گزارش یک زبانشناس

هر آنچه مربوط به زندگی است

گزارش یک زبانشناس

هر آنچه مربوط به زندگی است

گزارش یک زبانشناس
پیوندهای روزانه

۱۱ مطلب در شهریور ۱۳۹۴ ثبت شده است

ز حکمت گشاید در دیگری

شنبه, ۲۸ شهریور ۱۳۹۴، ۰۵:۳۸ ب.ظ


   به دلم افتاده اتفاقات خوب در راه است. چون به این ضرب المثل اعتقادِ قلبی دارم:

"خداوند گر ببندد در رحمتی، ز حکمت گشاید در دیگری"


۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۸ شهریور ۹۴ ، ۱۷:۳۸
طاهره مشایخ

تهران؛ پایتختِ عشق: تهران را دوست دارم

سه شنبه, ۲۴ شهریور ۱۳۹۴، ۰۹:۵۸ ب.ظ


سالها بود تهران را دوست نداشتم. سالها تهران را برای خودم چنین معنا می‌کردم: تهران شهرِ شلوغی و انواع آلودگیِ هوا و صوتی؛ تهران جای زندگی نیست؛ تهران فقط ترافیک دارد و هیچ.

سعی می‌کردم کمتر به تهران سفر کنم؛ کمتر به تهران فکر کنم و کمتر ذهنم درگیر زیبایی‌های این شهر بشود. اما مدتی است تغییرِ اندیشه داده‌ام. به این فکر می‌کنم که من زاده‌ی تهرانم، هجده سال تمام در تهران زندگی کردم. با همسرم در این شهر آشنا شدم؛ مراسم ازدواجم تهران بوده، دخترم تهران متولد شده؛ کارشناسی ارشد را تهران خواندم؛ در این شهر با اساتید بزرگی مانند دکتر دبیرمقدم و زنده یاد دکتر حق شناس آشنا شدم.

از طرفی پدرومادرم، برادر و خواهرانم در این شهر زندگی می‌کنند. برادرزاده و خواهرزاده‌ام تهران هستند. تمام اقوام، فامیل و آشنایانم در این شهر بزرگ می‌زیند. بهترین دوستان دوران جوانیم نیز تهران زندگی می‌کنند. پس من باید عاشق تهران باشم. این همه نشانه‌های قشنگ!

من عاشق محله‌های قدیمی تهرانم. عاشق خیابان کرمان، همانجا که مادربزرگ نازنینم زندگی می‌کرد.

من عاشق پارک‌ها و بوستان‌های تهرانم.

من عاشق خیابان‌ها و بزرگراه‌ها، پل‌های زیرگذر و روگذر و تونل‌های تهرانم.

من عاشق خیابان ولی عصر(عج) تهرانم.

سه سال رفت‌وآمد به تهران برای کارشناسی ارشد، خاطرات خوبی برایم به جا نگذاشت. تحصیل با بچه کوچک، در اوج افسردگی و مشکلات روحیِ پس از زایمان، تمام خاطرات شیرین مرا تلخ کرد. اما حالا پس از سالها فکرم روشن شده؛ تصورم نسبت به تهران تغییر کرده.

اکنون تهران را دوست دارم. عاشق تهران شدم. شاید روزی به تهران برگردم. شاید.


۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۴ شهریور ۹۴ ، ۲۱:۵۸
طاهره مشایخ

بعد از 8 روز بالاخره به خانه برگشتم

دوشنبه, ۲۳ شهریور ۱۳۹۴، ۰۹:۵۰ ب.ظ


    بعد از هشت روز خاله بازی و عروسی و مهمونی و گردش، بالاخره به خانه برگشتم. یک شنبه قبل از سحر خانه‌ی خودمان بودم.

