غریبهی آشنا
سه شنبه, ۲۴ آذر ۱۳۹۴، ۱۱:۱۱ ق.ظ
در مسیر پیادهروی به سمت دانشگاه خانمی را دیدم که یک پلاستیک چغندر دستش بود. حتما میخواست در محفل خانوادهش، سرمای عصر بارانی را با لبوی داغ جبران کند. خیلی دوست داشتم با او همراه میشدم، به خانهاش میرفتم، به رسم پذیرایی بانوان ایرانی دعوتم میکرد به مهمانخانهاش، برایم چای میآورد. با هم مینشستیم و بدون اینکه هم را بشناسیم تا لبو حاضر شود با هم یک دلِ سیر از حرفهای مگویمان میگفتیم.
برای من که از خانواده خودم و همسرم دورم، گاهی نوشیدن یک فنجان چای در منزل یک فامیل و دوست و آشنا میشود حسرت.
احساستون رو درک می کنم اما یادتون باشه بعضی ها هم حسرت شرایط شما رو می خورند.
به روز نیک کسان گفت تا تو غم مخوری بسا کسا که به روز تو آرزومندست