشناس

هر آنچه مربوط به زندگی است

گزارش یک زبانشناس
پیوندهای روزانه

۱۳ مطلب در مهر ۱۳۹۴ ثبت شده است

داستان یک زن

يكشنبه, ۲۶ مهر ۱۳۹۴، ۰۶:۳۶ ب.ظ


آهسته گویمت نکند بشنود رباب
گهواره را در حراجی بازار دیده اند


۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۶ مهر ۹۴ ، ۱۸:۳۶
طاهره مشایخ

داستان یک زن

پنجشنبه, ۲۳ مهر ۱۳۹۴، ۰۱:۳۷ ب.ظ


    زن هیچ وقت تمام نمی‌شود. همیشه زن می‌ماند.

اما مرد ممکن است روزی تمام شود؛ شاهدم فرهنگ لغت است؛ همه فرهنگ لغت‌های فارسی مدخل نامرد دارند.

 

   نکته مهم: این پست فاقد اهداف فمینیستی و مردستیزی است و فقط به عنوان مطلب زبانشناختی بداهه نوشته شده است.


۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۳ مهر ۹۴ ، ۱۳:۳۷
طاهره مشایخ

داستان یک زن

سه شنبه, ۲۱ مهر ۱۳۹۴، ۰۹:۵۹ ق.ظ


تمام شب بیدار بود و چشمش به سقف. فکر و خیال و غصّه خواب از چشمانش گرفته بود. غصّه‌هایی که هیچ وقت تمامی ندارند و هر بار فقط شکلشان عوض می‌شود. و هر بار هم به خیالش قصّه‌ی این غصّه با قصّه‌ی بقیه غصّه‌ها توفیر دارد. این غم خیلی بزرگ است. این گرفتاری با بقیه فرق دارد و چاره ندارد. فراموش می‌کرد که فقط مرگ است که چاره ندارد.

دم صبح خوابش برد. در خواب مسافر بیابان‌ها و دریاها بود. کوهنورد و صخره نورد شده بود و از کوه‌ها و صخره‌ها بالا می‌رفت و پیوسته نگران سقوط بود.

خواب دید که از خواب بیدار شده و خود را در آینه دیده: یک شبه تمام موهایی که دو شب قبل رنگ کرده بود، از غصّه‌ی زیاد یک دست سفید شده بودند؛ سفیدِ سفید؛ مثل برف.

بقیه خوابش در اضطراب بود که مبادا از خواب بیدار شود و آینه به او بگوید که خوابت راست بود؛ این بار خواب زن چپ نیست.


۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۱ مهر ۹۴ ، ۰۹:۵۹
طاهره مشایخ

صندوقچه خاطرات

يكشنبه, ۱۹ مهر ۱۳۹۴، ۱۱:۱۹ ب.ظ


     گاهی بعضی خاطرات بدجور می‌نشیند بر صندوقچه خاطراتمان و هر از گاهی خودی نشان می‌دهند و روح و جان‌مان را قلقلک می‌دهند.

    پارسال با دخترم رفته بودیم مانتو مدرسه بخریم. توی مزون چند نفر از همکلاسی‌هایش را دید. اولین بار بود آنها را می‌دیدم. در حینی که دخترانمان مانتو پرو می‌کردند ما مادرها در مورد موضوع مشترکمان، کلاس و دبیرها و مدرسه دخترانمان با هم حرف زدیم. البته در حد چند جمله کوتاه که همان هم کلی در خاطرم ماند؛ مخصوصا یکی از مادرها خیلی متشخص و محترم بود.


    هنوز یک ماه از مدرسه نگذشته بود که دخترم روزی از مدرسه آمد و خبر داد: مامان، یادته اون روز تو مزون، چند تا از همکلاسیهام هم بودن؟

من بعد از لحظه‌ای فکر کردن فوری تصدیق کردم: خوب. چی شده؟

--مامان، مامانِ فلانی فوت کرد. همون که گفتی خیلی محترم و متشخصه؛ میگن سرطان داشت.

داشتم نهار دخترم را حاضر می‌کردم. خشکم زد. آشپزخانه دور سرم چرخید: خیلی جوان بود! سرحال بود!

 

   حالا امروز دخترم آمده و می‌گوید فلانی زنگ تفریح آهنگ‌های غمناک می‌خواند.

گفتم حتما سالگرد مادرش نزدیک است.

 

خدا روح این عزیز و همه رفتگان را شاد کند ان‌شاءالله

و ان‌شاءالله شفای عاجل برای همه بیماران

۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۹ مهر ۹۴ ، ۲۳:۱۹
طاهره مشایخ

کوله‌های سنگین

شنبه, ۱۸ مهر ۱۳۹۴، ۰۸:۴۲ ب.ظ


    درس خواندن و مدرسه رفتن فرزندان‌مان برای خودش داستان هزار و یک شب است؛ البته از نوع تراژدی و غمناکش!

