گزارش یک زبانشناس

هر آنچه مربوط به زندگی است

گزارش یک زبانشناس

هر آنچه مربوط به زندگی است

گزارش یک زبانشناس
پیوندهای روزانه

داستان یک زن

سه شنبه, ۲۱ مهر ۱۳۹۴، ۰۹:۵۹ ق.ظ


تمام شب بیدار بود و چشمش به سقف. فکر و خیال و غصّه خواب از چشمانش گرفته بود. غصّه‌هایی که هیچ وقت تمامی ندارند و هر بار فقط شکلشان عوض می‌شود. و هر بار هم به خیالش قصّه‌ی این غصّه با قصّه‌ی بقیه غصّه‌ها توفیر دارد. این غم خیلی بزرگ است. این گرفتاری با بقیه فرق دارد و چاره ندارد. فراموش می‌کرد که فقط مرگ است که چاره ندارد.

دم صبح خوابش برد. در خواب مسافر بیابان‌ها و دریاها بود. کوهنورد و صخره نورد شده بود و از کوه‌ها و صخره‌ها بالا می‌رفت و پیوسته نگران سقوط بود.

خواب دید که از خواب بیدار شده و خود را در آینه دیده: یک شبه تمام موهایی که دو شب قبل رنگ کرده بود، از غصّه‌ی زیاد یک دست سفید شده بودند؛ سفیدِ سفید؛ مثل برف.

بقیه خوابش در اضطراب بود که مبادا از خواب بیدار شود و آینه به او بگوید که خوابت راست بود؛ این بار خواب زن چپ نیست.


موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۴/۰۷/۲۱
طاهره مشایخ

نظرات  (۲)

ای وای .... باید به این زن گفت : اینقدر غصه نخور ... همه چی می گذره ... 
۲۳ مهر ۹۴ ، ۱۳:۴۱ یک خبرنگار ...
اوووه ... !!
این دیگه خواب نبود ... !
کابوس بود !! ... :|

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی