داستان یک زن: محکوم به ماندن
شنبه, ۷ اسفند ۱۳۹۵، ۱۱:۵۳ ق.ظ
گفته بودم زنی را میشناسم که در جزیره ای دورافتاده گرفتارِ آدمخوارها شده. پیشنهاد رسید بلمی بسازد و خودش را نجات بدهد.
پاسخ این است: نمیتواند. نمیتواند. محکوم به ماندن است. محکوم به سوختن و ساختن است.
اما با این وجود هنوز معتقد است که قایقی باید ساخت. پشت این دریاها شهری است.
گاهی نوح میشود، به فکر ساخت قایق میفتد.
گاه حوّا میشود و به خوردن میوه ممنوعه فکر میکند.
گاهی موسی میشود و به عصایی فکر میکند که اژدها میشود و آدمخوارها را میترساند.
گاه مریم میشود و منتظر مایده بهشتی زیر تک درخت جزیره میماند.