    کیف‌ها و کوله‌های سنگین دانش آموزان، حکایت دردناکی است برای مادرها.

    کتاب‌ها و دفترهای سنگین به همراه کتاب‌های کمک درسی!

    واقعا آیا به این همه کتاب کمک درسی و کلاس فوق‌العاده نیاز است؟


    لعنت به پول و اقتصاد که سال‌هاست گریبانگیر آموزش و پرورش هم شده است.


۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ مهر ۹۴ ، ۲۰:۴۲
طاهره مشایخ

تولدت مبارک دوست وبلاگی عزیزم

سه شنبه, ۱۴ مهر ۱۳۹۴، ۰۹:۴۷ ب.ظ


     فردا تولد یکی از دوستان وبلاگی است که تقریبا با هم هم‌سن و سال هستیم. این دوستِ نادیده‌ی عزیز، در نوشتن بسیار مهارت دارد و خیلی باذوق می‌نویسد: واژه‌هایش مثل نقل و نبات و باقلواست. برای خودش سبکی دارد منحصر به خود.

    از روزمرگی‌ها، از کدبانوگری‌ها، فرزندان، علایق و آدمهای اطرافش می‌نویسد. از غم‌ها، شادی‌ها؛ در یک کلام واژه‌هایش را خرج به تصویر کشیدن زندگی می‌کند.

    من و این دوست وبلاگی شباهت‌های زیادی با هم داریم و همین باعث دوام دوستی‌مان شده است.


برای این دوست وبلاگی آرزوی بهترین‌ها را دارم.

تولدت مبارک دوست عزیزم

فرصت مناسبی است تا برایتان بگویم چگونه با ایشان آشنا شدم:


    چند سال پیش به دنبال وبلاگ خاصی بودم که به وبلاگ و نوشته‌های ایشان برخوردم. پست به پست خواندم و لذت بردم. بعد رسیدم به پست همان روزش که نوشته بود حسابی سرما خورده و مشغول استراحت است. لبریز از حس زندگی از وبلاگش خارج شدم. نزدیکهای غروب احساس سرماخوردگی داشتم، تب کردم و حسابی از پا افتادم.

   فردا رفتم برایش کامنت گذاشتم(با این مضمون): سرماخوردگی شما مسری بود و من از طریق وبلاگ شما سرما خوردم!!!

    و این چنین رفت‌وآمدهای وبلاگی ادامه پیدا کرد.


    دوستی ما تا امروز علی‌رغم مهاجرت‌های وبلاگی و اذیت و آزارهای بلاگفا هنوز ادامه دارد و ان‌شاءالله ادامه خواهد داشت.


۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۴ مهر ۹۴ ، ۲۱:۴۷
طاهره مشایخ

رقص پروانه‌ها

دوشنبه, ۱۳ مهر ۱۳۹۴، ۰۸:۰۹ ب.ظ


    امروز وسط یک عالمه شلوغیِ شهر، میان آن همه رهگذر و ماشین، من مفتخر به تماشای رقص دو تا پروانه شدم. دو تا پروانه‌ی یک‌شکل و رنگارنگ که البته سبز، رنگِ غالبشان بود. یکی از پروانه‌ها روی زمین نشسته بود و دیگری دورش می‌چرخید و می‌رقصید و بالا و پایین می‌رفت. انگار راهشان را گم کرده بودند. انگار پروانه‌ای که روی سنگفرش خیابان نشسته بود در حال قهر بود و دیگری داشت منتش را می‌کشید. صحنه‌ی فوق‌العاده‌ای بود. حس می‌کردم خدا دارد مرا می‌بیند. به گمانم پروردگار این پروانه‌ها را سر راهم قرار داده بود. مطمئن شدم این دو پروانه نشانه هستند. باورم شد خدای من حواسش به من هست. همیشه حواسش به همه بندگانش هست.

    چند دقیقه‌ای ایستادم و آنها را نگاه کردم. کمی جلوتر چند نفری از دکه‌داران بازارچه میوه، میخکوبِ منِ میخکوب شده بودند. به خیالشان من چه دل خوشی دارم که ایستادم و پرواز پروانه را تماشا می‌کنم!

رهگذران بی‌خیال رد می‌شدند. چند نفری پروانه‌ها را در مسیر نگاهشان می‌دیدند و حتی برنمی‌گشتند تا بیشتر ببینند. مگر در طول عمرشان چند بار دیگر چنین اتفاقی رخ خواهد داد که دو تا پروانه یکسان وسط این همه شلوغی سر راهشان قرار می‌گیرد؟

    دوست داشتم فریاد بزنم و همه را از وجود این دو پروانه آگاه کنم: بیایید ببینید و مثل من انرژی بگیرید.

