گزارش یک زبانشناس

هر آنچه مربوط به زندگی است

گزارش یک زبانشناس

هر آنچه مربوط به زندگی است

گزارش یک زبانشناس
پیوندهای روزانه

۱۷ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «خدا» ثبت شده است

زندگی

يكشنبه, ۱۱ تیر ۱۳۹۶، ۱۲:۰۰ ب.ظ


از آن روزهاست این روزها

روزهایی که صدای خرد شدنم را میشنوم

صدای تکه تکه شدنم

نه اینکه فکر کنید ویران و نابود شدم

یا میشوم

نه

این خرد شدن همان

از پیله درآمدن است

پوست انداختن است

هم مرگ است و هم احیاء

هم درد است و هم شفا

و

من هنوز هستم

و صدای خرد شدنم را میشنوم

چرا تمام نمیشوم؟

چرا داستان به آخرش نمیرسد؟

همان که آخرش خوش است

این همه نقطه اوج و گره افکنی!

پس کجاست گره گشایی؟


یا غیاث المستغیثین

یا ارحم الراحمین



۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۱ تیر ۹۶ ، ۱۲:۰۰
طاهره مشایخ

برانگیختگی

دوشنبه, ۷ فروردين ۱۳۹۶، ۰۲:۱۲ ب.ظ

  

   آدمها همیشه دنبال یک برانگیختگی هستند. چیزی که آنها را حرکت دهد. روحشان را جلا دهد. جسمشان را شفا دهد. حالشان را جا آورد.

   این برانگیختگی گاهی با فیلم است، گاهی با قطعه موسیقی و گاهی با یک خط کتاب. گاهی یک شاخه گل و برگ درخت و حتی یک لبخند.

   کسی که امکانش را دارد می‌رود به طبیعت و این برانگیختگی و بعثت را مستقیم از دار و درخت و جنگل و سبزه‌زار می‌گیرد. صدای جریان آب رودخانه نه تنها گوشهایش را نوازش می‌دهد، در تمام سلولهای تنش نیز نفوذ می‌کند و تا مدتها از لحاظ روحی و عاطفی و جسمی تضمینش می‌کند. انگار که واکسینه شده. واکسن مبارزه با غصه و غم.

   دیدن آدمهای خاص هم می‌تواند موجب برانگیختگی شود. آدمهایی که موجبات بعثت و حرکت را در آدمی فراهم می‌کنند و او را تا بلندای آسمانها می‌برند. آدمهایی که به دیگران شرف و آبرو می‌دهند و زمین از اینکه زیر قدوم آنها است به خود می‌بالد. آدمهایی که چشم دل‌شان به آسمان است و چشم تن‌شان به زمین و زمین از این همه فروتنی آنها آسمانی می‌شود.

انسانم آرزوست


۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۷ فروردين ۹۶ ، ۱۴:۱۲
طاهره مشایخ

عروسی رنگین کمانی

يكشنبه, ۶ فروردين ۱۳۹۶، ۰۸:۰۹ ب.ظ


   بهار که می‌شود باید منتظر ضیافت رنگها در آسمان باشیم. رنگها گرد هم می‌آیند و عروسی رنگین کمانی رخ می‌دهد.


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ فروردين ۹۶ ، ۲۰:۰۹
طاهره مشایخ

چله

چهارشنبه, ۱۸ اسفند ۱۳۹۵، ۱۰:۴۹ ب.ظ


  چله گرفتم، چه چله‌ای!

   به لطف خدا از نهم بهمن تا هجده اسفند در چله بودم. همه خوراکی‌های خوشمزه را بر خودم حرام کردم. هر نوع هله هوله، مرغ، گوشت، برنج، حبوبات، روغن، شیرینی‌جات و بستنی و کیک و بیسکویت ممنوع شد.

   دقیقا از اذان صبح نهم بهمن با زبان روزه شروع شد و تا غروب هجده اسفند ادامه داشت. گزارش روزبه روزش را مو به مو نوشته‌ام. از تمام حالات و لحظه‌های سخت و شیرینش یادداشت برداشته‌ام. شاید روزی اینجا بگذارم. شاید.

  هفته اول خیلی سخت بود. فکر می‌کردم چطور باید ادامه دهم. بعدازظهرها بی‌حال می‌شدم. فشارم می‌افتاد. سرگیجه داشتم. ترس برم داشته بود. تردید به جانم افتاده بود. اما بعد کم کم عادی شد. میلم به غذا کم شد. البته گاهی برای بعضی غذاها دلم می‌رفت. مجبور بودم هر روز طبق برنامه غذایی برای خانواده غذای گرم درست کنم. انواع غذاها. از خورش گرفته تا کتلت و الویه و سالاد ماکارونی و مرغ سوخاری. مثل آشپزها غذا را آماده می‌کردم و خودم با یک تکه نان و یک پیاله کوچک ماست سر می‌کردم. گاهی بوی غذاها به مشامم می‌خورد و بی‌حال می‌شدم؛ اما باید تحمل می‌کردم. تحمل شیرینی بود. مخصوصا که بعد از دو هفته با کاهش وزن دو کیلویی مواجه شدم.

