گزارش یک زبانشناس

هر آنچه مربوط به زندگی است

گزارش یک زبانشناس

هر آنچه مربوط به زندگی است

گزارش یک زبانشناس
پیوندهای روزانه

هفت پایان مدرن برای قصه کدو قلقله زن

جمعه, ۱۰ آذر ۱۳۹۶، ۱۰:۵۵ ق.ظ


🍄4


همون اول گرگه تا کدو رو دید بهش گفت پیرزن ما رو ندیدی.

پیرزن صداشو نازک کرد و گفت: چرا اتفاقا تو مسیرم یه پیرزن چاق و چله دیدم که از شدت پرخوری نمیتونست از جاش بلند بشه.

گرگه تا اینو شنید آب از دهنش راه افتاد و شروع کرد به ملچ و ملوچ و مالیدن شکمش: به به😋. چه پیرزن خوش قولی. دیگه تو این زمونه کسی به عهدش وفا نمیکنه. این پیرزن به من قول داده بود تا بره خونه دخترش و حسابی چاق و چله بشه بعد بیاد من بخورمش.

پیرزن از توی کدو برای خودش ریزریز میخندید: آره. زود برو تا کس دیگه ای این لقمه چرب و نرم رو ازت نگرفته.

گرگه یه "دمت گرم و همیشه خوش خبر باشی" گفت و رفت دنبال لقمه چرب و نرمش.

🎃


🍄5

همون اول گرگه تا کدو رو دید بهش گفت پیرزن ما رو ندیدی.

پیرزن که فکر همه چیز رو کرده بود گفت: تو چه گرگ بی عرضه ای هستی که سد راه یه کدو تنبل میشی و ازش سراغ یه پیرزن پیزوری رو میگیری. برو کار کن مگو چیست کار.

گرگه خیلی بهش برخورد. قیافه حق به جانبی گرفت و از جلوی کدو رفت کنار.

صدای پیرزن از توی کدو دوباره دراومد: از خودت یه جنمی نشون بده و یه دستی به این کدو بزن تا قل بخوره.

گرگه که خیلی پکر شده بود کدو قلقله زن رو تا دم خونه پیرزن قل داد و رفت به توصیه پیرزن گوش بده که گفته بود: خودت برو دنبال پیرزن, نه اینکه از یه کدو بپرسی.

🎃


موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۶/۰۹/۱۰
طاهره مشایخ

داستان

کتاب

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی