گزارش یک زبانشناس

هر آنچه مربوط به زندگی است

گزارش یک زبانشناس

هر آنچه مربوط به زندگی است

گزارش یک زبانشناس
پیوندهای روزانه

بفرمایین غذا

شنبه, ۲۴ مرداد ۱۳۹۴، ۱۲:۲۷ ب.ظ


   نزدیک ظهر که بیرون باشیم، از کنار هر خانه رد می‌شویم، بوی غذا می‌آید. یکی اول غذا درست کردن است، دیگری مراحل آخر طبخ غذا، یکی هم سوت و کور؛ نه بویی، نه صدایی، انگار هنوز در خواب ناز هستند!

از خانه‌ای بوی پیازداغ می‌آید، بوی سیرداغ، بوی تفت گوشت، بوی سرخ شدن ماهی، بوی سرخ شدن کتلت، بوی زعفران دم کرده، بوی روغن داغ، عطر برنج شمال. این وسط‌ها بوهای نامطبوع هم می‌آید. بعضی روغن‌ها بوی خوبی ندارند.

    از همه دیوانه کننده‌تر این بود: از کنار خانه‌ای می‌گذشتم؛ صدای جِلِز وِلِزِ افتادن چیزی در روغن، مثل سیب زمینی، کتلت، ماهی...

    خیلی وقت‌ها شده خسته و کوفته از دانشگاه آمدم و غذایی آماده نداشتم. تندتند چیزی آماده کردم. یا مثلا سرما خوردم و حالم خوب نبوده و یا اصلا حوصله غذا درست کردن نداشتم. این جور وقتها حسابی غربت و دور بودن از خانواده‌ی خودم و همسرم خودش را نشان می‌دهد.

     یکی از آرزوهای دست نیافتنی من این است که وقتی بیرونم و خسته، به مادرم زنگ بزنم و بگویم من امروز نهار میام خونه شما. یا به خواهرم زنگ بزنم و خودم را نهار مهمان کنم.

    دخترم بارها با حسرت تعریف کرده که فلان دوستش به راننده سرویس گفته که امروز ظهر می‌روم خانه مادربزرگم:(

    شاید برای کسانی که به خانواده‌شان نزدیک هستند این آرزوها و حرف‌ها خیلی خاص نباشد؛ اما قضاوت عادلانه و منصفانه با کسانی است که تجربه دوری از خانواده را داشته باشند و یا مادرانشان در قید حیات نباشند.


موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۴/۰۵/۲۴
طاهره مشایخ

حسرت

مادرانه

نظرات  (۱)

۲۴ مرداد ۹۴ ، ۱۵:۵۵ انارماهی : )
منم که همچین دوری ای رو تا حالا تجربه نکردم دلم گرفت
فکر به اینکه یه روزی بخوام ناهار خودم رو مهمان مامانم کنم و نتونم ....
وای
خدا دوری تون رو به سر برسونه ان شاالله

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی