گزارش یک زبانشناس

هر آنچه مربوط به زندگی است

گزارش یک زبانشناس

هر آنچه مربوط به زندگی است

گزارش یک زبانشناس
پیوندهای روزانه

خاطرات کودکی: آقا مومن

شنبه, ۱۱ شهریور ۱۳۹۶، ۰۵:۵۲ ب.ظ


   آقا مومن بقال سر کوچه‌مان بود. تمام ده سالی که ساکن خیابان گلستان پیروزی بودیم از او خرید می‌کردیم. مغازه بزرگی داشت که سر برج برایش بیسکویت و پفک می‌آوردند. مثلا اول برج ماشین شرکت مینو می‌آمد جلوی مغازه و تا جنس خالی کند کل محله صف بسته بودند. سهم هر خانواده چند تا ویفر و پفک و بیسکویت و تی‌تاب بود. آقا مومن خیلی باانصاف بود. از آن کاسبهایی که کارتون پفک و بیسکویت برای مشتری‌های خاص کنار می‌گذارند نبود. برای همین هم همیشه بدخلق می‌شد. چون خیلی ها توقع بیجا داشتند ازش. حواسش بود از هر خانواده فقط یک نفر باید سهمیه بگیرد. یک بار من به جای مامانم همراه همسایه‌مان توی صف بودم. تا نوبتم شد نگاهی به من و زن همسایه کرد و بسته سهمیه او را گرفت و گفت: این دفعه به هیچ کدوم‌تون نمیدم تا دیگه دوتا دوتا نیایین تو صف.

   من که همان اول زدم زیر گریه. زن همسایه مات و مبهوت که چرا اینطور شد. هر چه جیلیز ویلیز کرد که این دختر من نیست, مگه یادت رفته من سه تا پسر شیطون دارم, این دختر جای مادرش اومده, آقا مومن زیر بار نمی‌رفت. بنده خدا حق داشت. حتما من را بارها با زن همسایه دیده بود و آنقدر آدمها از هر خانواده چندتا چندتا توی صف می‌ایستادند که طفلک قاطی می‌کرد.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ شهریور ۹۶ ، ۱۷:۵۲
طاهره مشایخ

خاطرات کودکی: پروین خانم

جمعه, ۱۰ شهریور ۱۳۹۶، ۰۵:۵۱ ب.ظ


   پروین خانم از فامیل‌های دور بود. زنی خوشرو و بذله‌گو که همیشه می‌گفت و می‌خندید. همه دوستش داشتند. چادری بود. اما اگه چادرش می‌افتاد هم به جاییش برنمی‌خورد. تا وقتی رنگ مد بود که موهاش مرتب رنگ کرده بود. وقتی هم که مش مد شد موهاش همیشه مش بود. آنقدر تو دل برو بود که نیاز به این جنگولک بازی‌ها نداشت. اما خوب پدر مد بسوزد. رژ لب قرمز هم همیشه به لبش بود. انگار اتوماتیک وار رژلبش شارژ می‌شد.

   تو دوره‌های خانوادگی از همه زودتر می‌آمدند و از همه هم دیرتر می‌رفتند. یه پیکان سفید داشتند که سیمین خانم و بچه هاش عقب می‌نشستن و خودش و شوهرش هم جلو. سیمین خانم هووی پروین خانم بود. آخه پروین خانم بچه‌ش نمی‌شد. بیست سال که از ازدواجشون گذشت خواهرها دور از چشم پروین خانم دست به کار شدند و برای برادرشان زن گرفتند. یعنی همین سیمین خانم. در واقع دست اکبرآقا رو گذاشته بودند تو حنا. حالا راست و دروغش گردن خودشان.

   نامردی بود. آخه پروین خانم و شوهرش عاشق هم بودن. قرار گذاشته بودن و با هم کنار آمده بودند.

   یک شب که شوهرش خونه نیامد و پچ پچه‌های دروهمسایه و فامیل شروع شد, پروین خانم فهمید چه بلایی سرش آمده. اما اصلا به روی خودش نیاورد. دیگه هیچ وقت پا نگذاشت خانه خواهرشوهرها. اما آنها که می‌آمدند خانه برادرشان پروین خانم بی‌احترامی نمی‌کرد. اما کاری هم بهشان نداشت.

   دو تا هوو همه جا با هم بودند. خداییش سیمین خانم هم خیلی رعایت حال پروین خانم رو می‌کرد و سوگلی بودن رو از پروین خانم نگرفته بود. دو تا بچه آورد و رسما بچه ها پروین خانم را مادر خودشان می‌دانستند و پروین خانم هم برای این دوتا بچه می‌مرد.

   تا اینکه ده سال بعد پروین خانم بدون بچه ها رفت کربلا. توی حرم آنقدر گریه کرد که از حال رفت. بردنش دکتر. توی عکسش یک عالمه غده پیدا کردند.

   یک هفته بعد جنازه‌ش از کربلا آمد. توی حیاط خودشان غسلش دادند. و توی صحن امامزاده دفنش کردند.

   اکبرآقا سر سال پروین خانم زمینگیر شده بود و روی ویلچر بود.

   پروین خانم هنوز برای من زنده است.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ شهریور ۹۶ ، ۱۷:۵۱
طاهره مشایخ

نسبت ما با آدمها و اشیاء

جمعه, ۳ شهریور ۱۳۹۶، ۱۰:۲۳ ب.ظ


   نسبت ما با آدمها و اشیاء رابطه مستقیم دارد با اثری که آنها بر ما می‌گذارند. مثلا دوستی که مرا متحول و زیرورو کند و باعث دگرگونی تمام وجودم شود با دوستان دیگر زمین تا آسمان توفیر دارد. حتی اگر صمیمیت بینمان هم به اندازه دیگر دوستان نباشد.

   این قانون در مورد فیلم و کتاب و عکس و شیء و مکان هم صدق می‌کند. مثلا فیلم و عکسی که ما را متحول کند، اول جایش در قلب ماست و بعد در هارد لپ‌تاپ ذخیره می‌کنیم. مکانی که روی ما تاثیر بگذارد هم در قلبمان جایگاه ویژه‌ای دارد. وقتی اسم آن مکان را بشنویم چشمهایمان برق می‌افتد و قلبمان تاپ تاپ می‌کند.

   خوشحالم که آدمهای موثر اطرافم زیاد هستند، فیلم و کتاب و عکس خوب هم کم نیست.

   به امید روزی که بیشتر و بیشتر شوند.


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۳ شهریور ۹۶ ، ۲۲:۲۳
طاهره مشایخ

وقتی سباستین میخواندم...

پنجشنبه, ۲۶ مرداد ۱۳۹۶، ۰۸:۵۰ ق.ظ


در حین خواندن سباستینِ منصور ضابطیان برمی‌خورم به "امپرسیونیسم". انگار برق مرا می‌گیرد و پرتم می‌کند به دنیای غریبِ آشنایی. خیلی آشنا. به کودکی‌های خیلی دور. چقدر این "امپرسیونیسم" برایم آشناست. ذهنم را بدجور قلقلک می‌دهد. "سبک خاصی از نقاشی"! پدرم نقاش بود یا مادرم؟! هر چه صندوق ذهنم را می‌گردم چیزی از هنر و نقاشی نمی‌یابم. از بستگانم کسی نقاشی بلد نبود. اما چرا "امپرسیونیسم" اینقدر به من نزدیک است. انگار بارها و بارها در گوشم زمزمه شده. مثل اسمم برایم آشنا بود. آنقدر نزدیک. از دریچه این کلمه به خاطراتی رسیدم که کمترین نسبت و ربطی به خانواده ام نداشت.

ترس برم داشت. نکند این "من" در مقطعی از زمان جایی دیگر بوده...


۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۶ مرداد ۹۶ ، ۰۸:۵۰
طاهره مشایخ

پاییز بود

چهارشنبه, ۲۵ مرداد ۱۳۹۶، ۰۸:۴۰ ق.ظ


پاییز بود. خیلی سال پیش.