  سعی کردم در برنامه چله از انواع غذاهایی که خیلی دوست داشتم پرهیز کنم. اما برای زنده ماندن مجبور بودم برنامه غذایی داشته باشم:


  *لبنیات کم نمک و کم چرب(ماست و پنیر و شیر)

  *روزی یک نصفه نان لواش

  *گردو و بادام درختی و کشمش و خرما

  *انواع سبزیجات و میوه و زیتون

  *هفته‌ای دو تا تخم مرغ نیمرو در روغن زیتون

  *روزی سه تا ساقه طلایی و نصفه بسته تُرد

 

   و من زنده ماندم. هر روز پیاده‌روی داشتم و ساعات زیادی مطالعه و نوشتن در برنامه‌ام بود. اسم این چله را گذاشتم: خودسوزی!

   باورم نمی‌شود چهل روز است پفک و تخمه و چیپس و بستنی و شیرینی نخورده‌ام!

   البته تصمیم دارم در آینده خوردن هله هوله را به حداقل و بلکه صفر برسانم.

 

  نکته مهم: من به خدا توکل کردم و با توجه به ظرفیت جسمی و نیازم برای کاهش وزن و مبارزه با نفس سرکش این چله را طی کردم و مسلما برای دیگران تجویز نمی‌شود.


۴ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۸ اسفند ۹۵ ، ۲۲:۴۹
طاهره مشایخ

داستان یک زن: محکوم به ماندن

شنبه, ۷ اسفند ۱۳۹۵، ۱۱:۵۳ ق.ظ


    گفته بودم زنی را میشناسم که در جزیره ای دورافتاده گرفتارِ آدمخوارها شده. پیشنهاد رسید بلمی بسازد و خودش را نجات بدهد.

پاسخ این است: نمیتواند. نمیتواند. محکوم به ماندن است. محکوم به سوختن و ساختن است.


   اما با این وجود هنوز معتقد است که قایقی باید ساخت. پشت این دریاها شهری است.


   گاهی نوح میشود، به فکر ساخت قایق میفتد.

   گاه حوّا میشود و به خوردن میوه ممنوعه فکر میکند.

   گاهی موسی میشود و به عصایی فکر میکند که اژدها میشود و آدمخوارها را میترساند.

   گاه مریم میشود و منتظر مایده بهشتی زیر تک درخت جزیره میماند.


۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۷ اسفند ۹۵ ، ۱۱:۵۳
طاهره مشایخ

پرخوری راه فهم را مسدود میکند

شنبه, ۳۰ بهمن ۱۳۹۵، ۱۱:۱۰ ب.ظ

پرخوری راه فهم را مسدود میکند


   اگر انسان نسبت به خوراکش مواظبت داشته باشد و دقت کند که چه چیز بخورد و چه مقدار بخورد، روح او قدرت سیر در اکناف آسمانها را مییابد. وگرنه برعکس: پرخوری موجب جولان شیطان در قلب و خیال انسان در خواب و بیداری میشود.


۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳۰ بهمن ۹۵ ، ۲۳:۱۰
طاهره مشایخ

ظلمتُ نفسی

دوشنبه, ۲۵ بهمن ۱۳۹۵، ۱۲:۰۱ ق.ظ


   ظلمتُ نفسی

نمی‌دانم در عالم غیب و اذکار عددِ ظلمتُ نفسی چند است.

چند ظلمتُ نفسی باید بگویم تا افاقه کند.

حال که نمی‌دانم به غلط کردم رضایت می‌دهم.



۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ بهمن ۹۵ ، ۰۰:۰۱
طاهره مشایخ

آب کم جو تشنگی آور به دست

سه شنبه, ۲۸ دی ۱۳۹۵، ۰۸:۴۳ ق.ظ


آب کم جو تشنگی آور به دست

سالهاست تشنه‌ام. تشنه‌ی آب حیاتم

آب حیاتم ده

حوا شوم بلکه

آدم شدن پیشکش

 

این روزها: روزهای پریشانی و آشفته حالی؛ که البته حال خوشی است، خوش!

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۸ دی ۹۵ ، ۰۸:۴۳
طاهره مشایخ

به سوی آغوش پدرومادر

دوشنبه, ۱۴ تیر ۱۳۹۵، ۰۳:۱۴ ب.ظ


قرار است فردا شب به امید خدا عازم تهران شویم. بعد از سه ماه پدرومادرم را میبینم. سه ماه کم نیست. سه ماه می‌شود 93 روز. من بیش از 93 روزِ پر از حادثه و غصه و غم کنار پدرومادرم نبودم. درست زمانیکه باید پیش آنها می‌بودم...

نمی‌دانم وقتی میبینمشان چه عکس العملی خواهم داشت. شاید بیفتم به آغوش مادرم و فقط زار زار گریه کنم. یا آغوش پدرم و مثل ابر بهار...

نمی‌دانم برخوردم با اصل کاری چگونه است. خواهرم...

همین حالا اشکم روان شده. با گریه می‌نویسم. با گریه...

روزهای سختی بود. خیلی سخت. روزهایی که با گریه خوابیدیم و با گریه هم بیدار شدیم. به مردم لبخند زدیم و با آنها خندیدیم، بعد دوباره درون خودمان خون گریه کردیم.

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ تیر ۹۵ ، ۱۵:۱۴
طاهره مشایخ

داستان یک زن

يكشنبه, ۹ خرداد ۱۳۹۵، ۰۱:۱۶ ب.ظ


ایکاش مجالی بود برای نوشتن "داستان یک زن".

از همان زنها که هر کدام یکی را دوروبر داریم. داستان یک زن.

فقط باید با چشمِ دل پیدایش کنیم.

داستانش خودش نوشته میشود، خودبه خود. واژه به واژه.


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ خرداد ۹۵ ، ۱۳:۱۶
طاهره مشایخ