به سوی آغوش پدرومادر
دوشنبه, ۱۴ تیر ۱۳۹۵، ۰۳:۱۴ ب.ظ
قرار است فردا شب به امید خدا عازم تهران شویم. بعد از سه ماه پدرومادرم را میبینم. سه ماه کم نیست. سه ماه میشود 93 روز. من بیش از 93 روزِ پر از حادثه و غصه و غم کنار پدرومادرم نبودم. درست زمانیکه باید پیش آنها میبودم...
نمیدانم وقتی میبینمشان چه عکس العملی خواهم داشت. شاید بیفتم به آغوش مادرم و فقط زار زار گریه کنم. یا آغوش پدرم و مثل ابر بهار...
نمیدانم برخوردم با اصل کاری چگونه است. خواهرم...
همین حالا اشکم روان شده. با گریه مینویسم. با گریه...
روزهای سختی بود. خیلی سخت. روزهایی که با گریه خوابیدیم و با گریه هم بیدار شدیم. به مردم لبخند زدیم و با آنها خندیدیم، بعد دوباره درون خودمان خون گریه کردیم.