گزارش یک زبانشناس

هر آنچه مربوط به زندگی است

گزارش یک زبانشناس

هر آنچه مربوط به زندگی است

گزارش یک زبانشناس
پیوندهای روزانه

۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شهر کتاب» ثبت شده است

خاطرات شهر کتاب

جمعه, ۱۰ آذر ۱۳۹۶، ۰۹:۱۴ ق.ظ


#خاطره


هیچ وقت فکر نمی‌کردم در یک روز پر از بی‌حوصلگی گرفتار یک آدم عجیب غریب شوم. گاهی آدم حوصله خودش را هم ندارد. چه برسد به پرت و پلاهای یک نفر غریبه که معلوم نیست از کجا پیدایش شده و سر راه آدم قرار گرفته. آن هم در شهر کتاب که نیاز به سکوت و آرامش دارم تا راحت‌تر بتوانم کتابها را تورق کنم. اما انگار خدا می‌خواست روز من را طور دیگری بسازد. شخص خاصی را سر راهم قرار داده بود تا نگاه تازه‌ای پیدا کنم. این آدم خاص لابه‌لای قفسه‌های کتاب راه می‌رفت و برای خودش بی‌خیال و بلند بلند فکر می‌کرد: چقدر کتاب. کی وقت می‌کنه این همه کتاب بخونه؟ کی وقت کرده این همه کتاب بنویسه؟

سعی کردم به روی خودم نیاورم. اما او بی‌خیال نمی‌شد. صدایش را بالاتر می‌برد. انگار می‌خواست جلب توجه کند.

در حال جستجوی قفسه‌های مختلف بودم که متوجه شدم پا به پای من در حرکت است. هر کتابی را که من برمی‌دارم او نیز بلافاصله بعد از من برمی‌دارد و لب و لوچه‌اش را کج و معوج می‌کند. عناوین را بلند می‌خواند و مسخره می‌کرد: چشمهایش! چه مسخره! چشمهای کی؟ وداع با اسلحه! پ ن پ، با اسلحه آشتی کنیم بزنیم همدیگرو بکشیم. من چراغها را خاموش می‌کنم! خوب خاموش کن. این که دیگه گفتن نداره. هرگز نشه فراموش، لامپ اضافه خاموش.

نتوانستم خنده‌ام را کنترل کنم. دیدم مسوول غرفه هم حال مرا دارد. هر دو زل زده بودیم به زن. مسوول غرفه دستش را به نشانه اینکه زن عقلش تعطیل است به سرش زد. خوبِ خوب نگاهش کردم. ظاهرش جوری نبود که بتوان برچسب دیوانگی یا مجنونی بهش زد. زن مسنی بود با سرووضع معمولی که شاید در مسیر بازگشت از پارک سر خیابان سر از شهر کتاب درآورده بود. درست است که اولش حرصم گرفته بود، اما کم کم حرکاتش برایم جالب شد.

دیگر منتظر من نبود تا کتابهایی که من نگاه می‌کنم را از قفسه بیرون بیاورد. خودکفا شده بود و تند تند عنوان کتابها را می‌خواند: مرگ دستفروش! طفلکِ دستفروش! هر چه درد و مرضه برا بدبخت بیچاره‌هاس. من پیش از تو، تو پیش از من، اینا دیگه چیه! مسخره بازی. جوجو هم شد اسم!

بعد از مدتی متوجه شدم خودم تا به حال از این منظر به عناوین کتابها نگاه نکرده بودم. خیلی هم بیراه نمی‌گفت. تصمیم گرفتم باب صحبت را با او باز کنم. حتما برای خودش حرفهای جالبی دارد. اما هر چه گشتم نیافتمش. انگار آب شده و رفته بود زیر زمین. من ماندم و یک حال خوشِ مجنونی و یک عالمه عناوین خنده‌دار کتابهای داخل قفسه. کتابی کوچک با جلد مشکی را از داخل قفسه بیرون کشیدم. سنگ سلام! یعنی چی؟ مگه به سنگ هم سلام می‌کنند؟



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ آذر ۹۶ ، ۰۹:۱۴
طاهره مشایخ

سیل کتاب‌های ترجمه شده

دوشنبه, ۲۷ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۰۶:۰۵ ب.ظ

     

     وقتی وارد کتابفروشی‌ها می‌شویم با موج کتاب‌های ترجمه شده از نویسنده‌های خارجی روبرو می‌شویم. نویسندگانی که تمامی ندارند و کتابشان هر کدام در مسابقه و انجمن و جایی برنده شده و به فاصله زمانی خیلی کم توسط مترجمان خبره و گاها کم‌تجربه ایرانی ترجمه می‌شوند و به چاپ‌های چندم می‌رسند و ناشر و مترجم و کتابفروش را خوشحال می‌کنند! انگار یک نفر آن سر کره خاکی نشسته یک کتاب نوشته تا باعث شادی مترجم و ناشر ایرانی شود. آن قدر این فرایند شیرین است که حتی یک کتاب در یک زمان توسط چند مترجم ترجمه و چاپ می‌شود!

   

    امروز داشتم فکر می‌کردم که آیا به همان میزان که در ایران شوق و ذوق برای ترجمه و چاپ آثار خارجی وجود دارد، در کشورهای دیگر هم نسبت به آثار فارسی و ایرانی علاقه و شیفتگی، حتی خیلی کمتر، وجود دارد؟



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۸:۰۵
طاهره مشایخ

این روزها

يكشنبه, ۲۵ بهمن ۱۳۹۴، ۰۸:۱۸ ب.ظ


  از آخرین مطلبم خیلی گذشته. این روزها بیشتر با مارجان سروکله می‌زنم. بازخوانیش خیلی وقتم را می‌گیرد. موضوع برای نوشتن در وبلاگ زیاد دارم. اما دل و حوصله نوشتنش را ندارم.


  دیشب مطلبی از داستان همشهری خواندم که خیلی فکرم را درگیر کرد. «صداهایی از چرنوبیل» عنوان کتابیست که برنده جایزه‌ی نوبل ادبی 2015 شده است. داستان همشهری قسمتهایی از این کتاب را در شماره آذر ماهش چاپ کرده. انتشارات کتاب کوله پشتی هم ترجمه‌اش را هفته گذشته وارد بازار کرد. بسیار مشتاقم تا زودتر کتاب به دستم برسد و بخوانمش.


  صداهایی از چرنوبیل

  صداهایی از چرنوبیل


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ بهمن ۹۴ ، ۲۰:۱۸
طاهره مشایخ

سبدِ کتابِ ماه: آذر ماه

پنجشنبه, ۳ دی ۱۳۹۴، ۰۱:۵۳ ب.ظ


     سبد خرید کتاب آذر ماه من شامل کتاب‌های زیر است:

   زمین آدمها

   جستارهایی در باب عشق

   هنر شفاف اندیشیدن

   فلسفه‌ای برای زندگی

و

  فن داستان‌نویسی

 

البته فعلا وقت خواندن همه‌ی این کتاب‌ها را ندارم و برای روز مبادا خریدم. "فلسفه‌ای برای زندگی" را نصفه خواندم. چند صفحه هم از "زمین آدمها" و "هنر شفاف اندیشیدن" خواندم.

چند روز پیش از کتابخانه دو تا کتاب امانت گرفتم: "گریزِ دلپذیر" و "عقاید یک دلقک". "گریز دلپذیر" نوشته آنا گاوالدا را به توصیه یکی از دوستان وبلاگی گرفتم. سه سوته خواندمش. خوب و روان بود. البته این دوستم کتاب "من او را دوست داشتم" را معرفی کرده بود.


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ دی ۹۴ ، ۱۳:۵۳
طاهره مشایخ

فرار از واقعیت: از این زندگی به آن زندگی

چهارشنبه, ۲۵ آذر ۱۳۹۴، ۱۲:۲۱ ب.ظ


   گاهی برای فرار از فکر و خیال و فراموش کردن پیرامونم به سمت کتاب می‌روم. در واقع کتاب مرا به سمت خودش می‌کشد. بیشتر پیاده‌روی‌هایم به شهر کتاب ختم می‌شود. مثل معتادها کتاب می‌خرم و مثل کرم کتاب می‌افتم به جان کتاب.

   از همه نوع می‌خوانم. از هر نویسنده‌ای که خوب فکر می‌کند و خوب هم می‌نویسد. در واقع من از زندگی و مشکلات خودم فرار می‌کنم و به نوعی از طریق کتاب، وارد زندگی دیگران می‌شوم.

   من از غصه‌های خودم فرار می‌کنم؛ اما با کتاب می‌روم سراغ غصه‌ی دیگران؛ غصه‌ی آدمهای توی کتاب‌ها. با آنها شاد می‌شوم، با آنها گریه می‌کنم، با آنها زندگی می‌کنم، از آنها زندگی کردن یاد می‌گیرم. من از آدمهای توی کتاب عبرت می‌گیرم.

   از طریق کتاب، از مشکلات و غم و غصه‌ها و اندیشه‌ی خودم پل می‌زنم به غم و غصه‌ها و اندیشه‌ی دیگران.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ آذر ۹۴ ، ۱۲:۲۱
طاهره مشایخ

روز آهوچه

دوشنبه, ۲۱ ارديبهشت ۱۳۹۴، ۱۰:۲۱ ب.ظ


  امروز دوشنبه بیست و یکم اردیبهشت روز خوبی بود.


باید در تاریخ ثبتش کنم:


 * اول صبح صبرم به سر آمد و این وبلاگ را درست کردم(بلاگفا خیلی بدقولی کرد).

*  بعد از سال‌ها با چند نفر از دوستان قدیمی تلفنی صحبت کردم و کلی انرژی گرفتم.


 * بعدازظهر غزاله را بردم کلاس زبان و از پارک روبروی میدان قلی‌پور پیاده‌روی کردم تا شهرکتاب. چند روزی بود که دخترم مدام از آلبوم جدید جناب محسن یگانه با نام نگاه حرف می‌زد. قرار بود بعد از کلی بدقولی، همین روزها منتشر شود. خلاصه من هم پیش دستی کردم و سی‌دی را داغ داغ از شهرکتاب خریدم. به پدرش هم گفتم به همین مناسبت همبرگر و نوشابه بخرد تا این رخداد را برای غزاله جشن بگیریم.

امشب را برایش جشن می‌گیریم تا یاد بگیرد ما در همه حال، حتی شنیدن صدای خواننده‌ای که به اندازه‌ی او طرفدارش نیستیم با او همراهی می‌کنیم و سعی می‌کنیم در خوشی‌هایش شرکت کنیم. و البته از او هم توقع داریم تا در موارد مشابه ما را درک کند.

این یک رابطه‌ی دوطرفه است که البته برای خانواده‌ی سه نفره‌ی ما یک رابطه سه‌طرفه است!!!


۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۱ ارديبهشت ۹۴ ، ۲۲:۲۱
طاهره مشایخ