گزارش یک زبانشناس

هر آنچه مربوط به زندگی است

گزارش یک زبانشناس

هر آنچه مربوط به زندگی است

گزارش یک زبانشناس
پیوندهای روزانه

۲۷ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «فرهنگ» ثبت شده است

آداب تجدید فراش در عربستان

جمعه, ۱۰ آذر ۱۳۹۶، ۰۲:۱۳ ب.ظ


📚

در عربستان از آداب اختیار کردن همسر جدید این است که باید برای همسر قبلی یک کمربند طلا خریداری شود.😁


#برگ_اضافی

#منصور_ضابطیان 📚


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ آذر ۹۶ ، ۱۴:۱۳
طاهره مشایخ

جزیره‌ی آدم‌خوارها

يكشنبه, ۱۵ اسفند ۱۳۹۵، ۰۱:۱۵ ب.ظ

    جزیره آدم‌خوارها جایی است که تعدادی آدم در کنار هم زندگی می‌کنند. اما بعضی از این آدم‌ها در تلاش هستند تا از بقیه آدم‌ها سواری بگیرند. این سواری گرفتن به هر شکلی می‌تواند باشد. مثلا گاهی آدم‌خواری به شکل خودخواهی خود را نشان می‌دهد. بدین صورت که یک نفر فقطِ فقط خود را می‌بیند و در تلاش است به هر قیمتی که شده علایق و خواسته‌های مشروع و نامشروعش را به دیگران تحمیل کند. در این نوع آدم‌خواری که بسیار هم مشهود و شایع است، شخص آدم‌خوار خود را برتر از دیگران می‌بیند و درواقع تافته جدا بافته است. این موجود می‌تواند ظاهری دوست داشتنی و جذاب هم داشته باشد و لزوما از روی چهره افراد نمی‌توان به تهِ تهِ درونشان پی برد. برای همین هم خیلی‌ها در دام این آدم‌خوارها می‌افتند و حسابی رُس‌شان کشیده می‌شود.


تا گزارش دیگری از جزیره آدم‌خوارها بدرود!


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ اسفند ۹۵ ، ۱۳:۱۵
طاهره مشایخ

روز جهانی زبان مادری

دوشنبه, ۲ اسفند ۱۳۹۵، ۰۹:۲۳ ق.ظ


    زبان مادری یعنی همان زبانی که چشم باز کردیم ما را با آن قربان صدقه رفته‌اند و از همان نوزادی با آن لالایی شنیده‌ایم؛ و به آن لالایی می‌گوییم برای فرزندانمان.

    با همین زبان مادری قصه‌های شاه پریان شنیده‌ایم؛ قصه‌ها و افسانه‌ها و حکایت‌ها.

    با زبان مادری خواب می‌بینیم و با آن درددل می‌کنیم. شکایت‌ها و گله‌هایمان هم به زبان مادری‌مان است.

    با این زبان فکر می‌کنیم و با آن ترانه می‌خوانیم و داستان‌سرایی می‌کنیم.

    عشق و دوستی‌مان را با زبان مادری ابراز می‌کنیم.

     پس دوستش داشته باشیم و برای حفظش تلاش کنیم.

    زبان مادری هر کس برای خودش عزیز و قابل احترام است و بخش مهمی از هویتش را تشکیل می‌دهد.

    به زبان مادری یکدیگر احترام بگذاریم.


۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۲ اسفند ۹۵ ، ۰۹:۲۳
طاهره مشایخ

پیشنهاد کتاب: تکفیری

پنجشنبه, ۱۴ بهمن ۱۳۹۵، ۰۷:۳۵ ب.ظ


   تکفیریِ مهدی دُریاب را می‌توان یک روزه خواند و قال قضیه را کند. اما بهتر است این اثر را جرعه جرعه نوشید و کمی زحمت صبر و بردباری به خودمان بدهیم و آرام آرام پیش برویم. در این مطلب قصد بررسی عناصر داستان و تحلیل تکنیکی آن را ندارم و این قسمت را به عهده صاحب‌نظران و کارشناسان می‌گذارم. این متن تقریبا تحلیل محتوایی کتاب تکفیری است که به صورت موردی بیان می‌شود.


   *داستان بر پایه پرونده شهید پیرویان خلق می‌شود و می‌توان روح شهید را در طول داستان مخصوصا در مناطق جنگی حس کرد. منصور که شخصیت اصلی داستان است زمانی دوست و هم‌رزم این شهید بوده. او بر حسب ضرورت داستان بخشی از خاطرات جنگی با رفیق شهیدش را مرور می‌کند.


   *تکفیری تهران را خوب توصیف کرده. عناصر شهری مثل مترو، ترافیک، آلودگی و بازار تهران، برج میلاد در بخش‌هایی از داستان اشاره شده است.


   *تکفیری را بهتر است مانند اکثر کتاب‌های انتشارات کتابستان، علی‌رغم کوچک و کم‌حجم بودن، آهسته و پیوسته خواند. این اثر با حجم و تعداد لغات کم توانسته بخش مهمی از حوادث و وضعیت دنیای امروز را به صورت فشرده در قالب داستانی مهیج بازخوانی کند. نویسنده سعی کرده ایران هسته‌ای و وضعیتش را در جهان نشان دهد و اوضاع کشورهای همسایه نظیر سوریه و عراق و نیز کمی از تاریخ پنجاه سال اخیر افغانستان را مثل حضور نیروهای شوروی در این کشور و یا تشکیل کشور اسلامی توسط طالبان به صورت اجمالی بررسی کند.


   *نویسنده به حوادث مهم جهان نظیر حمله یازده سپتامبر و حمله آمریکا به افغانستان به خوبی اشاره کرده است. همینطور اشاره ظریفی به کتاب آیات شیطانی و سلمان رشدی و قتل عام مسلمانان سربرنیتسای بوسنی توسط صرب‌ها می‌کند.


   *همچنین در لابه‌لای داستان مفاهیم و کلیدواژه‌هایی نظیر بن لادن، القاعده، طالبان، جهادگران سلفی، مزار شریف، فساد اخلاقی پادشاه عربستان نیز در قالب خرده روایت‌هایی بازخوانی می‌شود. درواقع مخاطب با خواندن این کتاب وارد دنیای جدیدی می‌شود و بسیاری از خاطرات و اخبار رسانه‌ای در ذهنش بازسازی می‌شود.


   *از طرف دیگر، نویسنده به حضور و اهمیت ایران در کشورهای همسایه نیز اشاره می‌کند. کشورمان این سالها هم پذیرای مهاجر افغان و عرب بوده و هم برای ایجاد صلح و برقراری امنیت نیروهای مردمی و نظامی در این کشورها داشته‌است. حضور شهید علی اکبر پیرویان، دانشجوی دانشکده علوم پزشکی، برای کمک به مجاهدین افغان در جنگ با ارتش شوروی و نیز حضور نیروهای ایرانی در سوریه نمونه‌ای از این حضور است.


   *شاید بتوان گفت صحت اعتقادات شیعه و بررسی شواهد قرآنی و منطقی برای اثبات آن از نقاط قوت کتاب باشد. منصور که یک عالم آکادمیک اهل سنت است در جای جای داستان عقاید و رفتار شیعه را مورد سرزنش قرار می‌دهد و آنها را متهم به شرک می‌کند. مثلا از نگاه و اعتقاد او، زیارت اهل قبور و ساخت یادمان شهدا شرک محسوب می‌شود و بارها و بارها استغفار می‌کند. نویسنده در چندین مورد توانسته اعتقادات شیعه را از لحاظ قرآنی اثبات کند. مثلا وقتی بحث استشفاء پیش می‌آید به پیراهن حضرت یوسف اشاره می‌کند که باعث بینایی حضرت یعقوب شد و یا با توسل به حضرت فاطمه سلام الله علیها حقانیت شیعه را متذکر می‌شود.


   *کتاب کشش خوبی دارد و خواننده را تا آخر داستان جذب می‌کند. اگرچه در اواسط داستان حرص خواننده درمی‌آید که این وزارت اطلاعات و سربازان گمنام کجا هستند که شخص مهمی مثل منصور که زمانی دست راست ملاعمر، رهبر طالبان، بوده و دستش با بن لادن و القاعده در یک کاسه بوده، چنین آزادانه در پایتخت و شیراز و مناطق جنگی جولان می‌دهد! بعد متوجه می‌شویم که ضرورت داستان باعث شده نویسنده آخر اثر نشان دهد که همه این افراد از همان ابتدا تحت نظر بوده‌اند.

 

   *با خواندن چنین آثاری هوشیارتر می‌شویم که همه اینها انگار یک بازی گروهی است. همه نیروهای شیطانی از اسرائیل گرفته تا نیروهای وهابی و سلفی و داعش دست به دست هم داده‌اند تا اسلام اصلی را پنهان کنند و چهره مهربان و صلح دوست اسلام را برای جهانیان زشت و خشن نشان دهند.


ای مولای من ظهور کن و اسلام ناب محمدی را دوباره بر ما نازل کن.


۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۴ بهمن ۹۵ ، ۱۹:۳۵
طاهره مشایخ

«وقت بودن» با پدیده «قسمِ زن طلاق»

جمعه, ۳۰ مهر ۱۳۹۵، ۱۲:۴۴ ب.ظ


جناب جلیل سامان که با عنوان کارگردان شناخته شده بودند، اولین رمان خود را منتشر کردند. کتاب «وقت بودن» که در واقع رمانی است از فیلم اکران نشده ایشان دارای موضوع حساس اجتماعی، فرهنگی است که شاید برای بسیاری از خوانندگان تازه باشد، اما برای مردمانی که داستان از آنجا شکل گرفته بسیار ملموس و سالهاست که با آن دست و پنجه نرم می‌کنند.

کتاب سبک، خوشدست و دارای تعداد واژگان نسبتا کمی است و با همین کوچکی و کم حجمیش توانسته معضلات مهم اجتماعی و فرهنگی اعتیاد، قاچاق مواد مخدر، فقر، بیکاری، بی‌سوادی، نبود امکانات رفاهی و مشکلات مناطق مرزنشین را نسبتا در قصه خوب نشان دهد. خواننده و کتابخوان حرفه‌ای اگر دل بدهد می‌تواند در چند ساعت کتاب را تمام کند. اگرچه حیف است. چرا که داستانی که سوژه خوبی دارد مثل غذای لذیذ می‌ماند، آدم دوست دارد کم کم بخورد و در طولش مدام بگوید به به تا مزه خوب غذا تا مدتها زیر زبانش باقی بماند.

«وقت بودن» خواننده را به سفر اجتماعی، فرهنگی، انسانی، دینی، آیینی می‌بَرد. گزیده کلام زیبایی در مورد کتاب و کتابخوانی داریم با این مضمون: «خواندن یک کتاب خوب، مثل سفر رفتن است.» یعنی با خواندن یک کتاب خوب انگار که به سفر رفته‌ایم. خالق «وقت بودن» با کلمات و عباراتش دست ما را می‌گیرد و به دنیای جدیدی می‌برد. دنیایی که به خیالش برای خودش آشنا و برای ما جدید است. درسته! اما خواننده خوش فکر از دل همین دنیای آشنای نویسنده می‌تواند خودش سفر دیگری آغاز کند و به کشفیات بیشتری دست یابد.

جناب جلیل سامان با کتابش ما را به سیستان و بلوچستان می‌برد. از همان ابتدا، سفر خواننده در قالب سفر واقعی آغاز می‌شود. خواننده با دو شخصیت اصلی داستان کاظمی(رییس پاسگاه) و جان محمد با اتوبوس وارد شهر می‌شود. افتتاحیه اکشن‌وار و هفت تیرکشی کاظمی و تندخویی و کله شقی جان محمد، از همان اول آغاز به خواننده گوشزد می‌کند که قصه‌ی ماجراجویی در انتظارش می‌باشد و خواننده مشتاق به خواندن بقیه داستان می‌شود. شخصیت‌های اصلی داستان و موقعیت سوق الجیشی مکان داستان همه قابلیت ماجراجویی دارند: کاظمی کارمند نظامی وظیفه شناس و جان محمد هم یک بلوچ زحمتکش و مغرور که البته چند سالی بی‌گناه به اتهام قتل در زندان بوده و خواننده از همان اول فکر می‌کند فکر انتقام در سر دارد!

جلیل سامان راهنمای ماست در این سفر و ما را به دل کویر و در میان مردم بلوچ می‌برد و ذهنمان را می‌سپارد به فرهنگ و رسوم و سبک زندگی مردم بلوچ. در ذهن اکثریت ما، اسم سیستان و بلوچستان با مواد مخدر و قاچاقچیان و اشرار و درگیری‌های مرزی عجین شده است. اما نویسنده قالب شکنی می‌کند و در صفحه دوم داستان از زبان شخصیت اصلی می‌نویسد: «خوشحال بود که به سرزمینی پا می‌گذارد که زمانی مهد تمدن ایران بوده است. به رستم فکر کرد و سیستانی که می‌گفتند در روزگار رستم، بسیار پهناورتر از این بوده است.»

قصه شروع می‌شود. جان محمد بعد از سالها توانسته حداقل در ظاهر به زندگی آرامی برسد و به وصال زن جوانش که سالها از او دور بوده برسد و دوباره طعم عشق را تجربه کند. رییس پاسگاه هم در حال تعامل با مردم ناحیه است. میانه داستان(ص110)، وقتی خواننده لحظه لحظه منتظر حمله قاچاقچیان مواد مخدر یا هجوم اشرار است، ناگهان نویسنده موضوع مهمی را مطرح می‌کند و چالش و درگیری اصلی شروع می‌شود: «قسم زن طلاق»!

موضوعی که بار تمام ریزه کاری‌های ادبی و عناصر داستان را به دوش می‌کشد و ذهن خواننده و مخصوصا خواننده‌ی زن را آشفته و مشوش می‌کند. درواقع از حالا به بعد موضوع داستان بر همه چیز می‌چربد. خواننده دوست دارد زودتر تکلیف این رسم بومی ظالمانه و نحس را بداند.

سوگند زن طلاق یکی از قسم‌های بی‌بروبرگشت بلوچ است، وقتی بلوچی این سوگند را به زبان بیاورد، برای وفای به عهد تا پای جان می‌ایستد. در غیر این صورت زن را بر خود حرام می‌داند. شیوه‌ی سوگند به این طریق است که می‌گوید: «زنم طلاق اگر فلان کار را نکنم.». اگر از انجام سوگند عاجز ماند، مراسم زن طلاق را اجرا می‌کند؛ یعنی سه عدد سنگ کوچک را برمی‌دارد و یکی یکی پشت سر خود می‌اندازد و می‌گوید زنم طلاق، به همین سادگی زن خود را طلاق می‌دهد و برای فرار از این خواری و زبونی خانه و دیار خود را ترک می‌کند و دیگر به ایل و قبیله خود برنمی‌گردد.

در یک جمله: زن طلاق اگر فلان کار را نکنم!

در صفحه 158 کتاب برادرزنِ قاچاقچی جان محمد برای تحریک او به کشتن رییس پاسگاه، به او گوشزد می‌کند: «اصلا قسم زن طلاق، یعنی سه طلاقه. کسی که می‌گه «زنم طلاق»، منظورش یک بار طلاق که نیست، منظورش سه باره. وگرنه قسم معنی نداشت.»

این قسم به هنگام خشم و عصبانیت بیان می‌شود و به یک معضل اجتماعی و متاسفانه مرسوم ناحیه سیستان تبدیل شده است. رییس پاسگاه برادر جان محمد را به خاطر سرباز فراری بودن به پاسگاه برده و جان محمد عصبانی و برافروخته به رییس پاسگاه توهین می‌کند و از او می‌خواهد که برادرش را آزاد کند. وقتی با جدیت کاظمی مواجه می‌شود، غرور و کله شقی جای عقل و منطقش را می‌گیرد و در مقابل چشمان مردم می‌گوید: «به خدا اگه تا یه هفته دیگه نری... اگه نری، زنم طلاق، اگه نکشمت!!»

نویسنده دست روی سوژه‌ی خاصی گذاشته که هم ناموسی است و هم غیرتی، هم زنانه است و هم مردانه، هم اجتماعی است و هم فرهنگی، هم دینی است و هم ریشه مذهبی در اقلیت اهل سنت دارد.

نویسنده اما کار خودش را می‌کند. ذهن خواننده را پریشان می‌کند؛ اما همچنان قصه‌اش را با آب و تاب ادامه می‌دهد: مائده، زن ستمکش و مظلوم جان محمد، باردار است و بعد از سالها تازه دارد طعم زندگی با همسر را می‌چشد. نویسنده حتی برای باورپذیری بیشتر، نمونه‌ای هم در داستان می‌آورد. قابله‌ی مائده هم قربانی قسم زن طلاق بوده. مردش معتاد بود و وقتی از اعتیاد ذله شده بود، قسم زن طلاق خورده بود که دیگر دور اعتیاد نرود: «زن‌ام سه بار طلاق، اگه دیگه دور مواد برم.» حتی یک سال هم طول نکشید. ابتدا از همه مخفی می‌کرد، اما وقتی برای تهیه مواد به سراغ دیگران رفت، مجبور شد به قسم‌اش عمل کند و از هم جدا شوند.(ص174)

«وقت بودن» را باید وقت گذاشت و با دقت خواند. وقتی با پدیده‌ی «قسم زن طلاق» آشنا می‌شویم تازه متوجه می‌شویم که چرا استان سیستان و بلوچستان که کمترین آمار طلاق را دارد(؟!) در عوض بالاترین آمار زنان سرپرست خانوار را دارد!

«وقت بودن» هم مثل رمان «رنج» که معضل اجتماعی و فرهنگی «خون بس» را درونمایه خود دارد قابل تامل است. قربانی اصلی این پدیده‌های اجتماعی فرهنگی، زنان هستند که البته به صورت زنجیره‌ای کانون خانواده و فرزندان و حتی مردان را هم تحت تاثیر قرار می‌دهد. این نوع رمان‌ها باید بیشتر و بیشتر نوشته شوند تا در سطح کلان دیده شوند و مورد توجه جامعه شناسان و روانشناسان و صاحبنظران قرار گیرد.


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ مهر ۹۵ ، ۱۲:۴۴
طاهره مشایخ

فروشنده‌ی سینمای ایران

سه شنبه, ۲۳ شهریور ۱۳۹۵، ۱۰:۲۱ ب.ظ


   فیلم با دلهره و داد و فریاد آغاز می‌شود. از همان ابتدا دلهره می‌افتد در دل بیننده. فریادهای مردی از پرده سینما در گوش بیننده می‌پیچد: «زود باشین. ساختمان داره می‌ریزه. زود خالی کنین.»


   خانه‌ی مرد و زن جوانی که به نظر می‌رسد عاشقانه در حال زندگی هستند، به خاطر بی‌توجهی و تخریب خانه بغلی، در حال ویرانی است. دیوار اتاق خواب ترک زده است. عماد، مرد نقش اصلی، در حین خروج از ساختمانِ در حال خراب شدن به جوان معلول هم کمک می‌کند.

این فیلم به عنوان بهترین فیلمنامه و بازیگر مرد جشنواره کن 2016، از همان زمان انتخاب در جشنواره و زمان اکرانش، انتقادهای زیادی را در داخل کشور برانگیخته است. عده‌ای فیلم را به بی‌غیرتی و وطن فروشی متهم می‌کنند. اما چرا از بعد دیگری به قضیه نگاه نکنیم؟ چرا از زاویه غیرت مردانه و جسورانه و پیگیر عماد حرف نزنیم؟ عماد غیرت داشت که دنبال پیدا کردن مرد متجاوز می‌افتد. تا جایی که مرد متجاوز را به خانه خلوت و متروک می‌کشاند و حتی می‌تواند مرد را بکشد. موضوع فیلم یک موضوع ملی و بومی نیست که حیثیت ایرانی را دچار تزلزل کند؛ بلکه اصغر فرهادی به مسئله جهانی پرداخته است. در همه جای دنیا تجاوز رخ می‌دهد و تقریبا در همه فرهنگ‌ها هم کم و بیش نسبت به این موضوع حساسیت وجود دارد و به نوعی تابو محسوب می‌شود.

 

   مرد و زن جوان بازیگر تاتر هستند و در حال تمرین نمایشنامه «مرگ فروشنده» آرتور میلر. فیلم دیالوگ زیادی ندارد، اما خطوط چهره و بازی بازیگران منتقل کننده‌ی احساسات و گفتگوهای فیلم است. غیرت در چهره عماد موج می‌زند. نیازی نیست خیلی حرف بزند. از طرفی چهره‌ی رعنا هم ترس و احساس بی‌هویتی را به بیننده القا می‌کند. در طول فیلم گاه و بیگاه صداهای بلند و هولناکی هم شنیده می‌شود. صدای برخورد ماشین. حتی صدای سیلی که عماد انتهای فیلم به مرد مسن می‌زند، از شدت بلندی، انگار که به گوش بیننده زده شده است!

  بیننده در طول تماشای فیلم، مدام با عماد و رعنا همزادپنداری می‌کند. هر دو حق دارند. هر دو ضربه خورده‌اند. زن مورد ظلم واقع شده و به خاطر حفظ آبرو مجبور به سکوت است و از اینکه برای دیگران واقعه را بگوید هراس دارد. حتی با اصرار عماد هم حاضر نیست به کلانتری مراجعه کند. اگر بخواهد شکایت کند مجبور است برای نامحرمان و غریبه‌ها واقعه را با جزئیات تعریف کند. اما او حتی نسبت به اینکه دوستانشان هم از جریان مطلع شوند حساس است. رعنا از تنها ماندن در خانه هراسان است.

  از طرفی مرد هم مثل اسفند روی آتش جلز ولز می‌کند. غیرتش نمی‌گذارد به زندگی عادی ادامه دهد. ابتدای فیلم می‌بینیم که سر کلاس درس چقدر با دانش‌آموزان دوست و رفیق است، اما بعد از واقعه، شاهد بی‌حوصلگی و پرخاشگری‌هایش هستیم.

   زندگی مرد و زن جوان مانند خانه‌شان در حال ویرانی است.

   شخصیت غایب فیلم یعنی همان زن مستاجر، همانطور که در نقش واقعی‌شان(...) در جامعه حضوری نامحسوس، اما بسیار تاثیرگذار(!!!) دارند، در فیلم فروشنده نیز نامحسوس و در خفا زندگی دیگران را نابود می‌کنند. زندگی عماد و رعنا از یک طرف و زندگی آن مرد مسن و امثال او هم از یک طرف.

    اگرچه وجود چند اِلِمان و نشانه، رحم و مروت بیننده را نسبت به این زن غایب برمی‌انگیزد: وجود دوچرخه(دوچرخه‌ای که خود مرد مسن برای بچه‌ی زن خریده) و نقاشی‌های کودکانه‌ی روی دیوار. از طرفی این زن چقدر بدبخت بوده که برای نیاز عاطفی یا مالی خود با این مرد مسن در ارتباط بوده و به قول خود مرد: التماسش می‌کرده و از او می‌خواسته به دیدنش برود).

فیلم فروشنده فیلمی «حال خوب کن» نیست. یعنی بیننده حداقل تا چند ساعت بعد از اتمام فیلم دچار گیجی و حیرانی است. نمی‌داند تکلیفش با این مرد مسن چیست؟ از او تنفر داشته باشد یا نه؟ دلش برای کدام زن بسوزد؟ برای رعنا یا عشرت(زن مرد مسن) یا زن مستاجر(شخصیت غایب فیلم)؟

   بعد کم کم حساب کار دست بیننده می‌آید. کم کم نقش عماد با بازی شهاب حسینی برایش جا می‌افتد. موضوع فیلم قوام می‌گیرد. به این نتیجه اخلاقی می‌رسد که قبل از اینکه در را باز کند، اول بپرسد: کیه؟ بفهمد چه کسی پشت در است، بعد در اصلی و در آپارتمان را باز کند! و نیز کمبودهای عاطفی مردان و مخصوصا مردان مسن مورد بررسی قرار گیرد.


۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ شهریور ۹۵ ، ۲۲:۲۱
طاهره مشایخ

خون‌مردگی: برنده جایزه ادبی پروین اعتصامی

دوشنبه, ۲۵ مرداد ۱۳۹۵، ۰۶:۵۸ ب.ظ


  از کتابهایی که تازگی خواندم کتاب خون‌مردگی نوشته خانم الهام فلاح است. الهام فلاح را با "کشور چهاردهم" می‌شناسم. کشور چهاردهمش عالی بود. برای من که ساکن گیلان هستم و عاشق فرهنگ گیلکی این کتاب معرکه بود. بعد رفتم سراغ "زمستان با طعم آلبالو". این کتاب آن طوری که می‌خواستم و انتظار داشتم جذبم نکرد. شاید موضوعش از دلمشغولی‌های من نبوده!

بعد از آن نوبت خون‌مردگی رسید. کتاب راحتی نبود. چند صفحه‌ای خواندم و گذاشتم کنار. نثر کتاب نیاز به آرامش داشت؛ که آن زمان در من تنها چیزی که نبود همین آرامشِ خوانش متن‌های سنگین بود.

چند هفته پیش بالاخره بختش باز شد. این بار با همت عالی! باید تمامش می‌کردم! کتاب را دست گرفتم، اما سعی کردم آرام بخوانم، نه با شتاب. دوست داشتم لذت کشف و خوانش کتاب در روح و جانم بیشتر بماند. آهسته و پیوسته، چیزی بین حرکات لاک پشتی و خرگوشی!

داستان با نامه شروع می‌شود و تقریبا صحنه‌های آخر داستان هم با چند نامه‌ی دیگر به پایان می‌رسد. برای نسل من که با جنگ بزرگ شدیم، این کتاب نوستالوژی خوبی دارد. بسیاری از خاطرات جنگ و دفاع در خواننده زنده می‌شود: خون‌مردگی جنگ دارد، آژیر قرمز و پناهگاه دارد، جنگ‌زدگی و بازار جنگ‌زده‌ها دارد. بی‌نفتی و اعلام کوپن‌های شکر و روغن و قطعی برق‌های زمان جنگ هم از دیگر مولفه‌های یادآور جنگ هشت ساله ماست.

شروع داستان با عبارت عربی است: "یا ابن اخی عامر". بعد بمب و موشک و پالایشگاه کویت و ابوظهیر و ام‌ریحان و عشیره و ... . همین چند کلمه کافی است تا بفهمیم با داستانی از جنوب و قوم عرب طرف هستیم. داستانی که جنگ و خونریزی و مرگ دارد با چاشنی آوار و دربه‌دری و جنگ‌زدگی.

نامه را دختری به نام ابتسام می‌خواند. مونس ام‌ریحان.

"ابتسام نگران و دستپاچه کاغذ را تا کرد و چپاند توی پاکت."(دومین صفحه کتاب) همین جمله کافیست تا نگرانی و دستپاچگی که از نامه به خواننده منتقل شده مضاعف شود و با ابتسام همدردی کند. و جالب است که خواننده تا آخر داستان همراه ابتسام است و با او همزادپنداری می‌کند. داستان از تعلیق و کشمکش منطقی و در عین حال احساسی خوبی برخوردار است. خواننده تا آخر داستان نمی‌داند چه بر سر عامر آمده؟ زنده است، مرده است، اسیر شده، شهید شده؟

 داستان شخصیت‌های محوری دیگری هم دارد. شخصیت‌هایی تقریبا قربانی: ام‌ریحان، برهان و عامر.


