برانگیختگی
آدمها همیشه دنبال یک برانگیختگی هستند. چیزی که آنها را حرکت دهد. روحشان را جلا دهد. جسمشان را شفا دهد. حالشان را جا آورد.
این برانگیختگی گاهی با فیلم است، گاهی با قطعه موسیقی و گاهی با یک خط کتاب. گاهی یک شاخه گل و برگ درخت و حتی یک لبخند.
کسی که امکانش را دارد میرود به طبیعت و این برانگیختگی و بعثت را مستقیم از دار و درخت و جنگل و سبزهزار میگیرد. صدای جریان آب رودخانه نه تنها گوشهایش را نوازش میدهد، در تمام سلولهای تنش نیز نفوذ میکند و تا مدتها از لحاظ روحی و عاطفی و جسمی تضمینش میکند. انگار که واکسینه شده. واکسن مبارزه با غصه و غم.
دیدن آدمهای خاص هم میتواند موجب برانگیختگی شود. آدمهایی که موجبات بعثت و حرکت را در آدمی فراهم میکنند و او را تا بلندای آسمانها میبرند. آدمهایی که به دیگران شرف و آبرو میدهند و زمین از اینکه زیر قدوم آنها است به خود میبالد. آدمهایی که چشم دلشان به آسمان است و چشم تنشان به زمین و زمین از این همه فروتنی آنها آسمانی میشود.
انسانم آرزوست