گزارش یک زبانشناس

هر آنچه مربوط به زندگی است

گزارش یک زبانشناس

هر آنچه مربوط به زندگی است

گزارش یک زبانشناس
پیوندهای روزانه

زندگی

پنجشنبه, ۲۵ آذر ۱۳۹۵، ۱۲:۵۹ ب.ظ


    وبلاگم را خیلی خیلی دوست دارم. دوست دارم همه چیز را اینجا بنویسم. از زندگی و جریانش. مثلا از این بنویسم که امروز میرزاقاسمی درست کردم و عطر سیرداغ و بادمجان کبابیش توی خانه پیچیده. تهدیگم هم ربی درست کردم تا همسرجان حسابی کیفور شود. در قابلمه پلو را که برداشتم عطر خوبی به مشامم رسید. یاد تهدیگ‌های ربی مادر همسرم افتادم. سالها قبل که دوران نامزدی یک هفته‌ای آمده بودم منزلشان. همان منزل امید ما. دستپختشان عالیست. به قول قدیمی‌ها دست و پنجه دارد. امروز دقیقا همان عطرهای خیلی دور برایم زنده شد. یاد همان روزهای عاشقی افتادم. همان روزهایی که به سرم زد می‌توانم از خانواده و پدرومادرم بگذرم و بلند شوم بیایم توی غربت. آخر دختر! تو مگر غربت رفته بودی که بدانی غربت چیست؟ خر شدم، عقل از کفم رفت. عشق کورم کرد. کر شدم. دو روز بعد را نمی‌دیدم. چه برسد به بیست سال بعد. الان کاسه چه کنم چه نکنم دست گرفته‌ام!

   مثلا می‌خواستم امشب بروم تهران و بعد از سه ماه پدرومادرم را ببینم. امشب بروم و فردا شب هم برگردم. صبح بلند شدم دیدم ای دل غافل! برف می‌بارد. ماشاالله! چه برفی! این هم از شانس من. تهران کلا کنسل شد. معلوم نیست کی دوباره به سرم بزند و قصد تهران کنم.


   اینجا با صدای بلند اعلام می‌کنم: من دلم برای مامان و بابام تنگ شده.


   برای دخترم: یادت باشه به خاطر درس و مشق و مدرسه تو از وظایف دختریم دارم می‌زنم.


  برای همسرم: چرا دوست داشتنت اینقدر گران تمام شد؟ چه کار کنم تا کمتر دوستت داشته باشم؟ دارویی چیزی کشف نشده؟ این چه وابستگی است که روز به روز هم دارد بیشتر و بیشتر می‌شود؟


موافقین ۲ مخالفین ۰ ۹۵/۰۹/۲۵
طاهره مشایخ

خاطرات

زن

زندگی

عشق

نظرات  (۲)

چقدر هم دردیم....

پاسخ:
هییی...
سخته...
زندگی رو خوب تصویر میکنید
قلمتان مانا

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی