گزارش یک زبانشناس

هر آنچه مربوط به زندگی است

گزارش یک زبانشناس

هر آنچه مربوط به زندگی است

گزارش یک زبانشناس
پیوندهای روزانه

۳۸ مطلب با موضوع «این روزها» ثبت شده است

تلگرام فیلتر شده

دوشنبه, ۱۱ دی ۱۳۹۶، ۱۱:۴۲ ق.ظ

تلگرام از غروب ۱۰ دی فیلتر شده.

همین‌طور اینستاگرام.

لعنت به باعث و بانی‌ش.

مردم اسیر شدن.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ دی ۹۶ ، ۱۱:۴۲
طاهره مشایخ

اولین بار

جمعه, ۱۰ آذر ۱۳۹۶، ۱۲:۵۱ ب.ظ


این اولین بارها!

همه ما آدمها عادت داریم از اولین بار هر چیزی کوه بسازیم.

کاهی بیش نیست, اما تبدیلش میکنیم به کوهی بزرگ که رسیدن به قله باور کردنش کار حضرت فیل است.


مثلا در مقوله عینک زدن. تا شما را میبینند که عینکی شده اید شروع میکنند به ذکر خاطرات و گزارشات خود.

من اولین بار که عینک زدم تا یه هفته حالت تهوع داشتم, سرگیجه و سردرد, اما خوبیش این بود که دنیا رو واضح و شفاف میدیدم.


دیگری میگوید نمیدانی من چه کشیدم اولین بار که عینک زدم. اصلا انگار دنیا یه دنیای دیگه بود.


پیش خودم فکر کردم من چه حالی داشتم.

روز اولی که عینک زدم دنیای واژگانم کوچک شد. لا به لای کلمات گم شده بودم.

یعنی این من بودم که دنبال واژه میگشتم. مثل مجنون, گیج و حیران. مات و مبهوت این گیجی.

انگار میان دو عضو چشم و زبانم رابطه ای عمیق و مستقیم وجود داشت. در دید یکی تغییر حاصل شده بود و دیگری دچار تزلزل و بی قراری.


بنی آدم اعضای یکدیگرند

که در آفرینش ز یک گوهرند

چو عضوی به درد آورد روزگار

دگر عضوها را نماند قرار


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۰ آذر ۹۶ ، ۱۲:۵۱
طاهره مشایخ

وقتی سباستین میخواندم...

پنجشنبه, ۲۶ مرداد ۱۳۹۶، ۰۸:۵۰ ق.ظ


در حین خواندن سباستینِ منصور ضابطیان برمی‌خورم به "امپرسیونیسم". انگار برق مرا می‌گیرد و پرتم می‌کند به دنیای غریبِ آشنایی. خیلی آشنا. به کودکی‌های خیلی دور. چقدر این "امپرسیونیسم" برایم آشناست. ذهنم را بدجور قلقلک می‌دهد. "سبک خاصی از نقاشی"! پدرم نقاش بود یا مادرم؟! هر چه صندوق ذهنم را می‌گردم چیزی از هنر و نقاشی نمی‌یابم. از بستگانم کسی نقاشی بلد نبود. اما چرا "امپرسیونیسم" اینقدر به من نزدیک است. انگار بارها و بارها در گوشم زمزمه شده. مثل اسمم برایم آشنا بود. آنقدر نزدیک. از دریچه این کلمه به خاطراتی رسیدم که کمترین نسبت و ربطی به خانواده ام نداشت.

ترس برم داشت. نکند این "من" در مقطعی از زمان جایی دیگر بوده...


۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۶ مرداد ۹۶ ، ۰۸:۵۰
طاهره مشایخ

زندگی

يكشنبه, ۱۱ تیر ۱۳۹۶، ۱۲:۰۰ ب.ظ


از آن روزهاست این روزها

روزهایی که صدای خرد شدنم را میشنوم

صدای تکه تکه شدنم

نه اینکه فکر کنید ویران و نابود شدم

یا میشوم

نه

این خرد شدن همان

از پیله درآمدن است

پوست انداختن است

هم مرگ است و هم احیاء

هم درد است و هم شفا

و

من هنوز هستم

و صدای خرد شدنم را میشنوم

چرا تمام نمیشوم؟

چرا داستان به آخرش نمیرسد؟

همان که آخرش خوش است

این همه نقطه اوج و گره افکنی!

پس کجاست گره گشایی؟


یا غیاث المستغیثین

یا ارحم الراحمین



۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۱ تیر ۹۶ ، ۱۲:۰۰
طاهره مشایخ

سوگواری برای معدنچی در ایام تجلیل از کارگر

پنجشنبه, ۱۴ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۱۱:۰۹ ق.ظ


دوست دارم متفاوت فکر کنم.

به جای انتشار عکس معدنچی های غصه دار, عکس چکش ارسال میکنم که نماد تلاش و سختی و دشواری کار معدن است.