  خانم فلاح داستانش را چنین تعریف می‌کند: داستان راجع به دختر جوانی است که در زمان جنگ از خرمشهر به همراه اهالی محل زندگی‌اش به شهرک جنگ‌زده‌ها کوچ می‌کند. در آن‌جا با پسری که با جنگ مخالف است رابطه عاطفی برقرار می‌کند. در ادامه داستان پسر به خاطر به دست آوردن ارثیه به خوزستان بازمی‌گردد و اتفاقی اسیر می‌شود. دختر سال‌ها منتظر او می‌ماند اما سال‌ها بعد، از شهادتش مطمئن می‌شود و ازدواج می‌کند. پس از حمله آمریکا به عراق دختر به عراق می‌رود و از زنده بودن پسر مورد علاقه‌اش مطلع می‌شود. بعد از آن داستان به ماجرای اسیر شدن پسر، برملا شدن دلیل بازنگشتن او و... می‌پردازد.


   نویسنده هم از جنگ می‌گوید و هم از تاثیرات خانمان‌سوز جنگ، بر خانواده‌ها و جوامع. شروع داستان با گرمای طاقت‌فرسای تیر ماه 1367 و قبول قطع‌نامه و پایان رسمی جنگ تحمیلی است. بعد با موضوع اسارت و تبادل اسرا مواجه می‌شویم. در انتهای داستان دوباره موضوع عراق مطرح می‌شود، البته این بار نه به عنوان متجاوز، بلکه به عنوان جامعه جنگ‌زده و مورد تجاوزِ آمریکایی‌ها و نهایتا شاهد خروج نیروهای آمریکایی از کشور عراق هستیم.


  شخصیت‌های داستان تقریبا پویا هستند و دچار تحولات زیادی شده‌اند. اگرچه تحول ابتسام از لحاظ احساسی ایستا است. او از ابتدای داستان عاشق عامر است و تا زمانی که عامر را زنده در عراق می‌بیند عشقش زنده و پایدار می‌ماند. هیچ وقت مرگ او را باور نمی‌کند. عشقش به عامر باعث بیماری او می‌شود. به طوری که از یک سوم انتهایی داستان شاهد نوعی روان پریشی او هستیم. برهان نگران است ابتسام قرصش را فراموش نکند.

   برهان که در مقطعی حرف از مبارزه و دفاع می‌زده، در حوادث بعد از جنگ خود را در امواج پرتلاطم جامعه رها می‌کند و همراه با تحولات جامعه پیش می‌رود. در ابتدای داستان، از عامر که مخالف جنگ بود، عاقل‌تر و آدم‌تر بوده، اما بعد از جنگ او هم مثل خیلی‌ها بار خود را می‌بندد، به حدی که کراواتی می‌شود و دختر نوجوانش را برای ادامه تحصیل و زندگی به خارج می‌فرستد. برهان می‌تواند نماینده بسیاری از افراد متاثر از جنگ باشد که در زمان جنگ همراه با جنگ بودند و در حوادث بعد از جنگ هم با تحولات و مصرف‌گرایی هم‌نوای غرب‌زده‌ها شده‌اند. نویسنده از شخصیت‌ها تصویر سیاه یا سفید نمی‌سازد. شخصیت‌ها تقریبا سیاه و سفید و خاکستری‌اند. نه آنچنان منفی و نه آنچنان مثبت.


    خانم فلاح در جشن جایزه ادبی پروین اعتصامی می‌گوید: من خودم جنگ را از نزدیک حس کردم. وقتی جنگ جریان داشت من از نزدیک آن را حس کردم. البته سن زیادی نداشتم اما حسش کردم. عموی من در آن سالها در زمره رزمندگانی بود که در روزهای آخر جنگ به اسارت نیروهای بعثی درآمد و هیچ وقت نه بازگشت و نه سرنوشتش مشخص شد.

جنگ با این تصویرها برای من دغدغه‌ شد و دلیلی برای داستان نوشتن. اما اگر سوال کنید که چقدر از داستانی که نوشتم واقعی است؛ می‌گویم هیچی. همه داستان بر اساس تخیل و البته بر اساس تحقیق من شکل گرفته و سعی کردم در آن بیشتر از هر چیز حس و حال یک فرد چشم انتظار اسیر را به نمایش بکشم. البته اتفاقات تاریخی و تجربه زیستی خودم به نگارش کتاب کمک کرد. من در آن زمان کوچک بودم اما پدرم درگیر اسارت برادرش بود؛ به همین سبب اتفاقات برایم ملموس است. همچنین کودکی‌ام در مدرسه‌ای گذشت که به جنگ‌زده‌ها اختصاص داده شده بود. همه این مسائل کمک کرد تا کار را واقعی‌تر و باورپذیرتر دربیاورم. اما داستان اصلی و گره داستان زاییده تخیلم است.


    رمان خون‌مردگی را می‌توان یک رمان بومی نامید. چرا که ادبیات بومی و لهجه و زبان جنوب در این رمان بسیار مشهود است. نویسنده بخش مهمی از کودکیش را در جنوب سپری کرده، و تقریبا به ادبیات بومی و اصطلاحات و لهجه عربی آشنایی نسبی دارد. در برخی جاها هم برای درک خواننده از زیرنویس استفاده کرده است.

   

    در صفحات آخر داستان(191)، دیالوگ مهمی بین ابتسام و خواهرش، ناجیه، ردوبدل می‌شود که بسیار قابل تامل است.

ناجیه برگشت و رخ به رخ ابتسام پرسید «تو هم مظلوم او جنگی؟»

ابتسام بی‌درنگ پرسید: «نیستُم؟»

ناجیه گفت: «نیستی. نه تو که ای جنگ بد یا خوب سرنوشتتِ گردوند سمت برهان و زندگی بی‌عیب و نقصی که تو او قصر بالای تهران برات ساخته، نه برای یومّا که بعد آمدن بوشهر دوباره اولاددار شد، نه برای بابا که از معلمی تو گاوومیش آباد رسید به صاحب اختیاری کل بچه‌های شهرک جنگ‌زده‌ها، از دختر و پسر»

 

   عنوان خون‌مردگی می‌تواند حوادث و تلخی‌های پس از جنگ را تداعی کند. خون‌مردگی، جایش می‌ماند، گاهی درد هم دارد. خون‌مردگی معمولا تا اخر عمر با شخص همراه است.

   در مجموع می‌توان گفت رمان خون‌مردگی اثری آبرومند است که لیاقت برگزیده شدن در جایزه ادبی پروین اعتصامی را داشته است. اگرچه به شخصه با توجه به شخصیت ابتدایی برهان در قصه، با مهاجرت دخترش به خارج دچار شگفتی و بهت‌زدگی شدم و همینطور نامه‌های انتهای داستان هم برایم گیج کننده بود. با این حال گیجی و حیرانی من چیزی از ارزش‌های داستان کم نمی‌کند.


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۵ مرداد ۹۵ ، ۱۸:۵۸
طاهره مشایخ

گوهری به استواری رُنج!

يكشنبه, ۳ مرداد ۱۳۹۵، ۰۶:۲۶ ب.ظ


   این یک نقد ادبی حرفه‌ای نیست. شما با یک نقد دلی-ادراکی روبرو هستید.


   کتاب رُنج، نوشته محمد محمودی نورآیادی را دو روزه خواندم. از آن کتاب‌هایی که وقتی دست می‌گیری برای خواندن ادامه داستان اشتیاق داری. چند وقت قبل که عنوان کتاب را جایی دیده بودم، فکر می‌کردم اسمش «رَنج» است، یاد رنج و درد و غصه افتادم. هفته گذشته که کتاب را خریدم، متوجه شدم که «رُنج» است. کنجکاو شدم معنی‌اش را بدانم. به اینترنت مراجعه نکردم. چون من آدمِ کشف کردن هستم. دوست ندارم در مورد کتابی که می‌خوانم خیلی پیش داوری داشته باشم. چرا لذت کشف را از خودم بگیرم؟ پس صبر می‌کنم تا لابه‌لای حوادث داستان معنای «رُنج» کشف شود! و من خیلی راحت کشف کردم و لذت کشف را تجربه کردم!

   در همان صفحات ابتدایی دریافتم رُنج یکی از کوه‌های بلند استان فارس است که راوی ارادت خاصی به آن دارد.

  داستان از نوع «من روایتی» است. یعنی بازگویی و نقل داستان از طریق «من» انجام می‌شود. استفاده از «من» و زمان «حال» باعث شده خواننده خودش را در داستان حس کند.

  داستان بومی و جنگی است. اما غریب نیست. خواننده هنگام خواندن احساس غریبگی نمی‌کند. بخش ابتدایی کتاب زندگی عشایری و چوپانی را به تصویر می‌کشد. باز هم غریب و ناآشنا نیست. خواننده از توصیفات لذت می‌برد. حتی گاهی با راوی که خودش شخصیت اصلی داستان است همزادپنداری می‌کند.

   گوهر، زن راوی، نقش کمی دارد. اما همان نقش در جای خود بسیار خاص است و منِ خواننده را با خودش همراه می‌کند. با گوهر همزادپنداری کردم. این کتاب مرا یاد فیلم خون‌بس انداخت. فیلمی که سالها پیش دیدم و بسیار متاثر شدم. گوهر نمونه‌ی یک زن عشایری و روستایی است. یک زن سنتی. اصلا یک زن ایرانی. زنی که قربانی رسم و رسوم کهنه عشایری شده است. خون‌بس.

  در ابتدای داستان از نحوه‌ی برخورد منصور با زنش دچار شگفتی و حیرت می‌شویم. چه روابط سرد و خشنی! انگار که راوی در مورد دشمن خونی‌ش حرف می‌زند. در صفحه 21 می‌خوانیم: «لبه سینی را می‌گیرم و پرت می‌کنم بیرون» منصور سینی غذایی که زنش برایش آماده کرده از سیاه چادر به بیرون پرت می‌کند!

   در جای جای قصه، هر جا اسم گوهر می‌آید، منصور تنفرش را نشان می‌دهد. صفحه 160 اوج این تنفراست: «گاهی اگر یک لگد نمی‌زدم به کمرش، از جا تکان نمی‌خورد...» اینجای داستان دوست داشتم منصور را خفه کنم.

  «رُنج» کتابی دفاع مقدسی است. اما نه از آن کتابهای شعاری. شخصیت‌های این کتاب بیشتر خاکستری هستند تا سیاه یا سفید. رزمنده‌ها زیادی مقدس و پاک نیستند. هر کدام ویژگی ذاتی خودشان را دارند. البته خوب محیط جنگ و جبهه بر رفتار و اخلاقشان بی‌تاثیر نبوده، اما فرشته نیستند. انسان‌ند. انسانهایی که اشتباه می‌کنند. بدوبیراه می‌گویند، گاهی به هم زور می‌گویند، الکی و ریاکارانه فداکاری نمی‌کنند.

  منصور، راوی داستان، با یک دنیا کینه و نفرت دنبال قاتل پدرش تا جبهه کشانده شده. حتی جو خاص جبهه و فداکاری و دفاع هم از کینه منصور کم نمی‌کند. چون منصور از تبار عشایر است. از تبار قومی که به نزاع‌های قومی شهرت دارند. قومی که معتقد به خون‌بس و خون در برابر خون هستند. چنین شخصیتی نمی‌تواند خیلی زود تغییر موضع دهد و کینه‌اش یک شبه و یک هفته‌ای محو شود. حتی بارها تاکید می‌کند که از زخم زبان اهالی قوم هم در آزار است.

  صحنه کشتن پدرش توسط پرویز بارها در داستان تکرار می‌شود. اما به ضرورت و البته ملال‌آور نیست. و حتی به پیشبرد داستان هم کمک می کند.

  به عنوان زبانشناس از کتابهای بومی لذت میبرم. دیدن اصطلاحات بومی و قومی و آشنایی با سبک زندگی اقوام هم در این کتاب مشهود است.

   از فوائد خواندن این کتاب علاوه بر لذت خواندن یک کتاب جذاب، آشنایی با برخی از مکان‌های جنگی مثل جزیره مجنون و قوانین زمان جنگ است. وقتی منصور دچار تصادف قایق می‌شود باید محاکمه شود و تحت الحفظ به دادگاه نظامی معرفی می‌شود. می‌فهمیم که جنگ هم حساب و کتاب دارد. روزانه صدها نفر در جنگ‌ها کشته می‌شوند، اما اگر کسی در حادثه‌ای در منطقه جنگی کشته شود نیاز به دادگاه نظامی می‌باشد.

  قسمتهایی از داستان که ناراحتم می‌کرد مربوط به بددهنی‌ها و رفتار راوی داستان است. شخصیت منصور به اقتضای شرایط روحی و شاید تربیتی حتی به دایی خودش، مشهدی علی‌جان که اتفاقا بزرگ قوم‌شان هست هم بی‌احترامی می‌کند. شخصیت منصور درس را رها کرده، حالا به دنبال قاتل پدرش تا دل جنگ رفته، مرتب سیگار می‌کشد و مدام به پرویز ناسزا می‌گوید.

  

   در این داستان گوهر مثل «رُنج» استوار است و با صبر و شکیبایی زنانه‌ش توانست «رُنج» دیگری هم به دنیا بیاورد.


۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۳ مرداد ۹۵ ، ۱۸:۲۶
طاهره مشایخ


   این چند روز تمام صفحات اجتماعی پر بود از عکس‌های حضور ترانه علی‌دوستی و شهاب حسینی در جشنواره کن. مخصوصا دیشب که به اوج خودش رسید. شهاب حسینی شد برترین بازیگر مرد جشنواره کن.

   اصغر فرهادی هم شد بهترین فیلمنامه نویس و کارگردان.

   واقعا آیا می‌توان از این موفقیت چشم پوشید؟

   آیا چند وقت بعد فیلم "فروشنده" در سینماهای ایران به نمایش درنخواهد آمد؟

   آیا شهاب حسینی و اصغر فرهادی و ترانه علی‌دوستی با کسی پدرکشتگی دارند؟

   واقعا تا کی بی‌تفاوتی و بی‌خیالی؟!

   

   رسانه ملی دست مریزاد! تو باعث شدی دیشب کنترل ماهواره را از مخفیگاهش خارج کنم و مثل خیلی‌های دیگر از طریق شبکه‌های خارجیBBC  و VOA نظاره‌گر بخشی از جشنواره باشیم.

   رسانه ملی تو دیگر جایی برای دفاع نگذاشتی. از نظر تو روزهای انتخابات و راهپیمایی 22 بهمن می‌توان بی‌حجاب‌ها و کم‌حجاب‌ها را از تلویزیون نشان داد، اما بقیه ایام ؟؟؟


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ خرداد ۹۵ ، ۱۴:۴۹
طاهره مشایخ

پشت سر کسی صفحه گذاشتن!

شنبه, ۲۵ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۰۵:۴۳ ب.ظ


    صفحه گذاشتن مترادف با منبر رفتن و غیبت کردن و بر شمردن نقاط ضعف و پرده دری است.


    حالا این روزها که دیگر صفحه‌ای موجود نیست، باید به جایش بگوییم: پشت سر کسی کامنت گذاشتن! یا پشت سر کسی صفحه باز کردن!

اتفاقاتی که در صفحات شبکه‌های اجتماعی در حال وقوع است تاسف‌بار است. بی‌اخلاقی‌ها بیداد می‌کند. حرف‌های زشت و زننده، توهین و اهانت، زبان کثیف و سیاهی در این صفحه‌ها به وجود آورده.

    مثلا فرزاد حسنی در یک برنامه‌ای خوب رفتار نکرده، کاربران صفحه‌های اجتماعی برایش پست مجزا می‌زنند و کلی بدوبیراه و توهین نثار او می‌کنند. آنها می‌خواهند به بی‌اخلاقی اعتراض کنند، اما خودشان دوباره همان بی‌اخلاقی‌ها را عمدا بارها و بارها تکرار می‌کنند و اشاعه می‌دهند.

    پشت سر کسی صفحه گذاشتن: کسی که پشت سر دیگری به جد یا هزل مطلبی بگوید و احیانا راز پنهانیش را فاش کند در عرف اصطلاح عامیانه به صفحه گذاشتن تعبیر می‌شود و فی المثل می‌گویند: پشت سر فلانی صفحه گذاشت و یا به اصطلاح دیگر: پشت سر فلانی صفحه می‌گذارد.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۷:۴۳
طاهره مشایخ