پروانه‌ها خیلی شبیه بودند. نمی‌دانم مادر و دختر بودند، خواهر بودند، دخترخاله بودند، شاید هم زن و شوهر بودند که این طور دور هم می‌چرخیدند! حتما شنیده‌اید که مادر به دختر می‌گوید: دورت بگردم!


         خدایا شکرت که هنوز آنقدر احساس دارم که زیبایی پروانه‌هایت چشمم را می‌گیرد.


۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ مهر ۹۴ ، ۲۰:۰۹
طاهره مشایخ

گاهی از زمین و زمان می‌بارد؛ اما خدا را شکر

يكشنبه, ۱۲ مهر ۱۳۹۴، ۰۹:۴۸ ق.ظ


   این روزها کم می‌نویسم. بیشتر در حال خواندن و مطالعه هستم. حافظه‌ی گوشیم پر از ذرات صدایم شده. گاهی واژه‌ها مثل سیلاب روان می‌شوند و من چاره‌ای جز ضبط صدا ندارم. تنها صداست که می‌ماند.

   در حال حاضر لپ‌تاپ و تبلت و موبایل همه بسیج شده‌اند تا دلنوشته‌های مرا ثبت کنند. وای به روزی که موبایلم گم شود یا لپ‌تاپ هنگ کند یا تبلتم قاطی کند. آن وقت است که من هم قاطی خواهم کرد.


    روزهای غریبی است این روزها. از زمین و زمان می‌بارد. در هیچ دوره از عمرم اینطور دچار فکر و خیال نبودم؛ اما خدا را شکر. خالق من اگر درد و فکر و خیال می‌دهد، خودش هم به مخلوقش صبر و طاقت می‌دهد.

    طبق معمول در ناحیه گردن و انگشتان دستم دردهای عجیب و غریبی دارم. با این دردها روزی چند بار استراحت مطلق می‌شوم. اما من سعی می‌کنم این دردها را دوست داشته باشم. چون با وجودشان روزی هزار بار یاد خدا می‌افتم و خدا را شکر می‌کنم.


     برای مطالعه و روخوانی نهج البلاغه گروهی در تلگرام درست کردم. البته فعال گروه خودم هستم. اما چون نیت کردم که نهج البلاغه را در یک سال روخوانی کنم، این گروه را حتی فقط با یک نفر هم ادامه خواهم داد.

     در گروه دیگری با مدیریت یکی از دوستان وبلاگی مشغول مطالعه کتب استاد مطهری هستیم. فعلا کتاب حماسه حسینی را می‌خوانیم. همیشه آرزوی شرکت در گروه‌های کتابخوانی را داشتم. حالا این آرزو، هر چند به صورت مجازی، در حال تحقق است.

 

پ.ن: امروز مهمان دارم. خواهرزاده همسرم. خیلی خوشحالم.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ مهر ۹۴ ، ۰۹:۴۸
طاهره مشایخ

طفلی ما زن‌ها

چهارشنبه, ۸ مهر ۱۳۹۴، ۰۱:۱۷ ب.ظ



     اصولا ما زن‌های طفلی با مسایل اجتماعی و سیاسی و اقتصادی و حتی جهانی طور دیگری رفتار می‌کنیم. یعنی در مقایسه با مردها خیلی متفاوت هستیم. آنقدر که صدای مردها درمی‌آید. مثلا اگر در گوشه‌ای از جهان سیل بیاید یا زلزله‌ای رخ دهد و یا جنگی اتفاق بیفتد ما زن‌ها خیلی نگران می‌شویم و غصه می‌خوریم. اگر آن سر جهان زلزله بیاید، ما زن‌ها در این سر جهان دیگر نمی‌توانیم آشپزی کنیم و سفره‌های رنگین بندازیم؛ کلا از خواب و خوراک میفتیم؛ اما شما مردها سر سفره در حالیکه دارید غذا را با ولع تمام می‌خورید به راحتی فیلم‌های اکشن و اخبار جنگ و زلزله و ... تماشا می‌کنید.

    حتی در مواجهه با مسایل خانوادگی و درون خانواده نیز ما زن‌ها خیلی حساس‌تر رفتار می‌کنیم. شاید به خاطر همین مسایل عاطفی و احساسی است که از میان ما زنان، کمتر کسی قاضی می‌شود و یا پلیس و حتی دزدِ زن هم کم داریم.