ای خدا این بشر با دست خودش گورش را میکند. برای رفاه و توسعه بیشتر و برای رشد و پیشرفت ظاهری کشور کارگران بی دفاعی مجبور هستند به خاطر یک مشت تومان بی ارزش, کیلومترها در کوه و عمق زمین دنبال ذغال سنگ و طلا و مس و فیروزه باشند

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۱:۰۹
طاهره مشایخ

این روزها: هراس

پنجشنبه, ۳۱ فروردين ۱۳۹۶، ۱۱:۰۴ ق.ظ


می‌رسد آن چه هراس داشتم.

ترس شده مونس شب و روزم.

راضیم به رضایش.

او خواسته و منِ بنده‌ی مستاصل باید در برابر تقدیرش سر به زیر آورم.


موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳۱ فروردين ۹۶ ، ۱۱:۰۴
طاهره مشایخ

خاطرات عید

دوشنبه, ۳۰ اسفند ۱۳۹۵، ۱۱:۲۳ ق.ظ

  

   حالا که کم کمک و نرم نرمک می‌رسد بهار نازنین، ذهن فعال من همینطور می‌گردد و خاطرات گذشته را زیرورو می‌کند.

 

   بعد از تحویل سال، اولین عیدی توپ و حسابی از بابای عزیزم بود. پولها را توی کیفی که از قبل آماده کرده بودم می‌گذاشتم. بعد می‌رفتیم خانه عمواحمد خدابیامرز. عیدی عمو هم حسابی بود. تخم مرغ‌های عزیزخانم هم خیلی خوب بود. میوه و آجیل و شیرینی خانه عمو احمد با همه جا توفیر داشت. یک سرو گردن از همه بالاتر بود.

   بعد همه خانه مامانجان جمع می‌شدیم. عطر سبزی پلو با ماهی و کوکو سبزی محشر از همان سر کوچه آدم را دیوانه می‌کرد.


   ای وای چقدر خوب بود. چقدر همه شاد بودیم. شادی واقعی...



۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳۰ اسفند ۹۵ ، ۱۱:۲۳
طاهره مشایخ

خداحافظ سال 1395

يكشنبه, ۲۹ اسفند ۱۳۹۵، ۰۸:۴۶ ب.ظ

   امروز 29 اسفند مصادف شده با سالروز میلاد باسعادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها. به همین مناسبت مثلا امروز روز ما زنها و مادرهاست. مثلا امروز ما باید پادشاهی کنیم. اما دریغ از لحظه‌ای نشستن بر تخت پادشاهی. امروز به این فکر می‌کردم که مادران و زنهای این مرز و بوم در هیچ روز مادری اینقدر کار نکرده بودند. مثلا روز مادر و روز زن است. اما در این روز به اندازه تمام روزهای زندگی‌مان بدو بدو کردیم و کار انجام دادیم. فقط چند ساعت به تحویل سال مانده و هنوز کارهای خرده ریز مانده.

  غزاله برای کادوی روز مادر کتاب "شب‌های حرم خانه" را برایم خرید. یعنی امروز در صفحه اینستاگرام نشر اسم دیدم این کتاب را و کنجکاو شدم برای داشتنش. قبلا در کتابفروشی بدر این کتاب را دیده بودم. سریع زنگ زدم و گفتم برایم کنار بگذارند تا همسرم سر راه بگیرد. این کتابفروشی از بخت خوب من درست روبروی شرکت همسرم هست و خیلی وقتها کتاب را تلفنی سفارش می‌دهم تا همسرم بگیرد. اینجوری حساب بانکی من هم ثابت می‌ماندJ

 

   حالا از سالی که گذشت بگوییم. سالی که...

   سال 95 چه سال عجیب غریبی بود برای خانواده من و کشورم. چقدر حادثه و نگرانی و قصه. چقدر عذاب و ناراحتی.

   حتی تا همین روزهای آخر هم ترکش‌هایش را فرستاد. چه لحظه‌های سختی رقم خورد این هفته آخر. چه گذشت بر ما. ما که شدیم اسطوره صبر و تحمل. تنها چیزی که این روزها آرامم می‌کند کتاب است و کتاب است و کتاب.

   حوصله کسی را ندارم. حالم خوب نیست، اما مجبورم لبخند بزنم. مجبورم روز عید به اقوام زنگ بزنم و سال نو را تبریک بگویم. بعد بگویم خوبیم و خوشیم و به به!

   دوست داشتم برای مدتی از همه چیز انصراف دهم. از مادری و همسری و دختری و خواهری و عروس بودن و عضو جامعه بودن و در کل هر چیزی که مرا به دنیای آدمها پیوند می‌دهد.

   دوست داشتم می‌رفتم به جایی که دست هیچ بنی بشری بهم نرسد. هیچ کس صدایم نکند: مامان، مامانی، مامانی جونم، طاهره، خانم، عزیزم، خانمم...

   ایکاش میشد از همه این نسبت‌ها برای مدتی انصراف می‌دادم. به کنج عزلت پناه می‌بردم و مدتی پنهان از همه می‌شدم.

   خانه تکانی تقریبا تمام شد. اتاق آخری که تراس دارد حسابی مرتب کردم تا دوباره به آنجا پناه ببرم. مثل سالهای گذشته. مثل آن روزهایی که معرفت نفس می‌خواندم. مثل همان وقتها که به صدای گنجشکها انس گرفته بودم و ساعتها تماشایشان می‌کردم. همان روزهایی که خیلی خوش بود.

   تلخ نوشتم. آری تلخ است. چون اکنون زندگی تلخ و سیاه است. به تلخی زهر. به سیاهی شب. نمی‌توانم شیرین بنویسم. چون اکنون زندگی تلخ است، به تلخی شکلات تلخ 96 درصد.


   از 27 اسفند یک چله قرآنی شروع کردم. خواندن سوره مبارکه حشر و تفکر در مورد آیات و کلماتش.

 

   ان‌شاءالله سال 96 سال خوب و پربرکتی برای همه مردم سرزمینم باشد.



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ اسفند ۹۵ ، ۲۰:۴۶
طاهره مشایخ

میخوام برم دریاکنار

دوشنبه, ۱۶ اسفند ۱۳۹۵، ۰۹:۱۹ ق.ظ


این شمال چه دارد که همه برایش سروکله می‌شکنند!

   گاهی به همسرم می‌گویم ازدواج من و تو، لذت شمال و جاده شمال را از من گرفت. سفرهای یهویی و ناگهانی شمال از لذتهای خانه پدری بود. بهترین خاطراتم از همین سفرها بوده و هست. اما حالا در دل شمال به گذشته فکر می‌کنم. به روزهایی که در انتظار عید بودیم تا جمع کنیم بریم شمال. و چقدر خوش می‌گذشت. بهترین‌های دوران کودکی و نوجوانی من همین خاطرات شمال است.

   اکنون با دریا فقط نیم ساعت فاصله دارم و از خانه پدر همسرم فقط پنج دقیقه با ساحل و رودخانه راه است و من از خودم می‌پرسم: آخرین باری که دریا و رودخانه را دیدم کی بوده؟

  آخه کدام آدم عاقلی با یک شمالی ساکن شمال ازدواج میکند؟!

 

  حمیرا از آن سر دنیا برای دریا و شالیزار می‌خواند:

میخوام برم دریا کنار دریا کنار هنوز قشنگه

آخ میدونم از سبزه زار تا شالی زار هنوز قشنگه

عاشق جنگل و بوی ساحلم هوس یارو دیار کرده دلم

عاشق جنگلو نم نم بارونه دلم


  معین از دیار نصفه جهان هم با شمال ایاغ و همدم است:

هوا ابری و من با چشمای تر

دوباره بدون تو میرم سفر

شبیه یه تصویر بی حس و حال

دوباره بدون تو میرم شمال

با من حسرت پرسه تو اسکله

کنار تو و کمترین فاصله


   رضا یزدانی هم با آن صدای عجیب و غریبش از خیر ترانه شمال و جاده چالوس نگذشته:

بیا بازم تو رویاها با همدیگه بریم شمال

دلم خوشه یه بار دیگه به این خیالای زلال

منو ببر تا آخره جاده ی چالوس ببرم

تا شیشه ی بارونیه خیس اتوبوس ببرم

منو ببر تا گم شدن تو اون چشای بی قرار

تا ساختن قصر شنی رو ساحل دریا کنار

بیا بازم بریم شمال به ساحلی که بلدیم

مثل همون روزایی که تو جنگلاش قدم زدیم


    و من در حسرت روزی هستم که همسرم دست از کار بکشد و یک سفر همین کنار دریا برویم. همین دریایی که فقط نیم ساعت با ما فاصله دارد. بدون معین و حمیرا. فقط صدای امواج دریا و مرغان دریایی.


۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۶ اسفند ۹۵ ، ۰۹:۱۹
طاهره مشایخ

خانه تکانی کتابخانه شخصی

سه شنبه, ۱۰ اسفند ۱۳۹۵، ۱۱:۰۳ ب.ظ


    همه مشغول خانه تکانی و خرید عید هستند، من مشغول خواندن کتابهای نخوانده کتابخانه. در واقع دارم کتابخانه را خانه تکانی میکنم. ان شاءالله تصمیم دارم بخش زیادی از کتابهای نخوانده کتابخانه‌ام را بخوانم تا بلکه عذاب وجدان کمتری داشته باشم. سال 95 کتابهای زیادی خریداری کردم. مثل معتادها تمام پیاده‌روی‌هایم به شهر کتاب و کتابفروشی بدر و جنگل و پاتوق کتاب ختم شده و هر بار هم علی‌رغم قولی که به خودم می‌دادم باز زیر قولم می‌زدم و کتاب می‌خریدم.

   اکنون به طور همزمان مشغول کتاب جزء از کل و هنوز آلیس و چند کتاب دیگر هستم.

این وسط‌ها چیزهایی هم می‌نویسم.


۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۰ اسفند ۹۵ ، ۲۳:۰۳
طاهره مشایخ