باران نم نم. هوا لطیف و دلچسب. وسط جنگل کنار کلبه‌ای، زنِ گیسوبلندی بادمجان‌ها را دانه دانه روی آتش کباب می‌کرد و ترانه باران زمزمه می‌کرد. خاطره‌اش کمی محو است. ولی نه آنقدر که نتوانم چیزی در موردش بگویم. همین کافیست. یک زن کنار آتش و یک جنگل. برای مرور یک خاطره قشنگ کفایت می‌کند.


۱ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۵ مرداد ۹۶ ، ۰۸:۴۰
طاهره مشایخ

اسمش پروین بود

سه شنبه, ۲۴ مرداد ۱۳۹۶، ۰۸:۳۹ ق.ظ


اسمش پروین بود. چقدر به او میآمد. صورتی گرد با چشمانی ریز قد تیله. با همان برق و تلولو. همین هم نگاهش را نافذ می‌کرد. تا مغز استخوان اسیرش می‌شدی.

به نظرم اسم پروین در خودش یک گردیِ خاصی دارد. شاید پروین اعتصامی یا علی پروین در این تداعی بی تاثیر نباشند.


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۴ مرداد ۹۶ ، ۰۸:۳۹
طاهره مشایخ

زندگی

يكشنبه, ۱۱ تیر ۱۳۹۶، ۱۲:۰۰ ب.ظ


از آن روزهاست این روزها

روزهایی که صدای خرد شدنم را میشنوم

صدای تکه تکه شدنم

نه اینکه فکر کنید ویران و نابود شدم

یا میشوم

نه

این خرد شدن همان

از پیله درآمدن است

پوست انداختن است

هم مرگ است و هم احیاء

هم درد است و هم شفا

و

من هنوز هستم

و صدای خرد شدنم را میشنوم

چرا تمام نمیشوم؟

چرا داستان به آخرش نمیرسد؟

همان که آخرش خوش است

این همه نقطه اوج و گره افکنی!

پس کجاست گره گشایی؟


یا غیاث المستغیثین

یا ارحم الراحمین



۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۱ تیر ۹۶ ، ۱۲:۰۰
طاهره مشایخ

سوگواری برای معدنچی در ایام تجلیل از کارگر

پنجشنبه, ۱۴ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۱۱:۰۹ ق.ظ


دوست دارم متفاوت فکر کنم.

به جای انتشار عکس معدنچی های غصه دار, عکس چکش ارسال میکنم که نماد تلاش و سختی و دشواری کار معدن است.

ای خدا این بشر با دست خودش گورش را میکند. برای رفاه و توسعه بیشتر و برای رشد و پیشرفت ظاهری کشور کارگران بی دفاعی مجبور هستند به خاطر یک مشت تومان بی ارزش, کیلومترها در کوه و عمق زمین دنبال ذغال سنگ و طلا و مس و فیروزه باشند

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۱:۰۹
طاهره مشایخ

موسی در طور

شنبه, ۹ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۱۰:۲۶ ق.ظ


🦋

🥀از میان پیامبران هر کدام را طور خاصی دوست میدارم. هر یک اطوار دلنشینی دارند.


مثلا عاشق اطوار حضرت موسی کلیم الله هستم.

حال خوشی دارد این پیامبر و چه بسیار قصه ها که از این طور طور شدنش به گوشمان خورده; مخصوصا وقتی آتشِ طور را میبیند و به سمتش میرود.

این چه آتشی بود که او دید و از چشم اهل بیتش پنهان بود.🍁


#حرف_دل

#موسی_در_طور

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۰:۲۶
طاهره مشایخ

قابل تامل

شنبه, ۹ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۱۰:۲۳ ق.ظ


🌹


🍁دیروز در خبرها آمده بود: قاری اهل اندونزی هنگام تلاوت آیات قرآن به صاحب قرآن پیوسته.


   🌟همه از او هستیم و به سوی او میرویم.🌟


🍁حتما با دیدن این قاری و لحظه عزیمتش به دیار باقی چند قطره ای اشک ریختیم و کمی متحول شدیم; اما چون ما معتقد به "این نیز بگذرد" هستیم, خیلی زود فراموشکار میشویم.🍁

🌹


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۰:۲۳
طاهره مشایخ