   این بار تهران رفتنم خیلی فرق داشت. قرار بود بیشتر از همیشه تهران بمانم. خیلی بیشتر از همیشه. وقتی داشتم خانه را ترک می‌کردم هم خوشحال بودم و هم ناراحت. خوشحال از اینکه خانواده‌ام را می‌بینم و ناراحت از اینکه همسر و خانه‌ام را می‌گذارم و می‌روم. مادرم حرف خوبی می‌زند: کسی که دلش برای خانه و زندگی‌اش تنگ شود یعنی از زندگی‌اش راضی است؛ یعنی دلبسته زندگی و همسرش می‌باشد. مادرم روان‌شناس نیست؛ اما ظاهرا درست می‌گوید. من علی‌رغم تنهایی و غربت و خیلی از مشکلات، رشت و زندگی‌ام را خیلی دوست دارم.

     این بار قرار بود وقتی تهران هستم دوستان قدیمی(دبیرستانی) را ببینم. دوستانی که بیست سال می‌شد از هم خبر نداشتیم. دوستانی که در آستانه چهل سالگی دوباره به هم رسیدیم. بیست سال پیش، وقتی از هم جدا شدیم هجده سال داشتیم و حالا که به هم رسیدیم همه صاحب بچه‌های نوجوان و جوان هستیم. دو تا از دوستانم، دختر و پسر هجده ساله دارند. دختر یکی از این دوستان سال دوم دندانپزشکی است و پسر یکی هم امسال دانشگاه قبول شده و حتی مشغول کار هم شده است. تازه مادر همین دختر دندانپزشک‌مان هم مادرزن شده! یادم باشد برای خودمان اسفند دود کنم و "ماشا الله و لاحول و لاقوه الا بالله العلی العظیم" بگویم.

   

     در کل سفر خوبی بود. پبج شنبه 19 شهریور عروسی پسردایی‌ام بود و از صبح رفتیم پیشوا. اول رفتیم صحن امام‌زاده. سر قبر هر کدام از رفتگان که می‌رفتم زار می‌زدم. مدت‌ها بود که این طور گریه نکرده بودم. مزار مامان‌جان، آقا، مادر، پسرعمو محمد، عمو احمد، ابراهیم، محمد علایی، مریم و ... و آخرین سفرکرده فامیل: مرحومه مهری علایی. خدا همه رفتگان را رحمت کند. رفتم سر قبر مامانجان و قسمش دادم که ...

    دوست داشتم ساعت‌ها توی صحن بمانم و تک تک قبرها را ببینم و تجدید خاطره کنم و فقط اشک بریزم. این بار دلم خیلی پر بود. قبرستان بهترین مکان برای گریه کردن است. حداقل اینجا دیگر کسی مزاحمِ گریه کردنِ آدم نمی‌شود.

    شب توی سالنِ عروسی خیلی از اقوام و آشنایان را دیدم. حتی یکی از دوستان دوران کودکیم را هم دیدم: خانم مهشید جنیدی. دیدن مهشید سورپرایز بزرگی بود.


    کلا سفر اخیرم خیلی پربار بود؛ پر از روزی و برکت. یکی از این روزی ها مربوط به خانه دایی عزیزم، دایی حمیدم، هست که حتما روزی در مورد این روزی‌های خوب می‌نویسم.


پ.ن: در ضمن از شگفتیهای این سفر این بود که برای اولین بار اینترنت هم نداشتم.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ شهریور ۹۴ ، ۲۱:۵۰
طاهره مشایخ

کمی ترجمه: مراجعه به منابع مولف

جمعه, ۱۳ شهریور ۱۳۹۴، ۰۲:۴۶ ب.ظ


     در این مدتی که به صورت حرفه‌ای کتاب می‌خوانم به نکات مهمی در مورد ویرایش و ترجمه برخوردم. آخرین کتاب ترجمه شده‌ای که خواندم "منم ملاله" بود که ترجمه‌اش اصلا رضایت‌بخش نبود. مترجم بسیار شتابزده و بی‌دقت و بدون توجه به نحو و جمله‌سازی زبان فارسی ترجمه کرده بود. اما در مقابل، مجموعه هنر و تجربه زندگی از نشر گمان ترجمه‌های نسبتا قابل قبولی ارائه داده است.

   کتابی که اکنون در حال مطالعه هستم "آمنه مادر پیامبر" نام دارد. این کتاب اثر ارزشمند دانشمند مسلمان فقید، دکتر عایشه بنت‌الشاطی، است که جناب احمد صادقی اردستانی ترجمه کرده است. مترجم در مقدمه کتاب چنین نوشته است:


    البته مترجم نیز، در عین حالی که اصالت سبک مولف محترم را حفظ نموده، چون می‌خواسته محتوای کتاب را، به فضای پارسی‌زبانان بیاورد، ناچار فضای اینان را مورد توجه قرار داده، به منابع مولف مراجعه نموده و با اضافه کردن منابع شیعی، در برخی موارد توضیحاتی هم در پایین صفحه، آورده، که قهرا به غنا و استحکام و کمال مطالب کتاب افزوده است.


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ شهریور ۹۴ ، ۱۴:۴۶
طاهره مشایخ

زندگی مسالمت‌آمیز با مارمولک!

پنجشنبه, ۱۲ شهریور ۱۳۹۴، ۰۷:۲۶ ب.ظ


   پارکینگ ما مثل همه پارکینگهای دیگر، مارمولک دارد؛ از نوع خاکی و تیره(سیاه)؛ و در اندازه‌های خیلی کوچک و بزرگ(حتی بیشتر از ده سانت!) و تقریبا سالی یک بار این مارمولک‌ها گریزی می‌زنند و خودشان را به داخل ساختمان می‌رسانند. من خیلی خیلی خیلی از مارمولک می‌ترسم. از سوسک نمی‌ترسم. سوسک و دوستانش چندش‌آور هستند؛ اما ترسناک نیستند. ولی از مارمولک و دوستانش(مار و ...) خیلی می‌ترسم. امسال فصل گرما هم مدت‌ها بود منتظرشان بودم. همیشه گوشه‌های اتاق و پذیرایی را مثل محافظ‌ها تحت نظر داشتم. تا اینکه انتظار به سر آمد. امروز وقتی از بیرون آمدم ظاهرا یک عدد مارمولک کوچولو با من وارد آپارتمان شده. خسته و کوفته، هنوز لباسم را عوض نکرده بودم که مارمولک را کنار یخچال دیدم. سریع خودش را رساند به زیر یخچال. منم از ترس مُردم. به دخترم گفتم کشیک بده تا مثلا تغییر مکان نده! بلافاصله جاروبرقی را آوردم. پیف پاف زدم تا بی‌حس شود. بعد به همسرم زنگ زدم که سریع خودش را با چسب موش برساند. همان مارمولک که منتظرش بودیم بالاخره آمد!

نیم ساعت من و دخترم چشم از یخچال برنداشتیم. همسرم یخچال را جابجا کرد؛ هیچ خبری نبود. مارمولک از قفس پریده بود!


     حالا چند ساعت است که ما با علم به حضور فیزیکی مارمولک در خانه‌مان داریم زندگی می‌کنیم. مدام به خودم دلداری می‌دهم که: ای بابا، مارمولک که ترس نداره!


۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۲ شهریور ۹۴ ، ۱۹:۲۶
طاهره مشایخ

مارجان تپل می‌شود

سه شنبه, ۱۰ شهریور ۱۳۹۴، ۰۸:۳۷ ب.ظ


خودم دارم رژیم لاغری می‌گیرم؛ اما در عوض مارجان دارد روز به روز تپل‌تر می‌شود. حدودا چهل هزار کلمه شده است. ان‌شاءالله پُرش رفته و کمش مانده. صبح تا ظهر دارم می‌نویسم. البته بیشتر در حال بازخوانیِ مارجان هستم. گاهی خیلی خسته می‌شوم. بعضی قسمت‌ها خیلی نفس‌گیر می‌شود. جاهایی کم می‌آورم؛ لپ‌تاپ را خاموش می‌کنم. به محض اینکه مشغول آشپزی یا ظرف شستن و کارهای خانه می‌شوم و یا می‌روم پیاده‌روی، مارجان واژه‌هایش را مسلسل‌وار شلیک می‌کند. برای همین دفتر یادداشتی روی اُپن گذاشتم تا به محض اینکه نکته‌ی مهمی به ذهنم رسید بلافاصله یادداشت کنم. گوشی همراه هم خیلی به کارم می‌آید؛ گاهی جمله‌ها و نکاتی را ضبط می‌کنم.


۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ شهریور ۹۴ ، ۲۰:۳۷
طاهره مشایخ

آن‌ها از قلم می‌ترسند

شنبه, ۷ شهریور ۱۳۹۴، ۰۹:۱۹ ب.ظ


    یک روز صوفی محمد(از رهبران طالبان) از زندان اعلام کرد هیچ نوع آموزشی برای دختران حتی در مدارس دینی وجود ندارد. او گفت: «اگر کسی می‌تواند یک نمونه در تاریخ بیاورد که اسلام به مدارس دینی دخترانه اجازه فعالیت داده است می‌تواند بیاید و روی ریش من بشاشد.» بعد از این ملا رادیو توجه‌اش را به مدارس برگرداند. شروع به سخنرانی علیه مدیران مدارس کرد و با اسم به دخترانی که مدرسه را ترک می‌کردند، تبریک می‌گفت، او می‌گفت خانم فلانی دیگر به مدرسه نمی‌رود بلکه به بهشت خواهد رفت. خانم X از روستای Y در کلاس پنجم به مدرسه نمی‌رود، من به او تبریک می‌گویم.» دخترانی مثل من که به مدرسه می‌رفتیم با نام گاومیش و گوسفند خطاب می‌شدیم.

از پدرم پرسیدم: «چرا نمی‌خواهند دختران به مدرسه بروند؟» من و دوستانم نمی‌فهمیدیم چرا این‌قدر در اشتباه هستند.

او جواب داد: «آن‌ها از قلم می‌ترسند.»


 از کتاب منم ملاله، ص141


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۷ شهریور ۹۴ ، ۲۱:۱۹
طاهره مشایخ

فیلم محمد رسول الله(ص)

جمعه, ۶ شهریور ۱۳۹۴، ۱۱:۲۲ ب.ظ

   

    امروز قرعه روز تعطیل ما افتاد به سینما رفتن؛ آنهم فیلم محمد رسول الله(ص). بعد از مدت‌ها، یا شاید سال‌ها، سه تایی رفتیم سینما: من و همسرم و دخترم.

    سانس دوونیم را رفتیم. بسیار خلوت بود. به قول دخترم فوق فوقش سی نفر بودیم. توی سالن انتظار چند خانواده با بچه چهار پنج ساله هم بودند. داشتم به این فکر می‌کردم این بچه‌ها می‌توانند سه ساعت در سینما بمانند؟!

    یادم نیست دقیقا اول فیلم از کجا شروع شد! اما صداگذاری فیلم و جاهایی که زیرنویس بود و قسمت ابرهه که ترجمه همزمان داشت نیاز به تمرکز زیادی داشت. در کل فیلم‌های تاریخی و مذهبی نیاز به دقت و تمرکز زیادی دارد. در خصوص تماشای فیلم‌های این چنینی نکاتی به ذهنم رسیده که به صورت موردی بیان می‌کنم.