    اصولا مردها با تمام مسایل خیلی راحت‌تر کنار می‌آیند. و معمولا معترضند که ما زن‌ها مسایل را بزرگ می‌کنیم!

    والا به خدا خیلی وقت‌ها ما زن‌ها مسایل را بزرگ نمی‌کنیم. مسایل خودشان بزرگ هستند، خودشان بغرنج هستند و نیازی نیست که ما زن‌ها بزرگش کنیم.

    در واقع مردها معتقدند که ما زن‌های طفلی مبتلا به عارضه یا سندرم بزرگ‌نمایی هستیم. بسیار خوب، قبول، حق با شماست. اما شما مردها هم خیلی وقت‌ها مبتلا به سندرم بی‌خیالی هستید. به عبارت دیگر درست همان زمان که شما ما را به بزرگ‌نمایی متهم می‌کنید ما هم برچسب بی‌خیالی را به شما می‌زنیم.

   

    مثلا همین جنایت سعودی‌ها در روز عید قربان که داغ به دل همه جهان و انسانیت گذاشت چقدر روح و جسم و احساس ما زن‌ها را آزرد؟؟ دق کردیم از غصه، غمباد گرفتیم از این همه ظلم و سانسور رسانه‌ای آل سعود. مسلما ما زن‌ها خیلی بیشتر از شما غصه خوردیم. چون شما مردها توی تاکسی، توی بقالی، توی کوچه و خیابان و با همکاران‌تان در محیط کار می‌توانید در مورد این جنایات حرف بزنید؛ اما خیلی از ما زن‌های طفلی فقط اشک ریختیم و زار زدیم و دعا کردیم. ما مثل شما نمی‌توانستیم تصاویر را باوضوح تمام ببینیم و اخبار را با جزئیات بخوانیم. چون ما دل‌مان از دیدن این عکس‌ها ریش ریش می‌شود. در حالت عادی نیز، ما مثل شما نیستیم که از تماشای فیلم‌های اکشن و صحنه‌های بُکُش بُکُش لذت ببریم. ما از هر چه سلاح گرم و سرد است می‌ترسیم. حتی توی آشپزخانه هم بنا به نیاز مجبوریم چاقو دست بگیریم. ما به قول خودتان خیلی حساسیم. ما خیلی دل رحم هستیم.

   ما قبول می‌کنیم که شما مردهای طفلی ژنتیکتان این چنین است. خداوند شما را این گونه خلق کرده است تا بتوانید به وقت نیاز از ما زن‌ها دفاع کنید. مثلا اگر شما مردها هم از مارمولک و سوسک بترسید، آن وقت چه کسی مسوول کشتن و گرفتن سوسک و مارمولک در محیط گرم خانواده است؟؟؟

    قبول کنید که ما زن‌ها هم ژنتیک‌مان اینگونه است. یعنی اگر اینقدر مهرمان و بامحبت خلق نشده بودیم چگونه می‌توانستیم موجودات عجیب و غریبی مثل شما مردها را تحمل کنیم:)

    از آن گذشته همین مادری کردن بچه‌هایتان(مان) هم که خداوند به ما سپرده نیاز به محبت و صبوری زنانه و مادرانه دارد.

      خلاصه که ما زن‌های طفلی از این همه جنایت و کشتار و جنگ و ترور و... که بیشترین عاملش هم خود شما مردها هستید، خیلی غصه می‌خوریم. لطفا جهان را هم مانند کانون گرم و آرام خانواده، پر از صلح و آرامش کنید. شما مردها مسوول جهان هستید.


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ مهر ۹۴ ، ۱۳:۱۷
طاهره مشایخ

حسابرسی: نیمه دوم سال 94

شنبه, ۴ مهر ۱۳۹۴، ۰۸:۱۲ ب.ظ


    امروز 4 مهر 1394، دقیقا 200 روز از سال 94 گذشته. در واقع بیشترش رفته و کمش مانده.

حتما ابتدای سال برای خودمان برنامه‌ریزی کرده‌ایم و از خودمان انتظاراتی داشته‌ایم.

    حالا باید بنشینیم و حسابرسی کنیم ببینیم کجای کار هستیم و چقدر از برنامه‌ها و آنچه در فکرمان بوده را انجام داده‌ایم و خلاصه ببینیم با خودمان چند چند هستیم!

    ان‌شاءالله که همگی از برنامه زمانی‌مان عقب نباشیم و بلکه جلوتر هم باشیم. البته تا پایان سال هنوز شش ماه، یعنی تقریبا 180 روز دیگر مانده و ان‌شاءالله بتوانیم عقب ماندگی احتمالی را جبران کنیم.


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ مهر ۹۴ ، ۲۰:۱۲
طاهره مشایخ