زندگی مسالمتآمیز با مارمولک!
پارکینگ ما مثل همه پارکینگهای دیگر، مارمولک دارد؛ از نوع خاکی و تیره(سیاه)؛ و در اندازههای خیلی کوچک و بزرگ(حتی بیشتر از ده سانت!) و تقریبا سالی یک بار این مارمولکها گریزی میزنند و خودشان را به داخل ساختمان میرسانند. من خیلی خیلی خیلی از مارمولک میترسم. از سوسک نمیترسم. سوسک و دوستانش چندشآور هستند؛ اما ترسناک نیستند. ولی از مارمولک و دوستانش(مار و ...) خیلی میترسم. امسال فصل گرما هم مدتها بود منتظرشان بودم. همیشه گوشههای اتاق و پذیرایی را مثل محافظها تحت نظر داشتم. تا اینکه انتظار به سر آمد. امروز وقتی از بیرون آمدم ظاهرا یک عدد مارمولک کوچولو با من وارد آپارتمان شده. خسته و کوفته، هنوز لباسم را عوض نکرده بودم که مارمولک را کنار یخچال دیدم. سریع خودش را رساند به زیر یخچال. منم از ترس مُردم. به دخترم گفتم کشیک بده تا مثلا تغییر مکان نده! بلافاصله جاروبرقی را آوردم. پیف پاف زدم تا بیحس شود. بعد به همسرم زنگ زدم که سریع خودش را با چسب موش برساند. همان مارمولک که منتظرش بودیم بالاخره آمد!
نیم ساعت من و دخترم چشم از یخچال برنداشتیم. همسرم یخچال را جابجا کرد؛ هیچ خبری نبود. مارمولک از قفس پریده بود!
حالا چند ساعت است که ما با علم به حضور فیزیکی مارمولک در خانهمان داریم زندگی میکنیم. مدام به خودم دلداری میدهم که: ای بابا، مارمولک که ترس نداره!