گزارش یک زبانشناس

هر آنچه مربوط به زندگی است

گزارش یک زبانشناس

هر آنچه مربوط به زندگی است

گزارش یک زبانشناس
پیوندهای روزانه

۱۶ مطلب در آذر ۱۳۹۵ ثبت شده است

«انسان و کتاب» یا «کتاب و انسان»؟

دوشنبه, ۱۵ آذر ۱۳۹۵، ۰۹:۲۹ ب.ظ


   به این نتیجه رسیدم و واقعا تجربه کرده‌ام که بعضی کتاب‌ها سرنوشت انسانها و خوانندگانشان را عوض می‌کنند.

این به من که کتابخوان حرفه‌ای شدم ثابت شده. باور کنید، باور کنید که حقیقت می‌گویم. کتاب بر سرنوشت من خیلی خیلی تاثیر گذاشته است.


۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۵ آذر ۹۵ ، ۲۱:۲۹
طاهره مشایخ

این مردم نازنین

يكشنبه, ۱۴ آذر ۱۳۹۵، ۰۸:۴۹ ب.ظ


    مشغول مطالعه بودم که تلفن خانه زنگ خورد. شماره را نگاه کردم، ناآشنا بود.

-بله. بفرمایین.

-... اِ... اشتباه گرفتم... الهی بمیرم...ببخشید... الهی بمیرم.

-خواهش می‌کنم. خدا نکنه.

 

   و من ماندم و یک لبخند بر لبم. همین تماس اشتباه حال خوبی بهم داده بود. زنی که مرا نمی‌شناسد از اینکه اشتباه شماره‌گیری کرده، چقدر شرمنده شده و چند بار می‌گوید: «الهی بمیرم»


گاهی این مردم نازنین چه حالی به همدیگر می‌دهند. دمشان گرمJ


۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۴ آذر ۹۵ ، ۲۰:۴۹
طاهره مشایخ

روزه سکوت

شنبه, ۱۳ آذر ۱۳۹۵، ۰۷:۴۱ ب.ظ


  سکوت چیز خوبیه!

فعلا در مکانها و گروههایی سکوت میکنم!



۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۳ آذر ۹۵ ، ۱۹:۴۱
طاهره مشایخ

کله گنجشکی و سمبوسه

جمعه, ۵ آذر ۱۳۹۵، ۰۹:۱۸ ب.ظ


   امروز برای نهار کله گنجشکی درست کرده بودم. بیشتر درست کرده بودم تا برای نهار فردای همسرم هم بشود. پیش خودم فکر کردم امروز به کارهای عقب مانده برسم و شام هم همان کله گنجشکی را برای غزاله گرم می‌کنم و خودمان دو تا هم غذای سبک بخوریم. اما لب و لوچه غزاله آویزان شد. خلاصه مجبور شدم فکر تازه‌ای بکنم. سریع چندتا سیب زمینی گذاشتم بپزد. جعفری تازه داشتم، خرد کردم. کمی پنیر گودا هم توی فریزر داشتم. همه را با سیب زمینیِ له شده قاطی کردم، با دو قاشق پیازداغ مخلوط چسبناکی شد. گذاشتم لای نان لواش و با کمی روغن سرخ کردم. مثلا شدن سمبوسه!

   غزاله و پدرش خوردند و کیف کردند و دنبال بقیه‌ش هم بودند. طعم پنیر گودا عالی بود. جای شما خالی. خیلی خوشمزه شده بود. دو تا هم گذاشتم برای تغذیه غزاله.

   بهشان گفتم: خوشحالم که رضایت شما را به دست میارم. حالا من چند صفحه کتاب کمتر بخوانم، به جایی برنمی‌خوره!

   به کارهای عقب مانده هم نرسم مهم نیستJ

   شما از من راضی باشید. همین برای من بس استJ


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ آذر ۹۵ ، ۲۱:۱۸
طاهره مشایخ

من و برادران کارامازوف

جمعه, ۵ آذر ۱۳۹۵، ۱۱:۵۰ ق.ظ


  در میان انبوهی از کارهای نوشتن و خواندن و خانه و زندگی، چهارشنبه کتاب برادران کارامازوف را از کتابخانه دانشگاه گرفتم. کتابی پاره و پوره که از شدت کهنگی رنگش زرد شده!

  همانجا داخل کتابخانه چند صفحه‌ای خواندم و به دلم نشست. ایکاش اکنون که برف روی زمین نشسته و آفتاب هم درآمده، در حالیکه صدای چکه کردن برف موسیقی زمینه شده، در کنار شومینه می‌نشستم و بی‌خیال از نهار و شام و غزاله و همسر، برادران کارامازوف را یک نفس می‌خواندم.


  دلم یک گوشه دنج می‌خواهد.

  دلم جهانی عاری از سروصدا می‌خواهد.

  جهانی بدون صدای تلویزیون و صدای زنگ گوشی همراه.

  جهانی پر از سکوت که سکوتش فقطِ فقط با صدای جیک جیک گنجشکها و غورغور قورباغه‌ها شکسته شود.

 

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۵ آذر ۹۵ ، ۱۱:۵۰
طاهره مشایخ

چرخه زندگی؛ چرخه آشپزخانه!

چهارشنبه, ۳ آذر ۱۳۹۵، ۱۰:۵۰ ب.ظ


   زندگی برای یک زن از آشپزخانه شروع می‌شود و به همان آشپزخانه هم ختم می‌شود.

   صبح که از خواب برمی‌خیزم مستقیم به سمت آشپزخانه و تا آخر شب همینطور در همین مکان در گردشم. سبزی می‌خرم، مرغ تمام می‌شود؛ مرغ می‌خرم، گوشت تمام می‌شود؛ پیازداغ درست می‌کنم، سیرداغ تمام می‌شود؛ سیرداغ درست می‌کنم، اسفناج تمام می‌شود. نهار درست می‌کنم، هنوز ظرف نهار شسته نشده، وقت شام می‌شود. هنوز شام تمام نشده، باید به فکر نهار همسرجان و لقمه غزاله باشم.

   هنوز لباسهای شسته را داخل کشوها نگذاشته‌ام که دوباره ماشین لباسشویی روشن می‌شود.

   اول اتاق را جارو می‌زنم، بعد طی می‌کشم. دوباره وقت جارو می‌رسد.

   من صاحب و مدیر این چرخه هستم.

   خدایا تو را شکر که هنوز می‌توانم خودم این دستگاه پیچیده را اداره کنم.

   و چه کسی مرا می‌بیند؟


چهارشنبه نوشت: امروز برف آمد. صبح که در پارکینگ را زدیم بالا برف را دیدیم. خیلی مزه داد. از دیشب باریده بود و ما بی‌خبر بودیم. تمام مدتی که کلاس داشتم از پشت پنجره بارش برف را تماشا می‌کردم. خیلی خوب بود.


۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۳ آذر ۹۵ ، ۲۲:۵۰
طاهره مشایخ