دلم نگاه تو را میخواهد
اگر می خواهی از حالم بپرسی
بپرس
اما از دلم نپرس
چون دلم خون است
خون
دلم
نگاه تو را می خواهد
اگر می خواهی از حالم بپرسی
بپرس
اما از دلم نپرس
چون دلم خون است
خون
دلم
نگاه تو را می خواهد
روز جمعه 24 مهر، دخترم گزینه دو داشت. بردیمش مدرسه و خودمان دو تایی رفتیم سبزه میدان تا من چکمه بخرم. سالها بود در کنار هم در این منطقه پیادهروی نکرده بودیم. به همسرم گفتم از زمانی که دوتایی اینجا پیادهروی کردیم کلی گذشته است.
جلوی ویترین کفشفروشی بودیم که گفتگوی خانوادهای نظرمان را جلب کرد. مادر جوان داشت کودک دو سالهش را آرام میکرد:
"مامان جان، بیا بریم اونجا مَمِهفروشیه. هر مَمِهای که خواستی برات میگیرم. یه عالمه مَمِه داره اون ممه فروشیه."
پدر بچه هم در تایید همسرش گفت: "آره، بابایی. بیا بریم برات ممه بخریم. من دیدم اون مغازه خیلی ممه داشت. بیا ممه بخریم با هم بخوریم بابایی."
بچه هم ول کن نبود. حسابی لج کرده بود و از جایش تکان نمیخورد. زن و شوهر همچنان داشتند به مکالمهشان ادامه میدادند و همان کلمات و عبارات را تکرار میکردند. پیادهرو خیلی شلوغ نبود و مکالمه آنها برای هر رهگذری قابل شنود بود. تقریبا همه برمیگشتند و لبخندی به این خانواده میزدند.
برایم سوال شده که این همه کلمه قشنگ داریم تو زبان فارسی. مثلا همین کلمه بَه بَه خیلی زیبا و قشنگه! و میتواند همهی خوراکیها را تعمیم دهد. آخه "مَمِه فروشی" دیگه چیه!!!
جمعه جاری یعنی 15 آبان هم دخترم گزینه دو دارد. این بار هم دوست دارم من و همسرم با هم برویم پیادهروی؛ دوتایی؛ به یاد قدیمها.
دکتر محمدرضا زائری در کتاب زندگی حسینی در مورد اهمیت قرآن و نهج البلاغه چنین مینویسد.
برای اطلاعات بیشتر به این آدرس مراجعه کنید >>> هدایت یافتگان: یحیی(کریستین) بونو
ساعت 9 صبح:
پیرزن "بسم اللهی" گفت و گونی پرتقال را روی آسفالت خیابان خالی کرد.
ساعت 1 ظهر:
پیرزن لباسهایش هیچ هماهنگی با هم نداشت. نزدیکم شد. شامه تیزم کار دستم داد: بوی نامطبوع که یادآور آخرِ بدبختی و فلاکت است! کاملا مشخص بود که روزهاست از حمام خبری نبوده. نزدیکتر شد. کارت شتابش را جلو آورد: "خدا خیرت بده. کارت به کارت بشه." یک کاغذ پارهپورهی خیس و نوچ هم همراهش بود.
سعی کردم با مهربانی کارش را انجام دهم.
"2021؛ پنجاه تومن واریز بشه."
توی دلم فکر کردم چقدر راحت به من اعتماد کرد.
روی صفحه مانیتور چنین حک شد: "واریز به ندامتگاه لاکانشهر."
دلم ریخت. طفلی پیرزن.
آخرِ کار یک عاقبت بهخیری هم به من گفت. کلی حال کردم. روحم جلا گرفت. انشاءالله همین دعا مرا برای مدتی ضمانت خواهد کرد.