 

اول: خانواده‌های بچه‌دار با آمدنشان به سینما برای تماشای چنین فیلم‌هایی هم به بچه‌هایشان ظلم می‌کنند و هم به خودشان و هم به حقوق دیگران احترام نمی‌گذارند. تماشای فیلم از واجبات نیست که به هر قیمتی با بچه کوچک در محیط‌های تاریک مثل سینما حضور داشته باشیم. بچه‌ی سه ساله یا چهار ساله چه گناهی کرده که باید سه ساعت در تاریکی سینما انواع صداگذاری و صحنه‌های خشن را تحمل کند و مدام به توی مادر یا توی پدر بگوید: تموم شد، بریم دیگه، بریم خونه، جیش دارم، دستشویی دارم، چیپس می‌خوام، آب می‌خوام. مامور سینما چند بار بیاید و هم بچه را اخم کند و هم به پدر تذکر دهد و شمای پدر همچنان استوار و محکم بر روی صندلی نشستی و مدام هم پسر بزرگتر را دعوا می‌کنی که چرا هوای برادر کوچکتر را نداری و البته خیلی آرام مثل پدرهای فهمیده به بچه می‌گویی: الان تموم میشه میریم باباجان.

من تمام مدت دلم برای آن بچه سوخت و همچنین دلم برای ساده‌لوحی پدرومادری که به گمان خودشان چه آدم‌های بافرهنگ و مسلمانی هستند که در روزهای نخستین اکران فیلم پیامبرشان، محمد رسول الله، تمام مدت بادقت داشتند فیلم را می‌دیدند و به گریه‌ها و بی‌تابی‌های بچه‌هایشان توجه نمی‌کردند.

 

دوم: همیشه آدم‌های بزرگ هر حوزه‌ای زیر ذره‌بین هستند و آثارشان نوع خاصی بررسی می‌شود. و همینطور موضوعات خاص و مهم هم همیشه از حساسیت ویژه‌ای برخوردارند. اکنون مجید مجیدی با سابقه نسبتا درخشان ملی و بین‌المللی در مورد موضوع بسیار مهم و خاص پیامبر بزرگ اسلام فیلم ساخته است. فیلمی که در سطح جهان مورد بررسی قرار می‌گیرد. فیلمی که اکنون همزمان میلیون‌ها مسلمان و مسیحی و یهودی و غیره در حال تماشای آن هستند. فیلم در مقطعی از زمان دارد اکران می‌شود که به واسطه گروه‌های اسلام‌گرای افراطی، اسلام ستیزی و اسلام هراسی بیداد می‌کند. جهانیان سال‌هاست که از شبه مسلمانان القاعده و داعش فقط شاهد خشونت و اعمال غیرانسانی بوده‌اند. پس فیلم محمد رسول الله باید چهره‌ی واقعی و حقیقی اسلام و پیامبرش را نشان دهد. پیامبر ما، پیامبر مهربانی‌هاست. در این فیلم نسبتا چهره‌ی مهربانی از پیامبر نشان داده شد. الهی شکر صحنه‌های جنگی و خشونتِ موجود در فیلم مربوط به مسلمانان نبود.

 

سوم: چنین آثاری فاخر هستند. تک هستند. ما انسان‌های درگیرِ دنیای مدرن و شلوغ پلوغ، نیاز داریم اعتقادات و دانسته‌ها و آموزه‌های دینی و اعتقادی‌مان کمی بازیابی و بازبینی شوند. باید هر چند وقت یک بار سریالی، فیلمی، کتابی، گزارشی، واقعه‌ای، شعری، اثر نقاشی خلق شود و ما کمی از روزمرگی‌ها فاصله بگیریم و کمی تفکر کنیم.

چند ماه پیش، شهدای غواص آمدند تا انسانیت و وجدان ملی ما بازبینی و بازیابی شود. اکنون هم تماشای فیلم محمد رسول الله می‌تواند به نوعی به بهبود حس مسلمانی‌مان کمک کند. می‌توانیم دوباره ایمان بیاوریم. دوباره مسلمان شویم و مهربانی را از پیامبر مهربان‌مان فرا بگیریم. تاریخ اسلام را دوباره مرور کنیم، از لجبازی‌های افرادی مثل ابوسفیان و ابولهب عبرت بگیریم. دوباره مسلمان شویم.

 

چهارم: سعی کنیم فیلم را بدون مقایسه با فیلمِ محمد رسول الله‌ِ مصطفی عقاد ببینیم تا تماشای فیلم لذتبخش‌تر باشد. هر هنرمندی اثر هنری را از دریچه‌ی ذهنی و زاویه دید خود در شرایط اجتماعی، فرهنگی و سیاسی خاص خود می‌سازد. همانطور که هر مخاطبی هم اثر هنری را از دریچه‌ی ذهنی خود بررسی می‌کند.

 

پنجم: فیلم محمد رسول الله(ص) دیدنی است.


۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۶ شهریور ۹۴ ، ۲۳:۲۲
طاهره مشایخ

ملاله دختری از دیار همسایه

چهارشنبه, ۴ شهریور ۱۳۹۴، ۱۰:۰۱ ب.ظ


     از زمانی که جانستان کابلستانِ رضا امیرخانی را خواندم خیلی مشتاق شدم تا در مورد افغانستان و کشورهای همسایه بیشتر بدانم. بادبادک باز و هزار خورشید تابان، تشنه‌ترم کرد. بعد دنبال کتاب در پایتخت فراموشی محمدحسین جعفریان بودم. کاغذی و چاپیش را پیدا نکردم. تا اینکه چند روز پیش در سایت طاقچه، الکترونیکیش را یافتم، سریع خریداری کردم تا سر فرصت بخوانمش.


     اکنون در حال خواندن کتاب منم ملاله هستم. از طریق اینستاگرام با صفحه ملاله آشنا شدم و متوجه شدم زندگی نامه یا خودزندگی نامه این دختر پاکستانی چاپ شده است. از آنجا که این دختر نوجوان در راه تحصیل دچار حادثه شد خیلی مصر شدم تا این کتاب را دخترم هم بخواند؛ بلکه بیشتر قدردان شرایط تحصیلی و زندگی خودش باشد. البته فعلا که مشتاق خواندنش نشده است!


    این کتاب با دو عنوان مختلف توسط دو انتشارات نگاه و کوله پشتی به چاپ رسیده است. کتابی که من گرفتم از انتشارات نگاه است با ترجمه‌ای نه چندان دلچسب. ایکاش مترجم محترم در ترجمه شتاب نمی‌کرد و دقیق‌تر و فارسی‌تر ترجمه می‌کرد. اینجاست که کار ویراستار و یا ناظر ترجمه خیلی مهم می‌شود.

 

      منم ملاله شرح خاطرات ملاله یوسف زی از زمانی است که مورد اصابت گلوله طالبان قرار گرفت تا زمانی که به انگلیس منتقل شد. او همچنین در این کتاب به شرح فعالیت‌های فرهنگی‌اش در محل سکونتش دره سوات می‌پردازد که یکی از مراکز حضور طالبان در پاکستان است.

 

پ.ن: ان‌شاءالله شرایط امنیتی کشورهای همسایه برای مسافرت و گردشگری مهیا شود و بتوانیم با خیال آسوده و امن به این کشورها سفر کنیم و این سرزمین‌های هم‌زبان و هم‌مسلک و هم‌دین را از نزدیک ببینیم و خودمان سفرنامه بنویسیم. 


۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۴ شهریور ۹۴ ، ۲۲:۰۱
طاهره مشایخ

اهل حساب و کتاب؟!؟

سه شنبه, ۳ شهریور ۱۳۹۴، ۱۱:۲۰ ب.ظ


    صاحب مغازه معترض است: چرا شما خانم‌ها اهل حساب و کتاب نیستید؟

    می‌گویم: من دیگر خانم ها را نمی‌دانم. اما من خودم زیاد اهل حساب و کتاب نیستم. من اهل کتابم! کتاب!

 

     دوست دارم به جای حساب و کتاب و شمردن، شبانه‌روز زندگی کنم؛ مادری کنم، همسری کنم، کمی آشپزی کنم، کمی خانه را مرتب کنم، و برای خودم در آرامش کتاب بخوانم و بنویسم. در آرامش. در سکوت. بدون حساب و کتاب؛ فقط زندگی و کتاب.

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۳ شهریور ۹۴ ، ۲۳:۲۰
طاهره مشایخ