ظلم، سکوت، درد
شنبه, ۲۹ خرداد ۱۳۹۵، ۱۱:۳۰ ب.ظ
خیلی وقت است که سراغ وبلاگ نیامدم. نه اینکه برایم مهم نباشد، اتفاقا خیلی هم مهم است. قبلا هم نوشته بودم که وبلاگ چیزی مثل بچهی دوم میماند برای من. خیلی دوستش دارم و برایش اهمیت قایلم. اما این روزها حرفم نمیآید. نه اینکه حرفی برای گفتن نداشته باشم. اتفاقا دلم پر است از حرف. آنهم چه حرفهایی. اما ترجیح میدهم فعلا سکوت کنم. حقیقتش این روزها و ماههای اخیر شاهد ظلم بزرگی بودم و هستم و از خودم ناراحتم که توان برخورد با آن را ندارم. حتی نمیتوانم بیانش کنم. هفتهی گذشته نشستم و کلی برای همسرم درددل کردم. برایش گفتم که انگار این روزها تکرار روزهای چند سال گذشته است. همان روزها که ظلمی شد و ما چند نفر سکوت کردیم. سکوت قلب آدم را به درد میآورد. درد هم انسان را از پا درمیآورد.